ویار تکلم

آخرین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زنان علیه زنان» ثبت شده است

اگر پی‌گیر مطالب این وب‌لاگ بوده باشید قطعا به علاقه‌ی من به مباحث شیرین زنان علیه زنان، مردان علیه زنان، شوهران علیه زنان، حیوانات علیه زنان، کشور علیه زنان، جهان علیه زنان و به طور کلی هرچیزی علیه زنان واقف هستید. قبلاً در چند پست به معرفی تعدادی از جنایت‌کاران فعال علیه زنان پرداخته بودم و آن‌ها را رسوا و به سزای اعمال ننگین‌شان رسانده بودم! اما متاسفانه این افشاگری‌ها ادامه‌دار نبود و بین آن‌ها وقفه‌ای طولانی افتاد. با این حال تصمیم گرفتم که به این وقفه‌ی طولانی خاتمه دهم و رسالت خود در رسوا ساختن تمام چیزها علیه زنان را از سر بگیرم. این شما و این هم سری جدید همه‌چیز علیه زنان:

یک) اگر خدایی ناکرده گذرتان به بیمارستان‌ها افتاده باشد با این حقیقت تلخ و دردناک مواجهه شده‌اید که روی اتیکت پرسنل خانم در برخی بیمارستان‌ها اسم‌ها به اختصار نوشته شده. ز احمدی-پرستار، م رضایی-مسئول تدارکات، ف موسوی-دست‌یار، ن میرامینی سوپروایزر و... البته که این اختصار نوشتن تنها مختص به بیمارستان‌ها نیست. بسیاری از ادارات دولتی هم گرفتار این خبط و خطای بزرگ و نابخشودنی هستند! خب دیگر چه می‌خواهید؟ توهین از این بیش‌تر و بالاتر؟ مگر اسم یک خانم چه اشکالی دارد که کامل نوشته نشود؟ آیا بیمار تحریک می‌شود؟ آیا باعث فساد می‌شود؟ آیا... این را با استادمان که فلوشیپ بخش بود به مزاح در جریان گذاشتم. با خنده گفت تا به حال به این موضوع توجه نکرده. گفت اساسا وقت توجه به این مسائل پیش پا افتاده و چیپ را ندارد. و ادامه داد فردا پی‌گیر این مطالبه بزرگ‌ت از رئیس بیمارستان هستم. و قه‌قهه سر داد. استاد هستی باش! فوق تخصص هستی باش! بیمارها برای دیدن‌ت از شهرهای کوچک و بزرگ می‌آیند، باش! تا وقتی که این مسئله دغدغه‌ی ذهن‌ت نشده تو هم یکی از «علیه زنان» هستی. استاد علیه زنان!

دو) چند وقت پیش حین چرخ زدن در اینترنت داشتم یک‌سری شورت‌ استوری برگزیده در یک جشن‌واره‌ی کوچک داستانی را می‌خواندم. بین‌شان کلی داستان زنان علیه زنان پیدا کردم. از یکی‌اش که توهین آشکار به زنان بود حسابی بغض‌م گرفت. دختر شخصیت اول داستان ماجرای کات کردن خودش را با لحنی سوزناک روایت می‌کند و از عشق و علاقه‌ی خود به بوی‌فرندش می‌گوید. داستان احساسی و تاثیر گذاری بود اما نباید گول آن را خورد! خانم محترم! نویسنده هستی باش! خارجی هستی باش! داستان‌ت مقام کسب کرده، باش! اما تا وقتی که در داستان‌ت دختر عاشق باشد و برای رسیدن به پسر مورد علاقه‌اش هرکاری می‌کند تو هم یکی از «علیه زنان» هستی. زنان علیه زنان! نویسندگان علیه زنان!

سه) یکی از کتاب‌هایی که هرازچندگاهی تورق می‌کنم نامه‌های فروغ فرخ‌زاد به هم‌سرش پرویز شاپور است. راست‌ش دیگر از فروغی که هر فمینیستی او را ره‌بر ادبی و فکری خود می‌داند این حجم از عشق و علاقه نسبت به جنس وحشی و تنفرانگیز مرد بعید بود. اصلا چرا باید یک زن عاشق مردی شود؟ اصلا چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی دارد حتی بعد از طلاق دل‌ش هوای شوهر سابق‌ش را بکند و برای‌ش نامه‌های عاشقانه بنویسد؟ خانم فروغ! شاعر هستی باش! کارگردان و مستندساز هستی باش! روشن‌فکر هستی باش! اما تا وقتی که نامه‌های عاشقانه برای جنس نر می‌نویسی تو هم یکی از «علیه زنان» هستی! فروغ علیه زنان!

چهار) حتما تا به حال شنیدید که وقتی قرار است وعده‌ی جبران محبت از جانب شخصی را بدهیم حواله‌اش می‌دهیم به مراسم عروسی‌اش. «ایشالا عروسی‌ت.» خب این یعنی چه؟ مگر ارزش وجودی هر دختر به ازدواج‌ش است که جبران محبت را به آن روز حواله بدهیم؟ این توهین‌ها چه معنی دارد؟ البته اضافه کنم این لفظ تنها برای یک خانم توهین است و برای یک مرد هیچ بار منفی‌ای ندارد! فلذا عروسی علیه زنان!

پنج) اصلا همین لفظ عروسی خودش یک «علیه زنان» است. چه معنی دارد که نام یک نقش زنانه روی چنین مراسمی باشد؟ این استفاده یعنی سوءاستفاده جنسیتی! عروسی علیه زنان!

  • ویار تکلم

بانوی محترم! اگر شما توی خانه دائم به حقوق‌ت تجاوز می‌شود، اگر مرتب علیه‌ت خشونت صورت می‌گیرد، اگر کسی تو را به عنوان یک دختر به پشم خودش هم حساب نمی‌کند، خواهشا این را به جامعه و فرهنگ ملت تعمیم نده. این مستقیما بر می‌گردد به ضعف فکری و فرهنگی خانواده، والد محترم و والده مکرمه شما! شاید ضعف فرهنگی خانواده شما حاد باشد، ولی اوضاع جامعه به این خرابی نیست. خب ممکن است جهان شما خانواده‌ات باشد، اما مسلما جهان واقعی با چند نفر افراد پیرامون شما خیلی توفیر دارد. پس جای این‌که بنشینی پشت سیستم برای جامعه نسخه بپیچی، فکری به حال خانواده‌ات کن. احتمال این‌که از این راه نتیجه بگیری، قطعا بیشتر است.

