ویار تکلم

آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقر» ثبت شده است

خب اکثر ماها داریم، دست و بال‌مان باز است و رزق‌مان بحمدالله بسیط. دم عیدی به رسم هرساله اگر خواستیم می‌رویم چند تکه لباس می‌خریم. لباس‌هایی که شاید چندبار بیش‌تر نپوشیم. گزارش‌هایی هم که تلویزیون راه به راه از خرید دم عید مردم پخش می‌کند را یک نگاهی می‌اندازیم و رد می‌شویم. ولی فکر نمی‌کنیم به حال پدری که با دیدن هر گزارشی که در این چند روز از تلویزیون پخش می‌شود صورت‌ش قرمز می‌شود و عرق شرم‌ش از خجالت زن و فرزندان سرازیر می‌شود. این‌ها شعار نیست. ژست و شوآف و نمایش نیست. درد است، درد! به والله درد است.

حالا چاره چیست؟ باور کنید هیچ! گیرم با بخشش و صدقه به فقرا بشود خانواده‌ای را سیر کرد. اصلا گیرم با این‌کار فقر را ریشه‌کن کردیم، ولی با عزت نفس و غرور شکسته فقرا چکار می‌کنیم؟ با احساس عجز و ناتوانی آن‌ها چکار می‌کنیم؟ خیال می‌کنید درد گرسنگی سخت‌تر از آن است که یک مرد ببیند زن و بچه‌اش از پول فلان همسایه یا فامیل ارتزاق می‌کنند؟ خیال می‌کنید نانی که از دسترنج دیگری تهیه شده از گلوی یک مرد پایین می‌رود؟

احسان و صدقه حتی اگر به صورت ناشناس و بدون "من و اذی" باشد، باز نمی‌تواند مانع سرافکندگی مرد باشد. همین است که در بعضی روایات ارزش قرض دادن از صدقه دادن بالاتر است. همین است که پیامبر به عوض پول دادن به آن عرب بادیه‌نشین برای‌ش دسته داس تهیه می‌کند تا خار بکند و روزی را از بازوی خودش دربیاورد. همین است که علی(ع) در دوره خلافت‌ش صبح زود بر مردم شهر بانگ برمی‌آورد که "اغدوا الی عزکم" برخیزید برای کسب عزت‌تان! در منطق علی(ع) شغل و کسب درآمد مساوی است با عزت!

کسی منکر ارزش خیرات و صدقه و احسان نیست. اما در منطق اسلام که به عزت نفس و کرامت مومن بیش از هر چیزی بها می‌دهد، خیّری که صدتا خانواده را سیر می‌کند آن‌قدر ارزش ندارد تا کارآفرینی که دست یک مرد را جایی بند می‌کند. او شکم‌ش را سیر می‌کند، این نه تنها شکم‌ش را سیر می‌کند که عزت نفس‌ش را هم می‌خرد. کدام یک با ارزش‌تر است؟

از هر طرف که بخواهیم ریشه و راه حل مشکلات را پیدا کنیم، ته‌ش باز برمی‌گردیم به دولت و نظام. دولتی که در کارآفرینی و اشتغال‌زایی مثل دولت‌های پیش بسیار ضعیف عمل کرده و نظامی که از این همه راه برای فقرزدایی، یک‌راست رفته سراغ راحت‌ترین و بی‌دردسرترین و البته بدترین شیوه دست‌گیری از مستمندان. گرفتن پول از مردم در قالب صندوق‌های صدقات و توزیع آن بین افراد تحت پوشش کمیته امداد! شیوه‌ای که باز هم کم‌ترین توجهی به شان و شخصیت و کرامت و عزت نفس فقرا نمی‌کند. بلکه مثل یک مواجب بگیر و سربار اجتماع با آن‌ها برخورد می‌کند. یک دفترچه خدمات درمانی و ماه به ماه مقداری پول دستی! پول‌هایی که باید صرف ایجاد اشتغال ولو برای تعداد محدودی از این افراد شود.

کاش یک روز مسئولین به این فهم برسند، که ایجاد کار و اشتغال فقط برای سیر کردن شکم یک عده آدم یا توسعه تولید و رونق اقتصاد و افزایش رفاه نیست. اگر هیچ‌کدام از این‌ها هم نباشد اشتغال‌زایی مهم است چون تنها و تنها راه حفظ عزت و کرامت افراد و جلوگیری از سرافکندگی آن‌ها در اجتماع است. آیا در منطق اسلام و حتی در منطق انسانیت چیزی از این مهم‌تر وجود دارد؟

  • ویار تکلم

گفت: خدایا به امید پول! بعد تُف غلیظی را حواله‌ی دست‌هاش کرد، آن‌ها را به هم مالید و گونی را برداشت.

  • ویار تکلم

چه کسی گفته مرد گریه نمی‌کند؟ نمی‌دانم اما یقین دارم هرکسی که گفته هیچ وقت ام‌روز را ندیده‌است. السلام علی‌کم را خوانده و نخوانده پا شدم که اولین نفری باشم که از درِ مسجد خارج می‌شود تا گرفتار ترافیک! نزدیک در نشوم و احیانا وقت‌م هدر! نرود. پیرمرد تکیده‌ای جلوی در، جلوی‌م را گرفت و رو به جمع گفت: پسرم سرطانِ خون داره. تورو خدا...بغض امان‌ش نداد و زد زیر گریه. کنار در نشست و سر را بین زانوهاش قرار داد. مرد گریه می‌کند. اصلا مرد باید هم گه‌گاهی گریه کند. اما هیچ‌کس نباید اشک‌های یک مرد را ببیند. هیچ‌کس! مردی که بگذارد کسی گریه‌هاش را ببیند یعنی همه چیزش را باخته. همه چیزش را! کیف پول‌م را باز کردم و نگاهی به داخل‌ش انداختم. ام‌روز تنها روزی بود که در طول عمرم آرزو می‌کردم ای‌کاش پول‌دار می‌بودم. محتویات کیف‌م را خالی کردم و مثل او در کنار دیگر در نشستم و سرم را بین زانوهام گذاشتم. اشک‌های من بیش‌تر از اشک‌های او پول جمع می‌کرد!

  • ویار تکلم

تازه از رستوران برگشته بودیم و من داشتم از گرسنگی می‌مردم. حتی صدای قاروقور شکم‌م هم بلند شد که خوش‌بختانه بین آن همه صدای درون ماشینی که کیپ تا کیپ‌ش را پرکرده بودیم گم شد. با اینکه دوستان‌م زیاد اصرار کرده بودند که بیش‌تر بخورم  و چرا آن‌قدر کم خورده‌ام اما چه طور می‌توانستم وقتی می‌دیدم باقی مانده غذاها، شام پسرک خدمت‌کار می‌شود. شامی پُر استرس و به دور از چشم صاحب‌کار!

  • ویار تکلم