ویار تکلم

آخرین مطالب

یادم می‌آید سرِ میزِ ناهارِ سلفِ دانش‌گاه که بحثِ گروهی‌مان گُل انداخته بود رو به من برگشت و گفت: «مدافعان حرم نه! مدافعان ضد تروریست نه! مدافعان دولت سوریه! مدافعان بشاراسد»

یادم می‌آید مسیر دانش‌گاه، خواب‌گاه را با تاکسی برمی‌گشتم. راننده گفت: «حلب چه ربطی به حرم دارد؟ خودم توی نقشه دیده‌ام که فاصله‌شان خیلی زیاد است. پای منافع شخصی دولت‌ها در میان است و سرِ من و تو را هم با این عبارت‌ها شیره می‌مالند.»

یادم می‌آید که پیامی را از کانال وحید آنلاین برای‌م فرستاد که بیا ببین! دیدی گفتم که این‌ها با پول هوایی می‌شوند و می‌روند. غمِ نان است که این‌ها را به سوریه کشانده نه چیز دیگری. و تو این‌قدر مقدس‌بازی در نیاور!

یادم می‌آید کنار دست‌م توی اتوبوس بینِ شهری نشسته بود. دم انتخابات بود و طرف‌دار روحانی. یا شاید هم نه! مخالف رئیسی! گفت: «مجاهدین - و نه منافقین- که سهل است، حتی شقی‌ترین جنایت‌کارها هم باید حتی‌الامکان زنده دست‌گیر شوند و قطعا محاکمه شوند. کشتنِ بدون محاکمه غیرانسانی است.»

یادم می‌آید ام‌روز به‌م پیام داد که کار، کارِ سپاه است که دو هدف داشتند؛ اول این‌که به مردم بفهمانند که اگر ما نباشیم چه بلایی سر شما می‌آید و از این طریق جای پای خودشان را سفت کنند و محبوبیت بخرند و دوم این‌که به دولتِ روحانی ضربِ شستی نشان دهند و زهر چشمی بگیرد که زیادی تُند نرود. تو خر نشوی و گول بخوری!

یادم می‌آید  از تله‌ویزیون رستوران، برنامه‌ای در مورد شهدای مدافع حرم پخش می‌شد. لقمه در دهان گفت: «این که به بهانه‌ی خطری که وجود ندارد خودمان را نخود هر آشی کنیم را قبول ندارم. هروقت آمدند دمِ مرزِ ما. آن‌وقت باید فکری کنیم. بماند که حالا ما کم‌کم داریم از انزوا در می‌آییم و روبه صلح جهانی حرکت می‌کنیم.

یادم می‌آید...

به خدا قسم این‌ها را ننوشتم که به کسی طعنه و سرکوفت بزنم و او را قضاوت کنم و بگویم یادت هست که گفتی؟ حالا بیا و ببین! می‌نویسم که یادم نرود. که در این دنیای فراموشی که تاریخِ سی چهل‌سال پیشِ خودمان را هم فراموش کرده‌ایم، یادم نرود روزگاری چه‌ها شنیده‌ام. یادم نرود تمام طول سال کشور ما کشور #با_همیم و #در_کنار_همیم نبود. کشور اتحاد نبود. یادم بماند که کنایه بود. زخم زبان بود. قضاوت بود. تحقیر بود و...و یادم نرود که اگر روزگاری آن‌ها را برای نسل بعد تعریف کردم و دهانِ بازِ حیرت و چشم‌های خیره‌ی تعجب‌شان را دیدم بگویم بیایید! به خدا راست می‌گویم!

  • ویار تکلم

متعفن‌تر از تروریست‌ها و ترحم‌برانگیزتر از قربانیان حادثه آن‌هایی هستند که در این بین، مشغول عقده‌گشایی و متهم کردن جناح سیاسی مخالف و صدور تزهای شبه‌روشن‌فکری‌اند و به بهانه‌ی آن به سایه‌ی جنگ روحانی و برجام و سپاه و نیروهای امنیتی و شهدای این واقعه و عبارت عوض‌ش امنیت داریم و... کنایه می‌زنند.

امنیت ملی چیزی نیست که شوخی‌بردار باشد. چیزی نیست که...

اصلا بی‌خیال! باشد، شما خوبید! خیلی!