  • ویار تکلم


مبارزه با خشونت علیه زنان بیش از رنگِ نارنجی نیاز به اقدام و عمل دارد. اقدام و عمل خودِ زنان در راستای تغییردادن نگاهِ دیگران از جنس به روح. این‌که حاضر باشند به جای جنس خود، به جای سایز خود، به جای اپیلاسیون و رُژِ لب و برآمدگی‌ها و فرورفتگی‌های خود، تنها و تنها خودِ واقعی، توان‌مندی‌ها، روحِ بلند و لطیف خود را پرزنت کنند، تا آن‌وقت کسی نتواند جز نگاهی انسانی و برابرانه، نگاه دیگری، نگاه کاسب‌کارانه‌ای به‌سانِ کالا و جنس بی‌ارزشی که تحقیر و ظلم بر او رواست، به او کند. و این، نه دکمه‌ای است که بشود با زدن‌ش آن را تغییر داد و نه بخش‌نامه‌ای است که با صدورش بشود آن را اجرا کرد! چه این‌که حتی کل زمین را هم نارنجی کنند!

فعلا که این روز به کام فعالان حقوق زنان داخلی است تا هرجور که می‌خواهند اسبِ شوآف خودشان را بتازانند. همان فعالانی که خودشان با به اشتراک گذاشتن اندرونی‌شان بیش‌ترین نقش را در شکل‌گیری این نگاه کاسب‌کارانه داشته‌اند. یک پروفایل نارنجی، تعریف یک داستان تخیلی از تجاوزهای دستی و نگاهی و فکری در همه‌ی خیابان‌های کشور و بیش‌تر کردن پیازداغ آن ماجرای توهمی با ننه من غریب‌م بازی‌های رایجی که در آن تبحر دارند، ارائه‌ی تصویری هیولاگونه و دیوصفتانه از مردان کشور و...تمام آن چیزی است که سال‌ها از این جماعت دیدیم و می‌بینیم.

لایک و ممبرش را ببرند. نوش جان‌شان!

  • ویار تکلم

حدود یک‎سال پیش مطلبی نوشتم در مورد تهمینه حدادی و آلما توکل و خرمالوی سیاه‌ش که در واقع انتقاداتی بود به شیوه و شخصیت مجازی و وب‌لاگی او. مطلب با واکنش‌ها و بازتاب‌های زیادی هم‌راه بود. عده‌ای آن را دوست داشتند و موافق بودند، عده‌ای مخالف و عده‌ی زیادی هم به جای پاسخ منطقی به توهین و ناسزا و تهمت متوسل شدند که مثلا من کی هستم که به خودم اجازه می‌دهم حدادی را با فلان سابقه و بهمان پشت‌وانه نقد کنم و...با این حال حرف من هنوز هم همان است و همان انتقادها را به او دارم، هرچند پاسخی منطقی دریافت نکردم!

اما بهانه‌ی من برای مرور گذشته چه بود؟ ام‌روز که بعداز مدت‌ها اینستاگرام‌م را باز کردم با درخواستی از طرف پیجی مواجه شدم تحت عنوان زنان علیه زنان! پرانتز باز، برای آن‌هایی که با حدادی و زنان علیه زنان‌ش آشنایی ندارند: زنان علیه زنان مجموعه اقدامات خواسته یا ناخواسته‌ای است که یک زن علیه هم‌جنس‌ش روا می‌دارد، خواه این اقدامات فیزیکی باشد و خواه کلامی! پرانتز بسته. لازم نبود که آی‌کیوی بالایی داشته باشیم تا بشود خط و ربط این کانال و این پیج را پیدا کرد: تهمینه حدادی! از پیج کانال را پیدا کردم و از کانال مطالب‌ش را نگاهی کردم. با آن که مدت نسبتا طولانی بود که این پیج و کانال فعالیت خود را آغاز کرده بود اما عملا به جز تعداد معدودی، کسی از آن آگاهی نداشت. فورا ذهن‌م رفت سمت معصومه علی‌نژاد قمی (مسیح علی‌نژاد) نسخه‌ی اصلی و نسبتا موفقی که حدادی سعی دارد شبیه او باشد و این سوال برای‌م پیش آمد که به راستی چرا علی‌نژاد در ایجاد چنین موج‌هایی تاحدودی موفق است و اقلا موج‌ش به تریبون‌های اصلی ائمه‌ی جمعه و سیاسیون می‌رسد اما موج حدادی به جز نشاندن لب‌خندی بر لب ما و ناامیدی طرف‌داران کارکرد خاصی ندارد؟ چرا علی‌نژاد در مدت کوتاهی موج‌های متعددی (مثلا آزادی یواش‌کی و چهارشنبه‌های سفید) را تا حدودی با موفقیت آغاز و به سرانجام می‌رساند اما حدادی سال‌هاست هنوز نتوانسته زنان علیه زنان‌ش را حتی در میان مخاطبان وب‌لاگ‌ش جا بیندازد؟ اصلا چرا معصومه می‌تواند اما تهمینه نه! حاصل‌ش شد این:

عدم باورپذیری: موارد و مصداق‌های خشونت علیه زنان (چه زنان علیه زنان و چه دیگران علیه زنان) شدیدا غیرواقعی‌نما، فیک، اگزجره و غلو شده‌اند. آن‌قدر که به زحمت می‌شود آن‌ها را پذیرفت و با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری کرد. چند موردش (به نقل از کانال‌ش) را من اشاره می‌کنم لذت کشف باقی موارد، خندیدن، اسکرین گرفتن و تماشاکردن هنگام غصه‌ها برای رفع آن‌ها به عهده‌ی شما: زنی که در فانتزی‌های‌ش دوست دارد به ترکیه مهاجرت کند و پناهنده شود. چرا؟ چون یک‌بار یک خانمی گناه غیرقابل بخششی کرده، در کارش دخالت و از او پرسیده که چرا ابروهای‌ش را مرتب نکرده! گویا ترکیه از این خبرها نیست! یا مثلا انتقاد از کیهان به خاطر این‌که چرا برای تحریم‌های بزرگ سنای آمریکا علیه ایران تیتر زده مادر تحریم‌ها! و نه مثلا پدر تحریم‌ها و یا برادر تحریم‌ها!

