از اواسط بازی والیبال فهمیدم که ایران بازی دارد و تلهویزیون را روشن کردم. از کمی بعد از اواسطش هم فهمیدم که مدالِ برنز ایران قطعی شده و حتی شانس مدال نقره هم وجود دارد. به عنوان اولین مدال جهانی تاریخ والیبال ایران در ردهی بزرگسالان. با همهی اینها نکشیدم که تا آخرش فقط آن را نگاه کنم. بینش بعداز مدتها ایمیلهایم را چک کردم و برخیها را پاسخ دادم. چند صفحهای از آخرین کتاب در دست خواندن را خواندم. سرخطِ اخبار روز را نگاهی انداختم و چندتایی خمیازه هم کشیدم. بازی که تمام شد هنوز آهنگی که بعد از هر افتخار پخش میشود به قسمت صدای خواننده نرسیده بود تلهویزیون را خاموش کردم. حسم؟ تنها یک بازی زیبا بود!
وقتی بدانی این شادی بعد از هر امتیاز، قبلترها به خاطر قراردادهای میلیاردی و امتیاز وارد کردن خودرو انجام شده، وقتی بدانی این رگهای گردنی که با هر توپ و امتیاز متورم میشود، قبلترها به خاطر دعوا با یکدیگر متورم شده، وقتی بدانی این جمع شدنهای دوستانهی بعد از هر توپ، قبلترها به خاطر تحریم رژهی ایران در المپیک و لگدمال کردن شخصیت ایران در جهان انجام شده...و وقتی بدانی پشت هر لبخند و تظاهر به همدلی، باندی است که باعث عدم نتیجهگیری و سقوط بسیاری از مربیان شده، وقتی بدانی پشت هر دورِ افتخار با پرچم ایران، تاقچه بالا گذاشتن و شرط و شروط برای تیم ملی است که «بازی نمیکنم»، «فعلا بازی نمیکنم»، «فقط در ایران بازی میکنم» و...آنوقت میفهمی که نه! این والیبال شاید حرفهای و روبه پیشرفت باشد اما دوست داشتنی نیست.
- ۳ نظر
- ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۳۲