  • ویار تکلم


او را باید شناخت؛ هم‌چنان که دین را! هم‌چنان که اخلاق را! هم‌چنان که معرفت را! تَکرار می‌کنم؛ او را باید شناخت؛ هم‌چنان که دین را! هم‌چنان که اخلاق را! هم‌چنان که معرفت را! آری! تو بخواهی به شناخت این‌ها برسی و از کنار مظهر و تجلی‌اش، آینه‌ی تمام نما و قدی‌اش رد کنی؟ حاشا و کلا!

او را باید شناخت؛ اما نه لابه‌لای دود سیگار شبه‌روشن‌فکران کافه‌نشین. اما نه از طریق گفت‌وگوها، گپ‌ها و گعده‌های شبانه‌ی دانش‌جویی. اما نه از مسیرِ خاطراتِ خاطره‌سازها. اما نه از راهِ فیلم‌ها و سریال‌ها و مستندهایی که به‌فرموده هستند و وابسته. اما نه از طریق بادمجان دور قاب چین‌ها و نه از هیچ مسیر منحرف و فیکِ دیگری! شناختی که از طریق معمای شاه به دست بیاید، از طریق پُست‌ها و مستند‌های متوهم‌نیوز و بی‌بی‌سی از دست می‌رود و شناختی که از این طریق از دست برود، همان به‌تر که هیچ‌گاه به دست نیاید و برود! او را باید شناخت اما بی‌رتوش و به‌واسطه. از طریق خودش. از طریق گفته‌ها و نوشته‌های‌ش. از طریق مداقه در کتاب‌ها و مقالات‌ش و سخن‌رانی‌های‌ش. اصلِ اصل! اصیلِ اصیل! ولاغیر!

به راستی کدام او؟ اوی عارفی که تفسیر عارفانه‌ی سوره‌ی حمدش چنانی بود که حتی خود لباسِ دین‌پوشان هم آن را نپذیرفتند و به آن اعتراض کردند؟ اوی زاهدی که دنیا در نظرش چنان بود که گویی چند اتاق از یک منزلی! آن‌گاه که از او پرسیده شد که حس و حال‌ت از بازگشت به ایران چیست و جواب شنیده شد هیچ! (هیچ، کلمه‌ی جالبی است. گاهی گفتن‌ش از سوی کسی دنیایی را آرام می‌کند، مثلا گفتنِ او و گاهی گفتن‌ش آن هم با قیدِ تقریبا، از سوی کسی دیگر ملتی را نگران، مثلا سیف، رئیس بانک مرکزی در مورد دست‌آوردهای برجام!) اوی مجتهدی که در برابر کَج‌فهمی‌ها و قرائت‌های نادرست بعضی‌ها از دین چنان می‌ایستد که نامه‌ی معروف‌ش در مورد حکم بازی شطرنج؟ (شما خود می‌دانید که من به شما علاقه داشته و شما را مفید مى‏دانم، ولى شما را نصیحت پدرانه مى‏کنم که سعى کنید تنها خدا را درنظر بگیرید و تحت تأثیر مقدس‌نماها و آخوندهاى بی‌سواد واقع نشوید، چرا که اگر بنا است با اعلام و نشر حکم خدا به مقام و موقعیت‌مان نزد مقدس‌نماهاى احمق و آخوندهاى بی‌سواد صدمه‌ای بخورد، بگذار هرچه بیش‌تر بخورد...و بالجمله آن‌گونه که جناب‌عالى از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلى باید از بین برود و مردم کوخ‌نشین بوده و یا براى همیشه در صحراها زنده‌گى نمایند...) اوی سیاسی؟ اوی اجتماعی؟ اوی روشن‌فکر؟ اوی ورزش‌کار؟ یا هیچ‌کدام! اوی همه! اوی کامل!