دنیای اشتباهی و صعب‌الورود: به راستی حدادی دنبال چیست و دنیای مطلوب حدادی کدام است؟ این که هیچ زنی نسبت به هم‌نوع‌ش اشتباه و خطایی نکند؟ در مورد ظاهر و ابرو و دماغ‌ش نظر ندهد؟ چادری بودن سابق و رها و آزاد بودن کنونی‌اش را به رخ‌ش نکشد؟ زنی به هم‌نوع‌ش حسادت نکند و برای تصاحب فلان مرد جذاب با هم‌نوع‌ش رقابت نکند؟ آیا چنین دنیایی، همان آرمان‌شهر و اتوپیایی نیست که هیچ‌گاه محقق نمی‌شود؟ آیا سنگ بزرگ نشانه‌ی نزدن نیست؟ علاوه بر این‌ها ورود به دنیای حدادی زیادی سخت و دشوار است. یعنی کسی که بخواهد ذیل دنیای حدادی قرار بگیرد باید زیادی عابد و زاهد باشد! دروغ نگوید. تهمت نزند. حسادت نکند و کلا زیادی خوب باشد! درست برخلاف دنیای علی‌نژاد که ورود به آن به راحتی برداشتن شال و یک عکس مخفیانه در کوچه پس‌کوچه‌های خلوت شهر و یا بیرون شهر است.

دخالت و موعظه: در دنیایی که به شدت و حدت دارد به سمت آزادی مطلق و لیبرالیسم پیش می‌رود، هر عاملی در تضاد و تقابل با آن محکوم به شکست است.  علی‌نژاد نسبتا موفق است چون کارهای‌ش در جهت آزادی بیش‌تر است و حدادی موفق نیست چون بدون تعارف زنان علیه زنان حدادی مخالف و در تقابل با آن و مصداق واقعی دخالت در حریم شخصی دیگران و حتی گاهی چیزی است شبیه وعظ و موعظه! خداوکیلی اگر امام جمعه‌ای در تریبون نماز جمعه همین حرف‌ها را، گیریم با لحن و ادبیات خودشان، بزند که زن‌ها نسبت به هم‌نوعان خود به خوبی رفتار کنند همین حدادی و دیگران به بهانه‌ی دخالت در امور زنان علیه‌اش موضع نمی‌گرفتند؟!

عدم داشتن تریبون و آزادی: بی‌انصافی است که تمام بار شکست بر دوش حدادی باشد و از عوامل دیگر سخنی به میان نیاورد. شکی نیست که برد بیش‌تر علی‌نژاد تا حد بسیار زیادی هم به آزادی مطلقی که او در انتخاب راه‌بردش دارد وابسته است و هم به تریبون‌ها و شبکه‌های نسبتا زیادی که در اختیار اوست. چیزهایی که حدادی از آن بی‌بهره است. به هرصورت حدادی هنوز که هنوز است در این کشور زندگی می‌کند و از همان دولتی که تمام مشکلات تاریخ را از آن می‌داند حقوق می‌گرفته، می‌گیرد و خواهد گرفت! باید هم بترسد و یا حداقل کمی حرمت نان و نمک نگه دارد!

موارد بیش‌تری هم بود که می‌شد به دلایل بالا اضافه کنم اما خب بنابه دلایلی منصرف شدم. بعضی‌های‌ش را به خاطر کم بسامد بودن حذف کردم و برخی را هم به دلایل خاص! به هرحال مشکل و انتقاد من به حدادی شخصی نیست!

بارها گفته‌ام و می‌گویم که حدادی می‌تواند! بسیار هم می‌تواند. درواقع پتانسیل او بسیار بیش‌تر از چیزی است که می‌بینیم. پتانسیل بالقوه‌ای که برای برای بالفعل شدن کار سختی ندارد تنها باید بی‌خیال تعریف و تمجیدهای حلقه‌ی شخصی و محدود خود شود. همان حلقه‌ای که با آن‌ها بستنی می‌خورد!


پ.ن: بنابر اعلام پست اخیر کانال خانم حدادی متوجه شدم که پیچ و کانال زنان علیه زنان متعلق به ایشان نیست. هرچند وجود آن پیج تنها بهانه‌ای بود برای نوشتن‌م و در اصل قضیه و انتقادهای‌م تفاوتی ایجاد نمی‌کند اما خب لازم دیدم که آن را این‌جا اعلام کنم.

 

  • ویار تکلم

اگر از من بپرسند عاشقانه‌ترین لحظه‌ی عمرم، می‌گویم وقتی که عقربه‌های ماه  از نصفه عبور کند و عقربه‌ی پولِ جیبِ ما هم از بیست‌هزارتومان کم‌تر شود. ما یعنی من و الدنگِ شماره‌ی یک و الدنگِ شماره‌ی دو. آن وقت الدنگِ شماره‌ی دو به الدنگِ شماره‌ی یک و الدنگِ شماره‌ی یک به من زنگ بزند و فقط سه عبارت معرکه‌ی عاشقانه بگوید: ساعتِ چهار، میدانِ انقلاب، نشر افق

