تغییر تدریجی یک ارزش
من از این ناراحت نیستم که چرا خانمِ آزاده نامداری با سابقهی آن همه تعریف و تمجید از چادر و افتخار به آن امروز با چنین وضعیت و ظاهری عکسها و فیلمهایش منتشر شده. حتی ناراحت این هم نیستم که ایشان در کلیپ تصویری بعد از آن در توجیه، بقیه را جیگر فرض کرده و تمام افراد آن فضا را تا شعاع اِنمتری محرم خود معرفی کرده و از محارم خارجیش رونمایی کرده. من ناراحتیام از سیستمی است که چادر را هم به وسیلهای برای رسیدن به اهداف تبدیل کرده است که کسی به صرفِ چادری شدن و بودن به سرخطِ خبرها راه پیدا کند و حتی مثلا پایش به مجلس هم باز شود. من از این ناراحتم که چرا باید به خانمی، حالا هر خانمی که باشد، به خاطر حجابش آنقدر توجه ویژه کرد و آن را خودی به حساب آورد که حالا خطا و اشتباهش پای جماعت مذهبی و چادری نوشته شود و چوب و کنایهاش را باقی حزباللهیها و چادریها بخورند که دیدید؟ آزاده نامداریتان هم کشفِ حجاب کرد! این همان کسی بود که پُزش را میدادید که حجاب محدودیت نیست؟ این همان کسی بود که...
اگر خانم نامداری موقعیت و شهرت فعلی خودش را از راهِ قدرتِ اجرا و نه شوآف و نمایشِ حجاب و چادرش به دست میآورد حرفی نبود و میشد حالا این قضیه را به تصمیم شخصی و تغییر دیدگاهش نسبت بدهیم اما کیست که نداند نامداری بیش از آنکه عنوان «همون مجری خوبه» را یدک بکشید با عنوان «همون مجری چادریه» شناخته میشود.
با اینحال به نظرم بازندهی اصلی این ماجرا بیش از خانم نامداری هردوجناحی بودند که سعی کردند این مسئله را هم سیاسی کنند و از آب گلآلود ماهی بگیرند. چه آن جناحی که برای نامداری هشتگ ریاکاری میزدند و او را به جناح مقابل نسبت میدادند در حالی که همینها در همهی این سالها سر ماجرای امثال فریبا داوودیمهاجری و مسیح علینژاد و مینا لاکانی و... یا حرفی نمیزدند و یا در مقابل توجیه برمیآمدند و دم از زندگی شخصی و خصوصی میزدند و چه آن جناحی که امروز عملِ نامداری را یک عمل شخصی میدانند و برایش توضیح میتراشند در حالی که به این سوال پاسخ نمیدهد که اگر کشفِ حجاب یک عمل شخصی است پس داشتن آن هم یک عمل شخصی است و اساسا چرا آن زمان تریبونهایتان را بیستوچهار ساعت به خاطر یک عمل شخصی در اختیارش قرار میدادید؟
نمایشگاهِ کتابِ امسال برای تهیه کتابی به یکی از غرفههای مشهور سری زدم. خانم تازه مشهوری که رفتارهای اخیرش بیشباهت به رفتارهای اوایل خانم نامداری نیست در حال فروش کتابهایش بود و اطراف او را جماعت مذهبی احاطه کرده بود. جماعتی که چنان برای این خانم سرودست میشکستند که تعجبم را برانگیخت. حالا که دارم به آن ماجرا فکر میکنم با خودم میگویم ایکاش قهرمان بعدی مذهبیها و چادریها این نباشد!