بیاییم برای یک‌بار هم که شده واسطه‌ها را کنار بگذاریم و بی‌واسطه با او ملاقات کنیم. بیاییم برای یک‌بار هم که شده لنزها و فیلترها و عینک‌ها را از چشم‌ها و جان‌مان بزُداییم و با چشم و جان خودمان با او ملاقات کنیم. بیاییم برای یک‌بار هم که شده غُل و زنجیرِ تعصبات و حمیت‌های حزبی و گروهی و جناحی را از ذهن و وجدان‌مان بروبیم و با ذهن و وجدانی آزاد و رها با او ملاقات کنیم. بیاییم برای یک‌بار هم که شده او را دیگر نشنویم؛ او را بخوانیم. هم من و هم شما! بله، شما! شما برادر عزیزی که فکر می‌کنی خواندن دو کتابِ بوفِ کورِ صادق هدایت و چنین گفت زرتشتِ نیچه تو را به چنان سلاحی مجهز کرده که می‌توانی در مورد عالم و آدم نظر بدهی. بله، شما! شما خواهر عزیزی که برداشت‌تان از کُل دین، وابسته است به این‌که حجاب و یک کفِ دست پارچه‌ی روی سرت آزاد باشد یا خیر و براساس آن قضاوت می‌کنی. بله، شما! شما خواهر و برادر حزب‌الهی عزیزی که از ترسِ برچسبِ امل و متحجر، عقیده و نظر و ایمان‌ت را مخفی و مکتوم می‌کنی. بله، شما! شما ضد دینِ عزیزی که دنیا را تنها و تنها از طریقِ کانال‌ها و توئیترها می‌بینی. بله، شما! شما دانش‌جوی عزیزی که فکر می‌کنی روشن‌فکر بودن، یعنی بی‌ارزش بودن و ضد ارزش بودن... بله، با شما هستم. با همه‌ی شما هستم. شما مردمِ عزیزِ آزاده و روشن‌روان...

  • ویار تکلم

بین تمام جاروجنجال‌های واقعی و فیکی که در مورد #سند_2030 صورت گرفته، (از این جهت فیک که باور دارم بعضی شلوغ‌کاری‌های بابت این سند از طرف عده‌ای، نه به خاطر دغدغه‌مندی آن‌ها که بیش‌تر به جهت سرگرم‌کردن جماعت حزب‌الله و مذهبی است تا در هیاهوی آن ماجرای شکست انتخاباتی و اشتباهات خودشان و مطالبات به حق طرف‌داران آن حزب گم شود.) یک بندش حسابی روی لبه‌ی خوب یا بد بودن راه می‌رود. جوری که هم برای عده‌ای پیراهن عثمان شده و فریاد وا از دست رفتن حقوق ما! و هم برای بسیاری این سوال پیش می‌آمده که خُب این کجای‌ش بد است و ایراد دارد؟ و اساسا چرا باید با آن مخالفت کرد؟ بندِ برابری جنسیتی!

بیاییم چشم‌های‌مان را ببندیم و تصور کنیم. تصور کنیم برابری جنسیتی را. زن‌ها همه به حقوق خودشان رسیده‌اند. در ورزش‌گاه‌ها دیگر تک صدایی مردان شنیده نمی‌شود. سمت چپ ورزش‌گاه با صدایی زمخت فریاد می‌زنند: «این تیمِ ایران‌ه» و سمت راست ورزش‌گاه با صدایی نازک و لطیف جواب می‌دهند: «یا علی مدد». دانش‌گاه‌ها و یک‌سری رشته‌های خاص دیگر از انحصار مردان خارج شده و زنان هم پابه‌پای مردان و بل‌که جلوتر از آن‌‌ها در عرصه‌های علم و دانش افتخارآفرینی می‌کنند. دیگر دوچرخه‌سواری و موتوررانی برای زنان تابو حساب نمی‌شود و همه باهم مشغول تک‌چرخ‌زنی هستند! زنان قاضی به وفور دیده می‌شوند که به راحتی دستِ هر مرد متجاوز به حقوق شخصی و اجتماعی زنان را از آرنج قطع می‌کند و نمی‌گذارند ذره‌ای و حتی ذره‌ای از حقوق زنان پای‌مال شود و... وای چه‌قدر عالی و زیبا! چه دنیای دل‌انگیزی! بهشت است، بهشت!

