لطفا عاشق نشویم!
زندهگی خوابگاهی با تمام معایبی که دارد اقلِ حسنش این است که نشستو برخاست با آدمها و سلایقِ مختلف، دیدِ توهمگونهی انسان را به زندهگی تغییر میدهد و باعث میشود انسان فکر نکند دنیا فقط تا نوک دماغ خودش است. چیزی که هزارها کتاب درسی و مدرک از ارائهی آن عاجزند. باری هم اتاقی داشتم اهل دود. روزی اقلِ کم دو پاکت. هم از ریخت و قیافه افتادهبود و هم از هوش و حواس. اما همین آدم، به من نصیحتی کرد که تا عمر دارم، بعید میدانم از خاطرم برود:
«عشق و عاشقی در سن تو هیچ اشکالی ندارد. چه بسا خوب هم باشد. اما لطفا قبل از عاشقشدن، مذهب و وجدانت را کنار بگذار و بعد عاشقشو». کمی صبر کرد و وقتی چشمهای از تعجب بازِ من را دید ادامه داد: «در جامعهی امروزی ما عشقی که به ازدواج نرسد، اگر هم هیچ آسیب روحی به طرفین نرساند، قطعا باعث بدنامی دختر، خاصه در شهرهای کوچک، میشود و انسان باید خیلی بیوجدان باشد که آبروی یک دختر برایش بی اهمیت باشد. مذهبت را برای عاشقشدن کنار بگذار، چرا که از دیدش حتی داشتنِ دوستدختر مذموم است چه برسد عشق و عاشقی و دل و قلوه دادنِ بهدون ازدواج»! دیگر نتوانستم تحمل کنم و وسط حرفهاش پریدم که از کجا مطمئنید که اگر من روزی عاشق شوم قصدم ازدواج نیست که اینها را میگویی؟ لبخندی زد و گفت: پول داری؟ گفتم: نه! گفت: پس لطفا توهم نزن!
بعدها فهمیدم این هم اتاقی من روزگاری عاشق بوده. یک عاشق پاک و راستین. برای عشقش، کسی که تا دبیرستان همهی دروس را ناپلئونی رد کرده، درس خوان میشود و کنکور هم یک نتیجه درخشان. اما حالا به جای دستهای معشوقهاش که در دستان دیگریست، دستهای سیگار را لمس میکند و عاشق است!