الدنگِ شماره‌ی دو کتابِ آرزو نامی را از قفس برداشت و گفت: من که اصلا دوست ندارم اسمِ زنِ آینده‌ام آرزو باشد. بعدش لب‌خندی زد و ادامه داد: چون همه آرزو را...پریدم توی حرف‌ش و گفتم: من که آرزو دارم شبانه‌روز چهل‌ساعت می‌بود. بیست‌وچهارساعت‌ش برای درس و دارو و  بیمارستان و لانگ و استتوسکوپ و دست‌کردن توی حلق و شرحِ حال و فشارِ خون و ور رفتن با بیمار، بقیه‌اش هم خواندن و خواندن و خواندن! آن‌قدری که بتوانم توی یک ماه این‌قدر کتاب بخوانم و بعد دست‌م را باز کردم و به قفسه‌ی کتاب‌ها چسباندم. دستِ راست‌م کتاب «عامه‌پسند» بوکفسکی و دست چپ‌م کتابِ «من قاتلِ پسرتان هستم» احمد دهقان را لمس کرد. الدنگِ شماره‌ی یک گفت: من که آرزو دارم یک زن می‌بودم! آن‌وقت حالا قطعا یک روزنامه‌نگار، یک فعالِ فضای مجازی و یک فعالِ حقوقِ زنان مشهور می‌شدم. اصلا هم نگرانِ کم‌بودِ سوژه و موضوع نبودم. چشم می‌بستم و فکر و خیال می‌کردم و می‌نوشتم. مثلا از هفت‌روزِ هرماه می‌نوشتم و آن واقعه را در حدِ انفجار اتمی هیروشیما و ناکازاکی بزرگ و حماسی می‌کردم و پیشِ همه ننه من غریب‌م بازی در می‌آوردم. کی به کی است؟ اصلا دردش را هم در ردیفِ دردِ دندان و کلیه به عنوان شدیدترین درد در تمام که‌کشان‌ها معرفی می‌کردم. شاید هم در موردش رمانی می‌نوشتم که قطعا پُرفروش می‌شد. یا مثلا تخیل می‌کردم و از تجاوز چشمی! و لمسی در مترو و تاکسی و کوچه و خیابان و تمامِ سوراخ سنبه‌های شهر می‌نوشتم. آن‌وقت تاکسی و بوتیک و خرید و آش‌پزی و باران و هوا و عطسه و سرفه و هرچیزی را یک‌جوری به‌ش ربط می‌دادم. مثلا می‌نوشتم گردوغبار و گَرده‌های گُل به بینی‌ام تجاوز کردند و من عطسه کردم! اصلا شاید هم کشفِ حجاب می‌کردم و لخت می‌شدم و تبدیل می‌شدم به رئیس و قبله‌ی آمال و آرزوی تمامِ زن‌های این شهر. می‌شدم یک فمنیست! و بعد دست‌های‌ش را موزیانه به هم مالید و زیرِ لب گفت: چه شود! شاید کمی رُک و کمی بی‌شعور باشد اما الدنگ شماره‌ی یک بعضی وقت‌ها حرف‌های خوبی می‌زند. 

  • ویار تکلم

به نظرم برای زنان، هیچ توهین و هیچ زنان علیه زنانی بالاتر از این نیست که سردم‌دارانِ جنبشِ فمینیسم در ایران اشخاصی شبیه به ترانه علی‌دوستی، باران کوثری و مه‌ناز افشار باشند و زنانِ کشور از آن‌ها خط بگیرند.

 من البته اصلا به این‌که تنها مدرکِ تحصیلی به آدم شعور و دانش می‌دهد را قبول ندارم اما به این معتقدم که لازمه‌ی تسلط و اشرافِ کامل بر موضوعی، مطالعه زیاد و بادقت در آن موضوع است که این هم معمولا با تحصیل در آن رشته و یا حداقل کارهای تحقیقی و پژوهشی مرتبط با آن محقق می‌شود. آخر یک دیپلمِ فنی (علی‌دوستی)، یک دانش‌جوی لیسانس (کوثری) و یک فارغ‌التحصیل رشته‌ی تدوین از دانش‌گاهِ غیرِ انتفاعیِ دارقوزآباد سفلی (افشار) چه در چنته دارند که در مورد عالم و آدم نظر بدهند؟ یعنی بزرگ‌تر و متخصص‌تر و داناتر از این‌ها در بینِ زنانِ کشور وجود ندارد که بتوانند به زنانِ کشور خط بدهد؟ البته که هرکس در ابرازِ عقایدِ خود آزاد است اما تا وقتی که در توهمِ من متخصصِ تمامِ مسائلِ جهان و تمام که‌کشان‌ها هستم فرو نرود! و نظریه صادر نکند! بماند آن‌که گاهی در مسائل پیشِ پا افتاده هم اشتباه می‌کنند و سوتی می‌دهند. (مثلا ترانه علی‌دوستی که هنوز تفاوت بین حصر و اقامت اجباری را نمی‌داند اما در مورد آن اظهار نظر می‌کند و یا اخیرا برای حضور کسی در کابینه‌ی دولتِ جدید تقلا می‌کند که نظریه‌ی عقیم‌سازی زنانِ گورخواب را داده‌است!)

البته این مسئله تنها مختص به زنان نیست و در بینِ مردان هم وجود دارد. مثلا حامد به‌داد که بدون داشتن هیچ تخصصی و صرفا با دیپلمِ فنی در مورد پزشکان و متخصصانی که بیش از سی‌سال از عمر خودشان را صرف تحصیل کرده‌اند نظر می‌دهد. با این تفاوت که گفته‌ی به‌داد اساسا زیاد جدی گرفته نمی‌شود و بیش‌تر خوراکِ شوخی‌های مجازی است.

من مخالفِ اعتراضِ زنان و تلاش‌شان برای گرفتنِ حقوق و رسیدن به اهداف قانونی و مشروع خود نبوده و نیستم اما باور دارم که راهِ رسیدن به این اهداف از جاده‌ی سلبریتی‌ها و چشم‌رنگی‌ها نمی‌گذارد. هیچ‌گاه!


  • ویار تکلم

می‌خواهم اعتراف کنم و این اصلا باب میل‌م نیست. می‌دانید خب اعتراف یعنی باید چیزی را بگویی که اصلا باب میل‌ت نیست وگرنه اگر باب میل‌ت باشد و بگویی که دیگر اعتراف نیست و مثلا می‌شود سخن‌رانی، گپ و یا هرچیز دیگری. اما به هرصورت می‌خواهم اعتراف کنم. اعتراف کنم که دیگر مدت‌هاست واژه‌های فمینیست و حقوق زنان و فعال حقوق زنان و فلانی علیه زنان و زنان علیه فلانی و چشم ها علیه زنان و زنان علیه جسمان! و کلی علیه و ضد دیگر برای‎م هیچ مهم نیستند. مخصوصا این اواخر که اتفاقی و غیر اتفاقی با بعضی از همین به اصطلاح خارهای فعال! از نزدیک دیدار داشتم و به عینه فهمیدم که بله، متاسفانه غم نان است که محرکه این رفتار آن‌هاست  و اگر هم غم نان نباشد حتما غم شهرت و آوازه است و اگر غم شهرت هم نباشد خلاصه غم یک چیزی هست الا غم هم‌نوعان! مثلا فلانی برخلاف حرف‌ها و نوشته‌هاش معتقد است که مرد آینده‌اش باید کمی هم که شده اهل تشر و عصبانیت باشد که باب میل‌ش باشد وگرنه این پسرهای زیر ابرو برداشته که به تُف شیطان هم نمی‌ارزند. و یا بهمانی که همان اول کار لاک رنگارنگ دست‌هاش را به دوست‌ش نشان داد و با شیطنت و خنده‌ی خاصی به دوست‌ش گفت یعنی می‌شود بالاخره این‌ها مرد رویاهاش را به تور بیندازد و...