بیاییم چشم‌های‌مان را ببندیم و تصور کنیم. تصور کنیم برابری جنسیتی را. زنانی با صورتی آفتاب‌سوخته گوشه‌ی خیابان در حالی که با لُنگ روی شانه‌های‌شان عرق پیشانی پاک می‌کنند، فریاد می‌زنند: «انقل دو نفر!» «شابدول حرکت. شابدول حرکت!» «ونک جا نمونی»! و... در سوی دیگر خیابان دو زن در حال درگیری و دست به یقه شدن بر سر مسافری هستند که سرگردان بین دعوای آن‌ها مانده. اخبار ساعت چهارده به نقل از رئیس سازمان نظام وظیفه، مشخصات زنان واجد شرایط خدمت سربازی را اعلام می‌کند و بر آن اساس زنان واجد شرایط باید خود را به پادگان‌های مربوطه معرفی کنند. خشم شب! سینه خیز! پاک کردن دست‌شویی! به چپ چپ و به راست راست! طبل بزرگ زیر پای چپ! یک دو سه چهار...تندتر، تندتر! مه‌گر غذا نخورده‌اید؟! در خبری دیگر از شهادت زنان مرزداری می‌گویند که قربانی حمله‌ی انتحاری گروه‌ک‌های تروریستی شده‌اند. از پنجره‌ی اتاق زن سیم‌بانی دیده می‌شود که از تیر چراغ‌برق بالا رفته‌ و مشغول تعمیر برق قطع‌شده‌ی منطقه است. صدای زنی از کوچه‌ی پشتی می‌آید که احتمالا سر را تا کمر توی ماشین فرو برده و داد می‌زند: «استارت بزن، استارت بزن! خوبه، خوبه!» و وقتی که صدای روشن شدن ماشین را می‌شنود لب‌خندی از روی رضایت روی چهره‌ی سیاه روغن و گریسی‌اش می‌نشیند و با پشت دست راست‌ش عرق‌ش را روی صورت چرب‌ش پخش می‌کند! و... در آن صورت باز هم وای چه‌قدر عالی و زیبا؟! چه دنیای دل‌انگیزی؟! بهشت است، بهشت؟!

نمی‌دانم چه اصرار و چه فکر موهومی است که وقتی صحبت از برابری و حقوق زنان می‌شود همه ذهن‌شان می‌رود به سمت دانش‌گاه و ورزش‌گاه و سیاست و باقی مسائل باکلاس و لول بالا! انگار نه انگار که برابری یعنی برابری! آن هم در همه‌ی ابعاد و همه‌ی زمینه‌ها و نه در زمینه‌ای که باب میل باشد. اگر قرار است برابری در رشته‌ای مانند مکانیک و برق باشد، برابری هم در رشته‌ای مانند معدن و راه‌آهن و ریل‌سازی هم باشد. اگر قرار است خوشی و سرمستی ناشی از حضور زنان در مسند قضاوت باشد، ترس و کابوس دوسال نابودی عمر و زنده‌گی در دورافتاده‌ترین پادگان‌های کشور هم باشد. اگر قرار است پشت میز نشینی و حس باد کولر گازی وسط تابستان باشد، زدن به دل جاده‌ها با یک کامیون و به دست گرفتن زنده‌گی روی جاده‌ها هم باشد. و...

به شخصه برای من اهمیتی ندارد که جامعه در رفتار خود با زنان روی مدار عدالت حرکت کند و یا روی مدار برابری و مساوات. اما یقین دارم اگر قرار باشد روزی برابری جنسیتی صورت بگیرد، آن هم به تمام معنا و نه فقط به صورت گزینشی و انتخابی، بازنده‌ی اصلی زنان هستند و زنان!


*بازتاب همین مطلب در سایت جیم 

  • ویار تکلم

خدا شاهد است که آدم گاهی چیزهایی می‌شنود که نمی‌داند به آن بخندد یا گریه کند. نمی‌داند که باور کند که این حرف‌ها، حرفِ واقعی خود گوینده‌ی آن است و یا نگران باشد که یک‌هو طرف پقی نزند زیر خنده و درحالی که با دست روی شانه‌ات می‌زند، بگوید که تورا دست انداخته‌است! نمی‌داند آن حرف را بذارد پای شوخی کودکانه و بدون تعقل و یا آن را در ردیف گفته‌های با مطالعه بگذارد!

سال‌هاست که ماه رمضانی شروع نمی‌شود مه‌گر آن‌که عده‌ای طبل مخالفت با آن را بردارند و برآن بزنند. راست‌ش اوایل فکر می‌کردم که آن عده با چنین استدلال‌های مسخره‌ای قاعدتا نباید زیاد دوام بیاورند اما دیدم که نه!

