ویار تکلم

آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نمایشگاه بین المللی کتاب» ثبت شده است

نمایش‌گاه کتابِ شلوغ و سرانه‌ی مطالعه‌ای که در سال به دقیقه نمی‌رسد.

خدا رحمت کند سید شهیدان اهل قلم را :"تظاهر به دانایی هرگز جای‌گزین دانایی نمی‌شود."

  • ویار تکلم


در بین هنرمندان نسل جدید (قدیمی‎های پیش‎کسوت جای خود) فقط معدودی هستند که تمایل دارم روزگاری با آن ها دیدار کنم و با آن‎ها گپی بزنم. باقی را ابداً (مثلا چند سال قبل خانم بازی‎گری را به طور اتفاقی در یکی از مجتمع‎های تفریحی، تجاری دیدیم. از دوست‎م اصرار برای با او عکس گرفتن و از من انکار. آخرش هم حرف، حرف من شد. چند هفته‎ی بعدش خانم بازی‎گر برنده‎ی سیمرغ شد!) یکی از این معدودها رضا امیرخانی است که من قبلا در موردش نوشته‌ام. وقتی شنیدم قرار است به نمایشگاه بیاید علیرغم این که روز قبلش هم نمایشگاه بودم درنگ نکردم و رفتم. حاصل دو ساعت حضور و کلی سوال شد این:

یک) رمان جدیدش «ره‎ش» نام دارد که در مرحله‎ی نزدیک به ویراستاری قرار دارد و احتمال پاییز ام‎سال منتشر شود. اسمش هم نکته‎ی ظریفی دارد. هم از واژگونی  واژهی «شهر» گرفته شده و هم به معنای خود کلمهی رهش که با موضوع کتاب ارتباط دارد.

دو) داستانش در مورد توسعهی شهری است و تضادها و مشکلات یک زن و شوهر شاغل در این حوزه. شخصیت اول این رمان برخلاف سایر رمانهایش زن است. و به گفتهی خودش از شخصیت‎های رمان‎های دیگرش هم در آن حضور دارد. مثلا ارمیای رمان ارمیا. خودش به شوخی گفت: فقط زورم به ارمیا میرسد!

سه) موقع امضای کتابها بسیار مقید بود که حتما اسم و فامیل خانمهای امضاخواه را بپرسد و هیچوقت زیر بار امضا برای اسم تنهای یک خانم نمیرفت!

چهار) خانمی برای او هدیهای آورده بود که از ظاهرش برمی آمد انگشتری باشد. نپذیرفت. نپذیرفت. نپذیرفت. تا اینکه فهمید آن هدیه نه انگشتر که مینیمال شدهی انار روی جلد رمان من اویش هست. با کلی تشکر پذیرفت!

پنج) پسری از علاقهی دوستش به او گفت که متاسفانه نتوانسته در این دیدار حضور پیدا کند. پیشنهاد کرد که شمارهاش را بگیرد و امیرخانی با او صحبت کند. امیرخانی پذیرفت و مدتی هم  تلفنی با دوست پسر گپ زد!

شش) در مورد فصل حذف‎شده‎ی کتاب نفحات نفت پرسیدم. گفت: عنوان‎ش «روحانیت نفتی» بوده. دیگر چیزی نگفتم. دیگر چیزی نگفت.

هفت) به شوخی گفتم: بعد از ارمیا و قیدار نوبت کدام پیام‎بر است؟ به خنده گفت: سلیمان نبی! یکی در آن جمع گفت: هرچه‎قدر می‎خواهی با پیام‎بران شوخی کن ولی اسم روحانیت را نیاور که دیگر از دست کسی کاری ساخته نیست. همه خندیدند!

هشت) در مورد ارتباط و تاثیر رشته‌ی تحصیلی‌ش بر نویسنده‌گی پرسیدم. جواب داد. یک جایی از جواب‌ش با مزاح گفت: اصلا به نظرم رییس جمهور باید توانایی حل معادلات دیفرانسیل را داشته‌باشد! شخصی در آن بین گفت: منظورش میرسلیم است! همه‌گی خندیدیم! ناگهان میرسلیم وارد غرفه‌ی انتشارات افق شد و با امیرخانی دیدار کرد!