اما با این حال فقط این من هستم که این مسئله برای‌م هیچ اهمیتی ندارد و شاید این برای دیگران فوق‌العاده بااهمیت باشد و اصلا از قبل‌ش نان یک خانواده را در بیاورند! و از آن‌جایی که اصلا هم اهل تک خوری نیستم برای همین هم بد ندیم چند مورد از همین سوژه‌های فلانی علیه بهمانی را مفت و مجانی در اختیارشان قرار دهم. برید حال‌ش را ببرید:

اخبار علیه زنان: اخبار داخلی را دیده‌اید؟ خصوصا اخبار نیم‌روزی ساعت چهارده را؟ و به این دقت کرده‌اید که اسم گوینده‌ی اخبار و نریتورها و نویسنده‌های خبر را می‌نویسد؟ و به این دقت کرده‌اید که برای مردها اسم‌شان را کامل می‌نویسند و برای خانم‌ها فقط اسم فامیلی‌شان؟ خب چه مصیبتی بیش‌تر از این؟ واویلا! اصلا چه معنی دارد که اسم زیبا و لطیف زنان سانسور شود و اسم‌های زمخت و خشن مردانه نوشته‌شود؟ آیا این مصداق بارز تبعیض علیه زنان نیست؟ واحسرتا! وااسفا!

شیراز علیه زنان: این قسمت از داستان «یک دقیقه بیش‌تر» از فروغ کشاورز را در هم‌شهری داستان شماره هفتادوسه بخوانید: شیرازی‌ها زن‌های هم‌سایه و فامیل را «مامان+اسم بچه‌ی اول» صدا می‌زنند. همان ام‌فلانی که عرب‌ها می‌گویند. فقط در صورتی به اسم خودت خطابت می‌کنند که بچه نداشته باشی...ملاحظه کردید؟ در روز روشن و علیه زنان؟ یعنی چی که زن را با اسم فرزندش صدا می‌زنند؟ پس خود وجود زن چه؟ آیا این کافی نیست برای نشان دادن ظلم علیه زنان؟ من که خودم از شیراز انتظار نداشتم. حالا این رسم برای اعراب با توجه به پیشینه‌شان قابل انتظار است اما برای شیراز ابداً! البته این علیه زنان بودن وقتی است که فرزند اول دختر نباشد وگرنه اگر دختر باشد که عین خوبی است! هشتگ: فروغ کشاورز علیه زنان! هم‌شهری داستان علیه زنان!

شبکه افق علیه زنان: بروبچه‌های قدیمی هم‌شهری جوان مدتی‌ست همه‌گی باروبندیل را جمع کرده‌اند به سمت شبکه‌ی افق و برنامه «محرمانه خانواده‎گی». تکلیف برنامه که از همان اسم‌ش مشخص است. مه‎گر می‌شود خانواده‌ای باشد و علیه زنانی صورت نگیرد؟ فقط قسمتی از یک قسمت‌ش را برایتان شرح می‌دهم خودتان دیگر حساب کار دست‌تان بیاید از این همه تبعیض و علیه! مجری خانم با چهار دختر جوان نشسته و از معیارهاشان در مورد ازدواج می‌پرسد. مثلا این‌که آیا مرد پول‌دار کم‌تفاهم را ترجیح می‌دهند یا مرد پول‌ندار با تفاهم!

درس‌خوان‌ها علیه زنان: هم‌کلاسی‌م که از قضا دختری‌ست و رنک یک کلاس هم هست. آن هم با معدل نوزده‌وهفتاد! می‌دانید معدل نوزده‌وهفتاد یعنی چی؟ در دانش‌گاه ما معدل‌های بالای نوزده راحت می‌توانند از امریکا پذیرش بگیرند. در این حد یعنی! (تشویق جماعت فعال!) حالا حدس بزنید این هم‌کلاسی به چه چیزی بیش‌تر فکر می‌کند؟ تلاش برای اپلای؟ تلاش برای ادامه تحصیل؟ هیچ‌کدام. به اسم فرزند‌هاش در آینده! یعنی نقش مادری. یعنی نقش ظلم‌پذیر مادری! واحسرتا! (گریه‌ی جماعت فعال!)

من علیه زنان: راست‌ش من اصلا علیه هیچ زنی نیستم اما می‌توانم برای سیر کردن شکم یک فعال، تا حد امکان نقش یک فعال ضد زن را بازی کنم تا آن فعال بی‌نوا هم با نوشتن علیه من به نانی برسد!

جهان علیه زنان: اگر دقت کنید همه چیز علیه زنان است. فقط باید کمی زیرک بود و آن‌ها را پیدا کرد. مه‎گر نه؟