می‌گویند اگر فلسفه‌ی روزه‌داری درک حال فقرا است ما ترجیح می‌دهیم که فقرا حال ثروت‌مندان را درک کنند! می‌گویم اولا چه‌کسی گفته که تنها فلسفه‌ی روزه‌داری درک حال فقرا است؟! این‌که تهذیب نفس حاصل از مبارزه با نفس حریص‌ت را، این‌که مهار شهوت سرکش‌ت را، این‌که غُل و زنجیره زبان مارمانندت را و...نمی‌بینید و فقط بند کرده‌اید به گرسنه‌گی که پایه و اساس روزه‌است یا نشان می‌دهید که وجدان‌تان را به مرخصی فرستاده‌اید و یا این‌که نشان می‌دهد وجدان‌تان را به مرخصی فرستاده‌اید! درضمن حتی اگر تنها و تنها فلسفه‌ی روزه‌داری هم درک حال فقرا می‌بود باز هم منظورش این بود که مای روزه‌دار با درک حال و شرایط و گرسنه‌گی و تشنه‌گی فقرا بعدا دست و دل‌مان برای چندرغاز کمکی که آن‌هم با هزار بوق و کرنا است نلرزد و راحت‌تر کمک کنیم.

می‌گویند روزه‌گرفتن ما به حال خداوند هیچ تاثیری ندارد، پس چرا روزه بگیریم و سختی بکشیم. می‌گویم بله! در واقع حتی بود و نبود شما هم برای خداوند هیچ تاثیری ندارد. اما این انتخاب شماست که زنده‌گی‌تان را چه‌گونه بگذرانید و آن را ترک کنید؛ «صم بکم عمی فهم لا یبصرون» و یا «ادخلوها بسلام آمنین»

می‌گویند از لحاظ علمی ثابت شده که روزه‌گرفتن برای بدن ضرر دارد. می‌گویم از لحاظ علمی ثابت شده که شما چرت می‌گویید! اولا اگر کسی بیمار باشد که اصلا روزه بر او واجب نیست و اگر هم کسی بیمار نیست، روزه‌داری جز کمک به بالانس غلظت مواد خون و ترشح بسیاری هورمون مفید (مثلا هورمون رشد) ضرر قابل توجهی که شایسته‌ی مرثیه‌سرایی باشد را ندارد. خب حالا شما که نمی‌گیرید، نگیرید دیگر چرا دنبال پیدا کردن رفیق برای خودتان هستید؟!

می‌گویند. اما دیگر چیزی به آن‌ها نمی‌گویم. فقط با خودم می‌گویم: «خدایا شکرت! خدایا صدهزاربار شکرت. خدایا هرروز شکرت که دشمنان دین‌ت را این‌قدر ابله و مبتذل آفریدی که حتی نمی‌کنند که کمی از سلول‌های خاکستری مغزشان کار بکشند و استدلال‌های‌شان را مزین به کمی و فقط کمی شعور کنند!»


*بازتاب همین مطلب در سایت جیم  

  • ویار تکلم


می‌خواهم مبادله کنم. چیزهایی که دارم را با چیزهایی که نیاز دارم. چیزهایی دارم که نمی‌خواهم‌شان و چیزهایی ندارم که می‌خواهم‌شان! دروغ و حرص و حسد و خشم و شهوت...را می‌دهم. آرامش را می‌گیرم با...کمی تشنه‌گی و گرسنه‌گی! تمام بُرد است. نه؟

ماه رمضان مبارک!

  • ویار تکلم

دوستم تعریف کرد که چند ماه پیش از طرف دانشگاه، پیامک تبریکی به مناسبت یکی از اعیاد مذهبی، برای او فرستاده میشود. او هم ور خودشیرین‎ش گُل کرده و برای اسکرین‎شات اینستاگرام هم که شده جواب آن پیام را با لفظی شوخطبعانه و کمی بی ادبانه میدهد. برخلاف انتظار که قاعدتا این سامانههای پیامکی یک طرفه هستند و امکان پاسخ به آن‎ها وجود ندارد، این بار پیام ارسالی تحویل داده می‎شود. نتیجه؟ یک هفته التماس و خواهش دوستم برای جلوگیری از اخراج مدت‎دارش از دانش‎گاه!

