ویار تکلم

کانال وب‌بلاگ در تلگرام:
https://t.me/zaerezari

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تهران» ثبت شده است

اگر قرار به صف سوارشدن ون و یا اتوبوس بعضی از مناطق تهران باشد، ایران یکی از متمدن‌ترین کشورهای جهان است. از بس که فاصله و نوبت مدنی و شرعی! را برای سوارشدن رعایت می‌کنند. من هم پشت سر خانمی ایستاده‌بودم و از بی‌کاری زل زده‌بودم به موهای بافته شده‌اش که از پشت شال نیم‌بندش بیرون زده‌بود. خیلی توی نخ‌ش رفته‌بودم. حتی چند‌تا شپش و خوره هم در آن پیدا کرده‌بودم و دنبال راه حلی می‌گشتم که آخر کار به او بگویم که آبجی! (نه! نه! خدا نکند!). خانم محترم! آن‌قدر که متعهدانه نوک رژ لب‌ت را هم قطر! لب‌ت می‌کنی تا خدایی نکرده از منطقه‌ی جریمه! خارج نشود، لطفا نصف آن هم موهای‌ت را دریاب. درست است که ما فقط یکی را کامل و دیگری را نیم‌بند می‌بینیم اما همین هم در جذب ما! که احیانا هدف شماست، بی‌تاثیر نیست...بی‌شعور آشغال! نجس خودتی و هفت جدوآباءت. این جملات من را به خودم آورد. به سمت صدا سرم را برگرداندم. شبیه همه‌ی افراد آن صف. دختر جوانی که توله‌سگی را بغل‌ش گرفته‌بود و در حال عبور از عرض خیابان به سمت ما بود این‌ها را می‌گفت. زیاد لازم نبود کارآگاه‌بازی در آورم تا متوجه شوم قضیه از چه قرار بوده. خانم می‌خواسته با پاپی‌ش! سوار تاکسی شود که راننده‌ی تاکسی به دلیل (و نه بهانه) نجاست سگ از سوارشدن آن‌ها جلوگیری کرده. به نزدیک‌های صف ما رسید، حس هم‌نوع دوستی خانم‌های صف هم گل کرده‌بود و دل‌داری‌اش می‌دادند. خودتُ ناراحت نکن، همه جا از این بی‌شعورها پیدا میشه. و... برای‌م عجیب بود. خیلی هم عجیب. در جامعه‌ای زندگی میکنم که همه و همه از خرد خرد گرفته تا کلان کلان ادعای چیزی داریم و خلاف آن عمل می‌کنیم. ادعای دوست‌داری آزادی بیان و عقیده داریم اما در عمل حاضر نیستیم کمی و فقط کمی به عقاید کسی که اندکی با ما زاویه داشته‌باشد احترام بگذاریم. و اگر قرار به احترام به عقاید مذهبی دیگران در بعضی مناطق تهران باشد، ایران یکی از عقب‌افتاده‌ترین کشورهای جهان است!

  • ویار تکلم

برای من شهر تهران فقط در یک عبارت خلاصه می‌شود: میدانِ انقلاب و خیابان‌های اطراف‌ش. یعنی اگر تهران هیچ چیز دیگری به جز این را نمی‌داشت باز هم برای‌م دوست‌داشتنی بود. کما این که الان هم به‌دون آن چیزی ندارد!

انقلاب یک زنده‌گی به تمام معناست با تمام ریزه کاری‌هاش. عشق دارد. وقتی که بوته‌های پارک لاله‌اش از برخوردهای یواش‌کی‌ش خاطره دارد. برخورد دست به دست. برخورد تن به تن. بر خورد لب به لب. برخورد...علم دارد. وقتی که در آن هوای دم‌کرده‌ی ناشی از تجمعِ نزدیکِ کتاب‌فروشی‌ها و انتشاراتی‌ها در صفِ پرینتِ جزوه‌ها و کتاب‌های امتحان هفته‌ی آینده ایستاده باشی. تشنه‌گی و گرسنه‌گی دارد. این را نه من که همه آن فست‌فودی‌ها و سلف‌سرویس‌های آن راسته، گواهی می‌دهند. وقتی گوجه و خیارهای لهیده شده با پا، کف‌ش را سنگ‌فرش کرده باشد. فقر دارد. وقتی که دخترک فال‌فروش، دست‌م را به نشانه التماس می‌کشید که یعنی تورا به خدا برای‌م از همان‌هایی که خودت می‌خوری بخر! همان یعنی شیرموزبستنی. و وقتی برای‌ش خریدم همان را هم با دوستان دیگرش شریک کرد! هرکس در حد یک بار مکیدن نیِ دهنی نفر قبلی. خشم دارد. این را عربده‌های راننده‌های تاکسی آن‌جا که برای تصاحب یک مسافر بیش‌تر، سه‌هزار تومان بیش‌تر می‌کشند، اعلام می‌کند...شهوت دارد. نفرت دارد. قهر دارد. آشتی دارد. درد دارد. غم دارد. شادی دارد...

و من در دنیا از هرچیزی مطمئن نباشم، لااقل از این مطمئن‌م که روزی خانه‌ای در آن حوالی خواهم‌خرید. صبح‌ها با صدای بوقِ ماشین‌هاش بیدار خواهم‌شد و آن‌گاه که با دست چپ‌م فنجان چای گرم‌م را فشرده‌ام تا کمی از سرمای زمستان رخنه کرده زیر پوست‌م را با آن بکُشم، با دست راست، پنجره‌های خانه را باز می‌کنم و با چند نفسِ عمیق به استقبال دود می‌روم و آن را تا زیرین ترین لایه‌های ریه‌هام می‌کشم!

*بازتاب همین مطلب در هفته‎نامه‎ی هم‎شهری جوان

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم 

  • ویار تکلم