  • ویار تکلم

اصولا اهل افتخارکردن به چیزی نیستم. یعنی بیش‌تر دوست دارم به‌م افتخار شود (این که چقدر موفق بودهام نمی‌دانم) تا این که به چیزی افتخار کنم. خاصه افتخار به چیزهایی که خودم در به وجود آمدن آن نقشی نداشته‌ام. پرانتز باز، این افتخار نکردن‌م به دلیل نداشتن‌شان نیست که در دنیایی که عده‌ای حتی مقادیری گوشت! برآمده‌ی جلو و عقب را مایه‌ی افتخار می‌دانند، بدبخت‌ترین آدم‌ها هم لااقل چیزکی برای افتخارکردن دارند، پرانتز بسته. حتی بر خلاف انتظار بسیاری به جنسیت‌م هم افتخار نمی‌کردم. نمی‌کردم. برای گذشته‌ای بود که زیاد در جریان وب‌لاگ و وب‌لاگ‌نویسی و فمینیسم و دنیا علیه زنان نبودم. دروغ چرا؟ الان کَمَ‌کی به جنسیت‌م افتخار می‌کنم. به این که ما مردان مثل بعضی زنان، برای‌مان مهم نیست که جنس مخالف در مورد جنسیت‌مان چه نظری می‌دهند. یعنی نقدهاشان را می‌خوانیم اما هیچ‌وقت نمی‌گوییم زنان حق ندارند از ما حرف بزنند چرا که آن‌ها مرد نیستید! هیچ وقت قصد مظلوم‌نمایی الکی نداریم که عده‌ای بیش‌تر پای بدبختی‌های‌مان اشک بریزند و ما را اسوه‌ی غم و اندوه و بدبختی بدانند. هیچ‌وقت جنسیت‌مان را مصادره نمی‌کنیم که هیچ‌کس حق ندارد از ما حرف بزند الا خودمان و شمای جنس مخالف حق اظهار نظر در مورد ما را ندارید چرا که مرد نیستید. چرا که مثلا نمی‌توانید درک کنید، ضربه‌ای که به یک وجب زیر ناف ما می‌خورد چه درد و رنج و مشقتی! را به هم‌راه دارد. چرا که نمی‌دانید نصف شب بیدارشدن و احتیاج به حمام و غلت زدن توی رخت‌خواب برای خشک‌شدن یعنی چه و هزار دلیل مسخره‌ی دیگر! مطلبی در نقدمان و حتی در ردمان نوشته می‌شود آن را به تمام مردان دنیا تعمیم نمی‌دهیم و درصدد انتقام‌جویی بر نمی‌آییم. این که اگر جنس مخالفی برای چند ثانیه ما را نگاه کند، توهم قصدِ بد داشتن‌ش را نداریم. این که هم جنس و رفیق‌مان اگر روزی در حق‌مان بدی کرد و مثلا به خاطر دختری، کارش را به پای دیگر هم‌جنسان‌مان نمی‌گذاریم و تیتر نمی‌زنیم مردان علیه مردان و...نه تنها این‌ها که حتی زیاد در بند گزارش لحظه به لحظه از زندگی خصوصی خود و نحوه به آغوش کشید شدن‌مان توسط عشق خود و توصیفِ صدای فنر تخت‌خواب نیستیم. برای ما نوشتنِ فراجنسی و انسانی مهم‌تر است. نوشته‌ای با چشمانِ باز و ناظر بر آن‌چه که در دنیا و کشور و اطراف‌مان می‌گذرد.  پرانتز باز، ما یعنی وب‌لاگ‌نویس‌های خوب و نه خودم که هیچ‌گاه خودم را در دسته‌ی خوب‌ها قرار نمی‌دهم، پرانتز بسته.

وب‌لاگ‌های زیادی را خوانده‌ام که نویسنده‌شان را جماعت نسوان تشکیل داده. با تمام احترامی که برای هرکدام از این نویسنده‌ها قائل‌م چرا به جز تک و توکی که آن هم فرض بر وجود و ندیدن‌ش می‌گذارم، هیچ وب‌لاگ‌نویس تاپِ زنی وجود ندارد؟  تاپ یعنی در حدِ آهستانِ امید حسینی، در حدِ سردبیر: خودمِ حسین درخشان، در حدِ تورجانِ علی‌اصغر فتحی و حتی نه در حد این‌ها که چند پله پایین‌تر و در حدِ کسانی که دیدی فراتر از جنسیت‌شان دارند و مثل اکثر وب‌لاگ‌نویس‌های زنی که دم به دقیقه در مورد اپیلاسیونِ جدیدی که تازه انجام داده‌اند و مزایا و معایب آن، رنگ کردن موی سر خود و پسندیده‌شدن توسط دوست‌پسر خود، نوشتن در مورد عادت ماهیانه و گذاشتنِ عکس نیمچانه! از خود و هم‌سرشان؟!، نوشتن از این که چرا به موهای آن زیر می‌گویند موهای شرم‌گاه! (به جانِ خودم، اصلا کور شوم اگر دروغ بگویم!)...نمی‌نویسند.  خب البته وب‌لاگ‌نویس‌های زن هم برای این نوشتن‌های جنسی و گوشتی و چاله‌چوله‌ای! دلایل خاص خودشان را دارند که بیش‌تر حول این دو دلیل می‌چرخد: جامعه‌ی مردسالاری که آن‌ها را از ابتدایی‌ترین حق خود منع کرده و آن‌ها فقط و فقط مجبورند و حتی رسالت دارند تا رفع کل ظلم‌ها در جهان فقط از خودشان بنویسند و دلیل دوم این که وب‌لاگ یک محیط شخصی است که هرکسی حق دارد آن چه را دوست دارد، بنویسد. من استدلال اول را شبیه پزشکی می‌دانم که درمان سرماخوردگی ساده را به درمانِ سرطان متاستاز داده ارجح می‌داند. پرداختن به کم اهمیت و عدم توجه به با اهمیت. به نظر آن‌ها بیداری و هوش‌یاری دیگر زنان در رهایی آن‌ها از ظلم موثرتر است یا نوشتن در مورد روز ملی چاکِ سینه؟ به نظر آن‌ها آگاهی بخشیدن و دادن راهِ حل برای حل این مشکلات موثرتر است یا نوشتن از نوار به‌داشتی؟! بیان مشکلات و مسائل فراشخصی مهم‌تر است یا تخیل و توهم و افسانه‌سرایی؟ و استدلال دوم را هم قبول دارم. که هرکسی هرچه را خوش است، بنویسد. مثلا اگر فقط و فقط خواستار آغوش هستند از آن بنویسند. اگر فقط و فقط دوست‌دار سکس با کاندوم هستند، از آن بنویسند. اگر فقط و فقط برای داشتن شوهر ذوق می‌کنند و دوست دارند مسائل تخت‌خوابی‌شان را فریاد بزنند از آن بنویسند. حرفی نیست اما وقتی خود این نویسنده‌ها هم مایل به نشان‌دادن تصویر جنسی از خود هستند، انتظارِ عدم نگاه جنسی به آن‌ها خارج از عقل و وجدان است. چرا که  مس را طلا دیدن اگر از سر سفاهت و دیوانه‌گی نباشد قطعا از سر کوری است. پرانتز باز، من به هیچ وجه با نوشتن از عشق- خاصه اگر عشق پاکی باشد- و مسائل جنسی هیچ مشکلی ندارم و حتی موافق آن هم در مواقع آگاهی بخشی هستم. حتی با عاشقانه نوشتن‌های داستان‌گون هم مشکلی ندارم. کما این که خودم هم گاهی می‌نویسم اما اکثرِ نزدیک به همه‌ی وب‌لاگ‌های زن‌نویس! را این نوع وب‌لاگ‌ها تشکیل می‌دهند و چیزی که دیده نمی‌شود نوشته‌های دغدغه‌مند هستند. ولو در حد داشتن سکس محافظت نشده و یا شده!، پرانتز بسته.