خودم که این کار را انجام نداده‎ام و طبعا هم برای من این اتفاق پیش نیامده‎است. اما می‎گویند اگر با خطوط یکی از اپراتورهای خاص داخلی برای شبکه‎های آن‎ور آبی مثل صدای آمریکا و بی‎بی‎سی پیام بفرستیم، با تذکر و تهدید پیامکی و گاها تلفنی آن اپراتور روبه‎رو می‎شویم!

شرکت سرویسیدهی وبلاگی بیان که وبلاگهای زیرمجموعهاش را با نشانی بلاگ دات آی آر میشناسیم، چندی سال قبل درگیر یک مسئلهی حقوقی می‎شود. ماجرا از این قرار بود که پلیس فتا از آن‎ها مشخصات یکی از بلاگ‎رهای تحت سرویس آن‎ها را خواسته‎ بود. آن هم بدون مجوز از مراجع ذی‎صلاح. بیان هم مقاومت کرده‎بود و...هرچند آن مورد با پیروزی بیانی‎ها در دادگاه هم‎راه بود اما هیچ تضمینی وجود ندارد که سرویس‎های وب‎لاگ‎دهی دیگر اولا این‎قدر روی اصول اخلاقی حفظ حریم شخصی پای‎بند باشند و ثانیا باز هم در دادگاه پیروز شوند.

چندی قبل تصمیم گرفتم اپلیکیشن‎های ارتباطی وطنی را هم امتحان کنم. هم به دلیل احترام به تولید داخل و هم این‎که ببینم آن تو چه خبر است. از کیفیت و سرعت پایین آنها که بگذریم در حین نصب باید دقیقا همان اساسنامهای را برای نصب اپلیکیشن قبول میکردم که همه اپلیکیشنهای دیگری که نیز برچسب جمع آوری اطلاعات میخوردند! یعنی هم آن اپلیکیشن اجنبی اطلاعات‎م را جمع‎آوری می‎کرد و هم این اپلیکیشن وطنی!

از روزهای گسترش اینترنت و شبکه‎های اجتماعی هفتهای نیست که نشنویم فلان شبکه مربوط به آمریکا است و بهمان اپلیکیشن مربوط به اسرائیل است و بیسار بازی متعلق به ایادی استکبار. و هدف آنها هم چیزی نیست جز جمعآوری اطلاعات شخصی مردم، خاصه مردم ایران، برای طراحی نقشه و ضربهزدن به آن‌ها! حالا من منکر این نیستم که این کار صورت نمیگیرد. کمااینکه بسیاری از اپلیکیشنها هم به طور علنی راه درآمد خود را فروش اطلاعات کاربران عنوان میکنند. (مثل وایبر) اما به شخصه من ترجیح میدهم مشتی اطلاعات شخصی و به درد نخورم به دست اجانبی بیفتد که اطمینان داشته باشم دانستنش از طرف آنها هیچ تاثیر محسوسی در زندگی شخصی‎ام ندارد تا اینکه به دست کسانی بیفتد که ندانم هرلحظه قرار است با آن اطلاعات چه اتفاقی برایم پیش بیاید. و به جد معتقدم تا وقتی که اطمینان کافی از امانتداری صاحبان این قبیل شبکهها و اپلیکیشنها برای مردم محرز و مسجل نشود، هر عملی در این زمینه محکوم به شکست است. چه این عمل ساخت شبکهی اجتماعی مشابه فیسبوک باشد و چه مشابه اینستاگرام و چه مشابه تله‎گرام و چه حتی مشابه ایمیل! حالا هرچقدر هم هی زیرنویس و بالانویس و رونویس تلهویزیون را برای تبلیغ محصولات‎شان بهخط کنند!

  • ویار تکلم

دیشب دختری که با پوشش پسرانه، قصد ورود به ورزشگاه را برای تماشای مسابقهی فوتبال استقلال و العین داشت، شناسایی و دستگیر شد. طبق معمول هم کانال‌های معلوم‌الحال، زیر علم آن مشغول سینه‌زنی و مرثیه‌سرایی برای آزادی شدند!