  • ویار تکلم

یک) در غرفهی انتشارات...آقایان شاعر هم بودند و یک جورهایی جشن امضا به پا بود. هرکس که حتی آنها را نمیشناخت هم به بهانهی همان امضا هم که شده خودش را فن آنها جا میزد و کتاب و یا حتی کتابهایی از آنها ابتیاع میکرد و در صف امضا قرار میگرفت. دمشان گرم. چهقدر مردمی. اما اینکه هی اصرار کنند و مثل یک کتابفروش سعی کنند کتابهایشان را به مردم غالب کنند، نه در شان آنها بود و نه در شان شعر!

دو) همین جور که داشتم غرفه‌های مهم را سرک می‌کشیدم خانم نویسنده را دیدم که داشت کتاب تازه‌اش را می‌فروخت. خوش‌م آمد. هم این‌که نشان می‌داد مردمی است و با یک کتاب خودش را گم نکرده و هم آن صف طویل را که دیدم، با خودم گفتم حتما کتاب خوبی است که این همه خاطرخواه دارد. از روی پیش‌خوان کتاب را برداشتم و تورقی کردم. حالا من واقعا به مرزبندی جنسیتی در ادبیات اعتقادی ندارم اما یاد حرف یکی از دوستان‌م افتادم:«خوبی نویسنده‌ی بانو بودن این است که حتی سیاه مشق‌هایی‌ش هم به واسطه‌ی زن بودن و حمایت هم جنسان‌ش اقل کم چند چاپ خریده می‌شود. اما خُب بدی‌ش هم این است که هیچ‌وقت نویسنده‌ی مهمی نمی‌شوند

سه) اینکه میتوانستی در عرض کمتر از یک دقیقه سیمکارت همراه اولت را فورجی کنی و این که با کمی باران کاسه کوزهی خیلی ها بههم خورد و اینکه در غرفهی انتشارات بینالمللی برای کشورهای خارجی حس میکردی که دیگر در ایران نیستی از حاشیههای خوب، بد و بامزهی این دوره بود.

چهار) جای کم و چینش بد کتابها در نشر افق حسابی توی ذوق میزد. شبیه صف کوپنهای قدیمی که باید هول میدادی که چیزی ببینی و آخرش هم نمیتوانستی، چون هولت میدادند! اما در عوض سورهی مهر حسابی لارج بازی درآوردهبود. از غرفهاش که قد یک خانه برای زندهگی چهارنفر آدم بود تا قیمت کتابهایش که برای بعضی هر صفحهاش از قیمت فتوکپی هر صفحه هم ارزانتر بود.

پنج) حجم عمدهی کتابهای امسالم را نه رمان و داستان و شعر که در حوزههای دیگر خریدم. شاید محض تنوع و شاید هم این که هنوز تعدادی کتاب ادبی دارم که آنها را نخواندم و نمیخواستم در دام جو بیفتم! البته بیشتر همین کتابها هم پیدیافشان موجود بود اما نور و تاچ کجا و کاغذ و ورقزدن کجا؟!

  • ویار تکلم

همانطور که حتما میدانید و آگاهید مطابق سنت هر ساله، نمنمک موسم برگزاری نمایش‎گاه بین المللی کتاب تهران در حال رسیدن است. (سیزدهم تا بیست و سوم همین ماه) و تا الان که من در خدمت شما هستم هم تکلیف دوستان بن بگیر و کتاب خر! مشخص شده و هم تکلیف دوستان بن بگیر و بن فروش میدان انقلاب! و هم بازار معرفی کتاب در گروهها و شبکه‎های اجتماعی و سایتها حسابی رو به راه است. پرانتز باز، کتابخوارها که از مدتها پیش لیست کتابهایشان را بستهاند و با پیش‎نهاد من و شما هم آن را تغییر نمی‎دهند، ادای کتابخوان درآورها هم که دیگر نیازی به لیست و این سوسول بازیها ندارند. هرچیزی که اسم‎ش را دوست داشتند! پس به نظرم معرفی کتاب آن هم این دم آخری سوسول بازی و یک پز کتابخوانی بیش نیست!، پرانتز بسته. برای همین هم بنا ندارم که در اینجا کتاب معرفی کنم اما بد ندیدم تجربه چند سالهی حضور در نمایشگاه را با شما به اشتراک بگذارم. خصوصا شمایی که از آن سر کشور برای نمایشگاه میکوبید و میآیید. باشد که تلخی سفر شما را از کتاب دل‎زده نکند:

نیایید: بله! واقعا نیایید. اگر آخرین کتابی که خواندهاید کتاب مبتکران کنکور بوده و آخرین داستانی که خواندهاید بزبز قندی و تفاوت فیدل کاسترو را از مارکز نمی‎دانید و کلا علاقهای هم به حوزه سیاست و اجتماعی ندارید بیخیال شوید. باور کنید چیزی را از دست نمیدهید و بعد از نمایشگاه همان کسی هستید که قبل از آن. آدم برای چیزی که دوست ندارد خودش را به زحمت نمیاندازد. تو بگو حتی در حد رفتن به سوپری سر کوچه باشد. مثلا من قهوه دوست ندارم. برای همین هم هیچ وقت نمایشگاه قهوهای که هر سال بیخ گوشم برگزار میشود را نمی‎روم و هیچ اتفاقی هم نمیافتد! آدم عاقل نشستن زیر باد کولر و نوشیدن آب میوه سرد را به چند ساعت خستهگی و پیادهروی و عرق ریختن ترجیح میدهد!

اگر آمدید خوشآمدید اما کتاب نخرید: باز هم بله! با دوست بودن و یک پیک نیک نیمروزی داشتن هم سنت حسنه ایست که میتواند به خرید کتاب هم ختم نشود. به چند دلیل: اولا بسیاری از نویسنده ها کتاب های جدیدشان را برای همین نمایشگاه گذاشتهاند که خرید آن ها شبیه هندوانه دربسته است. نه خوبشان معلوم است و نه بدشان. این که چند ماه صبر کنیم تا بتوانیم نقدها و تشویقها را بخوانیم و بعد دست به انتخاب بزنیم قطعا به خرید و نخواندن میارزد! دوما بدون هیچ گونه رودربایستی این نمایشگاه از ارکان اصلی نابودی صنعت فروش کتاب است! چرا؟ کسی که اول سال همه کتابهای یک سالش را بخرد، فقط جیب ناشران را پرو پیمان میکند. پس گناه کتاب فروش سر کوچه چیست که باید همه سال در مغازهاش مگس بپراند و آخر کار بزند  تو کار فروش بلال؟

خریدید، بخرید اما کم: چرایش هم مشخص است. سنگ بزرگ نشانه نزدن است. شمایی که سی تا کتاب سیصد صفحه را اگر بر تمام روزهای سال هم تقسیم کنید و هر روز هم بخوانید باز هم نمیتوانید ده تایش را بخوانید خب دیگر چه کاری است؟ کم بخر همیشه بخر!

کوله بار کتابهات روی دوشت: کتابها رو میخواهید توی پلاستیک و با دست بگیرید؟ فکر کمر و ستون فقرات خودتان باشید. تازه چقدر میتوانید پلاستیکتان را زمین بگذارید که کیف پولتان را از جیب در بیاورید؟!

پول آب را بدهیم، پول غذا جدا و دیگر هیچ: همین اول کار و سر راهتان لطف کنید و یک عدد آبمعدنی سرد و یک ساندویچ خانه‎گی و دستساز برای خودتان ابتیاع کنید! آنجا هست؟ میخندید؟ وقتی که وسط گشت و گذاری که دمای محیطش مثل سونا میماند تشنهتان شد، آن وقت من به شما میخندم. جایی که حاضرید برای یک آب خشک و خالی ده تومان هم بدهید اما نیست که نیست و شما باید کل مسیر آمده را برگردید. آن وقت چه‎گونه میتوانید به تاولهای پایتان بگویید تمام مسیر آمده اشتباه بود؟! در مورد غذا هم یک ساندویچ خانه‎گی بزرگ و خیلی ارزان و پاکیزه بهتر است یا یک ساندویچ سرخ شده کوچک با روغن مانده صبح که پس از خوردنش هم جیبتان خالی میماند و هم جیبتان؟ خود دانید. از ما گفتن بود!

پیشاپیش نمایش‎گاه خوبی را برای‎تان آرزومندم!


*بازتاب همین مطلب در سایت جیم 

  • ویار تکلم