 البته واقعیت‌ش این است که باز هم زنان وب‌لاگ‌نویس می‌توانند همین رویه را ادامه دهند و فقط از صحنه‌های حمام و دست‌شویی و تخت‌خواب‌شان بنویسند. چون نه با نوشتن‌شان چیزی به دنیا اضافه می‌شود و نه با ننوشتن‌شان چیزی از آن کم. بگذارید آن‌ها هنوز سرگرم داستان‌سرایی! باشند و سرشان را زیر برف کنند. ما هم داستان‌هاشان را می‌خوانیم، خسته‌گی به در می‌کنیم و گه‌گاهی هم می‌خندیم. راست‌ش هنوز هم به جنسیت‌م افتخار نمی‌کنم اما قطعا به این افتخار می‌کنم که یک وب‌لاگ‌نویس زنِ ایرانی و حتی بیش‌تر، یک فعال حقوق زنِ ایرانی نیستم!

  • ویار تکلم

تهمینه حدادی را از مدت‌ها قبل می‌شناسم. حتی قبل‌تر از این که خرمالوی سیاه و آلما توکلِ مستعارش را بشناسم. از ضمیمه‌ی پنج‌شنبه‌های روزنامه‌ی هم‌شهری که نام‌ش دوچرخه بود و نیز از فعالیت‌هایی که برای کودک و نوجوان انجام می‌داد. برای همین هم از او و نوشته‌هاش خاطرات زیادی دارم و به پاس همین خاطرات، برای‌ش احترام ویژه‌ای قائل‌م. حدادی قلم خوبی دارد و البته دغدغه‌هایی خوب‌تر. قلمی به خوبی این که می‌تواند هر مسئله فردی را تا حد یک مطلب خواندنیِ عمومی بالا ببرد (که گاهی همین هم پاشنه آشیل نوشته‌هاش می‌شود که در ادامه اشاره می‌کنم) و نیز به خوبی این که او را یکی از معدود وب‌لاگ‌نویس‌هایی می‌دانم که به جرئت می‌توان به او صفت بلاگ‌ر را نسبت داد. و دغدغه‌هایی از جنسِ جامعه. دغدغه‌هایی از جنس انسان‌یت. دغدغه‌هایی از جنسِ برابری زن و مرد. (البته در تعریف برابری با او زاویه دارم!)  اما با همه این تفاسیر نه او را بَری از اشتباه می‌دانم و نه غیر قابل انتقاد. اتفاقا عقیده دارم او دارای اشکالات عمده‌ای نیز هست که مانع تاثیرگذاری عمیق‌تر نوشته‌هاش می‌شود. برای همین هم مایل‌م این‌جا به چند مورد از اشتباهات و انتقادهایی که به او وارد هست، اشاره کنم.

دسته‌بندی کردن انسان‌ها: البته که لفظِ دسته‌بندی به خودی خود چیز بدی نیست و گاهی همین دسته‌بندی‌ها هم لازم است (مثل دسته‌بندی کودک و نوجوان) اما دسته‌بندی‌های حدادی شبیه به دسته‌بندی‌های برچسبمانند است. مردهای هوس‌باز! زن‌های توسری‌خور! دخترهای ترسو! هیچ زنی نباید برای شوهرش فداکاری کند و حتی در کانال های هم‌سرداری! عضو شود، چون برچسب می‌خورد زنان علیه زنان! هیچ مردی حق ندارد چشم‌هاش را بیش از چند ثانیه روی هیچ جنس مونثی نگه دارد چرا که برچسب می‌خورد هیز! هیچ دو دختری نباید برای رسیدن به پسری با هم دعوا کنند چون برچسب می‌خورند زنان علیه زنان و... درواقع این رفتارها و بسیار دیگری از رفتارهایی که حدادی آن‌ها را زنان علیه زنان و یا هر برچسب دیگری می‌پندارد، رفتارهایی بسیار طبیعی برای اشخاصی به آن سن و سال هستند. یعنی اگر دختری در آن سن باشد و دنبال عشقی نباشد که همه وجودش را نثارش کند باید به سالم بودن‌ش شک کرد! پسری در اوج دوران بلوغ با دیدن دختری بزک کرده اگر احساسی در وجودش به وجود نیاید، قطعا بیمار است و... با این وجود حتی اگر این‌گونه هم نمی‌بود باز هم انسان بسیار پیچیده‌تر از آن است که به صرف یک حرکتِ ظاهری بشود آن را در دسته‌های این چنینی طبقه‌بندی کرد. آن هم بدون توجه به خصوصیات و تفاوت‌های فیزیولوژیکی، اجتماعی و خانواده‌گی...! این ویژه‌گی‌ها و شناخت آن‌ها امروزه آن‌قدر مهم شده که در دنیای طب هم هیچ طبیب و روان‌شناسی بدون دانستن آن‌ها نباید تجویز و راه‌کار دهد. آن وقت حدادی دنبال تجویز یک‌سان برای همه جنس مونث است. حدادی از یک دختر نوجوانی که در مسائل عشقی غوطه ور شده و سرتاپای خون‌ش! را هورمون عشق (اکسی توسین) فراگرفته توقع رفتارهای یک زن جا افتاده و بی‌توجه به جنس ذکور را دارد و از یک زن جا افتاده انتظار رفتارهایی نوجوانانه! در غیر این صورت باید انتظار برچسب خوردن را داشته‌باشند. در دنیای حدادی که برپای برچسب‌زنی‌ست تعجبی ندارد اگر به زودی شاهد این دسته‌بندی هم باشیم: زن‌هایی که بعد از ساعت دوازده شب مسواک می‌زنند یا نظافت را رعایت نمی‌کنند یا زنانی شکم‌و هستند که تا آن ساعت مشغول خوردن بوده‌اند! و من هم، نام این دسته را می‌گذارم زنان علیه نظافت! راستی چندی قبل در دانش‌گاه، جشنی دانش‌جویی برگزار شد که یک بخش از آن بازی‌گری بود. دخترها باید بین چند موقعیتِ پیش‌نهادی یکی را انتخاب و بازی می‌کردند. یکی از چهار موقعیت پیش‌نهادی، موقعیت خواست‌گاری شدن بود. هر پنج شرکت کننده اتفاقا همین موقعیت خواست‌گاری را انتخاب کردند و اتفاقاتر! هم خوب بازی کردند. گویا قبل‌ها این را بسیار با خود تمرین کرده‌بودند و...حدادی چندتا متن زنان علیه زنان می‌تواند از این اتفاق بیرون بیاورد؟!