تا به حال دوبار برای تماشای فوتبال به ورزشگاه رفتهام. یکبار برای بازی نفت تهران و پاختاکور ازبکستان که یک بازی ملی و بینالمللی بود و یکبار هم برای بازی استقلال و تبریز که یک بازی داخلی. بازی دوم که به خاطر مسائل قومیتی فحش و فحش کاری در آن محتمل بود اما در بازی اول، ابتدا تماشاگران خودی مدتی، علی‌رضا بیرانوند را تشویق کردند و انتظار پاسخ از او را داشتند. وقتی که برآورده نشد در دقایق آخر شروع به فحاشی علیه او کردند! حالا من آدم خیلی پاستوریزهای نیستم که تا به حال هیچ فحشی به گوشم نخورده باشد اما به جرئت می‌گویم دانش فحشی! من بعد از هر حضور در ورزشگاه ارتقا چشمگیری پیدا کرد. حق هم دارند. خالی کردن دق و دلی مشکلات زندگی سر فوتبال که حرف‌های عاشقانه و عزیزم گفتن ندارد. فحش دارد. فحش!

من واقعا از مسئولان و تصمیمگیران تقاضا دارم که حضور بانوان در ورزشگاهها را آزاد اعلام کنند. هرچهقدر هم با هزار دلیل، بگوییم ورزشگاه (با قید فعلا) جای مناسبی برای بانوان نیست، میگویند آزادی! کسی که آزادی و حق و حقوق خود را تنها رفتن به ورزشگاه میداند، همان بهتر که حق خود را لابهلای فحش و هتاکی و بیشرمی پیدا کند! زور که نیست، سطح خودشان را میخواهند!

مسعود شجاعی بازیکن فوتبال و جمعی دیگر از فوت‏بالیستها آرزوی حضور مادران و خواهرانشان به ورزشگاه را دارند و میگویند ایکاش روزی شاهد حضور آنها هنگام بازیشان باشند. من هم میگویم ایکاش! ایکاش حضور پیدا کنند و از نزدیک شاهد تعریف و تمجید تماشاگران از خودشان، مادر و خواهر، اموات و تمام بستهگانشان باشند. مخصوصا جناب آقای مسعود شجاعی!

من واقعاً مخالف آزادی مشروع و قانونی بانوان نیستم اما قطعا با هرچیزی که شان و کرامت آن‌ها را پایین بیاورد، مخالف‌م! واقعیت این است که با شرایط کنونی، ضرر حضور بانوان در ورزش‌گاه‌ بسیار بیش‌تر از سود آن است. و سودی هم اگر باشد برای آن جماعت کاسب‌کاری است که از قِبَل مثلا دفاع از حقوق زنان، دنبال معاش و کسب شهرت هستند تا بعدا کمپین بزنند: #ورزشگاه_علیه_زنان!

حدیث داریم آدمی نسبت به چیزی که از آن منع می‌شود، حریصتر میشود. آدمی. یعنی مرد، زن، پیر، جوان و...هرچند آن مورد برای‌ش ضرر داشته باشد. کودکی که از پفک منع میشود نسبت به آن حریص‌تر میشود و پیرمردی که از خوردن گوشت!

به قول الکساندر دوما، زنانی که می‌خواهند مرد باشند، زنانی هستند که نمی‌دانند زن هستند.

  

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم 


  • ویار تکلم

 درست است که ارادت چندانی به روحانی و سیاست‎های او ندارم و طبعاً رای بنده در سبد هرکس خواهد رفت الا روحانی، اما با این حال نه  به شکست روحانی چندان امیدوارم و نه از پیروزی او چندان مغموم و ناراحت خواهم‎شد. به عقیده‎ی من شاید خیر و صلاح مملکت در پیروزی روحانی باشد و البته برای این سخن‎م دلایلی دارم که به هیچ وجه به معنای رای دادن به روحانی نیست.

دلیل اول احتمال آشوب بعد از شکست روحانی است. در شرایطی که جلبکهای سبز، اختلاف نُه میلیونی آرا را برنتافتند و به نظر اکثریت بیستوسه میلیونی تمکین نکردند بعید نیست که برای شکست محتمل چندصدهزارتایی همان بلوا را به پا کنند. گرچه برگزارکنندهی انتخابات دولت روحانی است و منطقاً اگر تخلفی در پروسهی برگزاری انتخابات صورت بگیرد پیکان اتهام به سوی دولت خواهد بود ولی با این حال از جماعت آشوبگر انتظار برخورد منطقی با این قضیه نمیرود. البته با توجه به واکسینهشدن کشور در انتخابات هشتادوهشت، احتمال آسیب جدی به کشور در صورت شکست روحانی منتفی خواهدبود!