اشتباهات استراتژی‌ک: حدادی چه بخواهد چه نخواهد سر دم‌دار و ره‌بر خیلِ کثیری از زنان و دختران وب‌لاگ‌نویس است. به عبارتی خیلی‌ها هستند که از او  خط می‌گیرند و حرف او را حجت می‌پندارند و پست‌هاش را بازنشر می‌کنند. این هم به خودی خود مورد بدی نیست چه بسا جای تبریک هم دارد. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که حدادی از این ره‌بریت درست استفاده نمی‌کند. ره‌بری‌تی که باید یک گام از هواداران‌ش جلوتر باشد و چیزهایی که آن‌ها در آینه  نمی‌بینند را او در خشت خام ببیند، گاهی از طرفداران‌ش عقب می‌ماند! مثلا گاهی شده به خاطر متنی فاقد اهمیت و پوچ چنان برآشفته می‌شود که پست پشت پست وب‌لاگ‌ش را دو دستی تقدیم آن می‌کند و تنها باعث شهرت صاحب آن متن پوچ می‌شود و لاغیر! اما در مقابل گاهی در مقابل متن‌هایی که نیاز به روشن‌گری و پاسخ دارد، منفعلانه راه بی‌خیالی در پیش می‌گیرد. شتر دیدی ندیدی طور! باید قبول کرد در دنیایی که منطق و استدلال حرف اول را می‌زند و همه ما ادعای فرهنگ داریم و تحصیل‌کرده هستیم پست اینستاگرامی و وب‌لاگی برای دستور آتش! و حمله، دیگر محلی از اعراب ندارد. مه‌گر نه؟

انتقادناپذیری: خودم هم می‌دانم که انتقادناپذیری صفت سنگینی‌ست و شاید به‌تر می‌بود از عنوان کم‌انتقادپذیری! استفاده می‌کردم خاصه برای حدادی که می‌دانم دنیای وبلاگی‌ش با خود واقعی‌ش متفاوت است اما این واقعیت تلخی‌ست که حدادی دنیای مجازی با انتقاد میانه‌ی خوبی ندارد. نظرات وب‌لا‌گ‌ش را می‌بندد و به کسی هم در اینستاگرام‌ش اجازه صحبت راجع به آن را نمی‌دهد. می‌ماند یک ایمیل که آن هم آنقدر مخفی‌ست که بعید است کسی از آن خبر داشته‌باشد. هرچند امیدوارم همه این‌ها به خاطر مشغله‌ی زیاد باشد اما حدادی در همان یک باری هم که اخیرا می‌خواست پاسخ انتقادی را بدهد، من را ناامید کرد. پیدا کردن گاف در سوال که آن هم شاید ناخواسته و به علت تایپ آنی باشد به جای پاسخ دادن به محتوای اصلی سوال که کاملا واضح است، مصداق پیدا کردن سن همان پرتقال فروشی‌ست که حدادی در پاسخ به آن سوال داده بود. در هیچ مکتب مباحثه‌ای! این رسم پاسخ‌دهی منطقی نیست خانم حدادی!

بزرگ‌نمایی و اغراق: در ابتدای متن‌م اشاره کردم که یکی از هنرهای حدادی آراستن وقایع شخصی به کلمات، به صورتی که برای همه خواندنی باشد، است. اما گاهی همین هنر شبیه شمشیر دو لبه‌ای می‌شود که به جان نوشته می‌افتد. مثلا قضیه تاکسی‌سواری بانوان که در آن حتما یک بدمن هم وجود دارد که سعی در مالاندن خود به خانم قهرمان قصه را دارد! من منکر عدم این اتفاق نیستم و همه مردان را هم پاک و منزه از خطا نمی‌دانم اما با خودمان رو راست باشیم. تعدد این اتفاق چه‌قدر است؟ اگر خانم حدادی می‌گوید زیاد من می‌گویم کم! آن قدر کم که در این چند سال که با تاکسی بسیاری از مسیرهای مهم تهران را بارها طی کرده‌ام حتی یک مورد مشکوک هم ندیده‌ام چه برسد به اتفاق! اما من بنا را بر کم می‌گذارم و نه عدم! اگر خانم حدادی فقط دیده‌ها و شنیده‌های خود را بیان می‌کند من دیده‌ها و شنیده‌های خود و دوستان نسبتا زیادم را بیان می‌کنم که از لحاظ آماری هم تکلیف را مشخص می‌کند! از این‌ها گذشته آیا واقعا مردهای ما این قدر گاگول تشریف دارند که لذتی که با پرداخت حداقلی پول می‌توانند کسب کنند را رها کنند و به یک برخورد، آن هم عمدتا روی دیواری به نام شلوار جین! دل‌خوش کنند؟ و آب‌روی خود را پای یک تماس نصفه نیمه بگذارند؟ باز کردن بیش از حدِ پا و خودخواهی برای تصرف جای بیش‌تر را شاید بشود جوری توجیه کرد اما هوس‌رانی در تاکسی را نه! (در این مورد قبل‌ترها به‌طور مفصل نوشته‌بودم که به گویا مذاق دوستان خوش نیامد و زحمت گزارش را کشیدند و با کمک مسئولین فیلتر شدم!)

موارد دیگری هم می‌شد به این متن اضافه کنم. ازجمله این که جایی نقل قولی از ایشان خواندم نقل به مضمون که گفته‌بودند گاهی از تندروی‌ها و بی‌انصافی‌هایی که در متن ها‌م انجام می‌دهم، دل‌گیر می‌شوم که چون آن مصاحبه را نتوانستم پیدا کنم و مستدل‌ش کنم حمل بر اشتباه خود می‌گذارم و از نوشتن این مورد مهم پرهیز میکنم. یا می‌شد به بعضی از متن‌هاش به صورت تکی و خاص انتقادی وارد کرد که ترجیح دادم فقط در این متن به موارد پر تکرار اشاره کنم. با این اوصاف باز هم تکرار می‌کنم که هنوز که هنوز است حدادی را یکی از برترین وب‌لاگ‌نویسان و از نویسنده‌گان مورد علاقه خود می‌دانم. به امید روزی که همه‌ی نویسنده‌گان، اعتقادهاشان را بنویسند نه صرفا خوش‌آمد دیگران را!

  • ویار تکلم