دلیل دوم و مهمتر اینکه حتی شکست روحانی با اختلاف آرای کم به این معناست که هنوز طیف زیادی از مردم برای حل مشکلات اقتصادی نگاهشان به خارج از کشور است و منتظر چیدن ثمره برجاماند. در دولت فرضی رئیسی اگر با بهرهگیری از سیاستهای اقتصاد مقاومتی و افزایش تولید داخلی گرهی از مشکلات معیشتی مردم گشوده شود و وضعیت اقتصادی بهبود یابد، مدعی خواهند شد که اینها از نتایج برجامی است که ما منعقد کردیم. و اگر وضعیت بدتر شود آن را از پی‎آمدهای عمل‎نکردن به برجام خواهندشمرد!

درست است که پیروزی روحانی در این چهار سال ممکن است نتایج نامطلوبی را به همراه داشته‎باشد، ولی بزرگترین حُسنش این است که مردم واقعا به این نتیجه میرسند که از ناحیهی خارج از کشور معجزهای صورت نخواهدگرفت و نگاه به داخل به صورت یک عقیدهی مستحکم ملی در می آید که ثمرات بسیار خوبی خواهد داشت!

نمیدانم! شاید روحانی اصلح نباشد، ولی ممکن است در ریاستجمهوری او خیری باشد که ثمراتش بعدها مشخصشود.

"عسی ان تکرهو شیئاً و هو خیر لکم"

  • ویار تکلم

آقا درست است که از قدیم گفتهاند نبین که میگوید، ببین چه میگوید اما انصافا نمیشود. شرافتا نمیشود. وجدانا نمیشود. لااقل الان نمیشود. آخر حرفشان چیزی است که اصلا نمیگنجد!

 تو فکر کن نامزدشان با خوانندهی ترانهی سوسنخانم عکس یادگاری دارد، آن وقت شروع میکنند به گرفتن ژست روشنفکری و مخالفت با اینکه چرا نامزد دیگری با امیر تتلو عکس گرفتهاست. خداوکیلی قابل قبول است؟ حالا این که هیچ. این را دیگر چه میگویید؟ از اینکه فلان عضو ستاد نامزد رقیب، برای نامبردن از محمدرضا شجریان، خسروی آواز ایران، از لفظ بیمار سرطانی استفادهکرده رگ غیرت هنردوستشان باد کرده اما با خودشان فکر نمیکنند که نامزد محبوبشان در این چهارسال به جز یک بار نامبردن از شجریان در جریان مناظرهها و این اواخر ثبت انتخاباتی ربنای او در فهرست میراث فرهنگی کشور، دقیقا چه کار مثبت دیگری در حق او کردهاست؟ باز هم این هیچ! با اینها چه میکنید؟ رئیسجمهور سابق را بابت ادبیات نه چندان سطح بالایش ملامت میکنند اما چشمشان را روی ادبیات نامزد خودشان بستهاند که امروز گفت: «روز شنبه چهطور آب و صابون بیاوریم تا رویتان را بشویید!». طرف را به بیاخلاقی در انتخابات متهم میکنند اما خودشان را به فراموشی زدهاند که روزگاری همینها تصویر رئیسجمهور سابق را با سُم الاغ و هیبت میمون میکشیدند. طرف را به به بیفکری متهم میکنند اما فراموش میکنند خودشان چهطور فکر را فرستادهاند مرخصی و چشمشان به دهان فلانیاست تا تَکرار میکنمشان را خرج چهکسی میکند. در اتوبوس نامزد خودشان در حال حرکت به سمت گردهمآیی هستند و همزمان به نامزد مقابل گیر میدهند که چرا اتوبوسی آدم جابهجا میکند! چشمشان را روی فیلترینگ اینستاگرام خبرگزاری فارس و فتن را میبندند و همزمان فریاد میزنند به آزادی رای میدهیم و...

خداوکیلی اینها واقعیت دارد؟ یعنی چنین چیزی ممکن است؟ یکوقت همهی اینکارها و تناقضهایشان شوخی نباشد و یکهو بگویند شوخی کردیم و هرهر به ما بخندند؟ ها؟


  • ویار تکلم