بلاگستان را نبینید که این روزها اینقدر سوت و
کور شده. روزگاری برای خودش کسی بود و کیا و بیایی داشت و بلاگرهای درجه اولی توی
آن توپ میزدند! بلاگرهایی که نه خواب زده بودند و نه منفعل و نه ترسو. یعنی نه
از حوادث اطرافشان بی خبر بودند و نه در برابر آنها خنثی و نه ترس از ابراز مانع
از بیان نظراتش میشد. به وقتش در برابر مسائل و حوادث سیاسی و اجتماعی و فرهنگی
به حرف میآمدند و عقایدشان را ابراز میکردند و از آن دفاع. هرچند هم گاهی برای
عقایدشان هم بهایی میدادند. مثلا وبلاگ دانشطلب، سردبیرخودم، تورجان، زهرا اچ
بی و...اصلا نقطه شروع بسیاری از موجهای اجتماعی و چالشهایی که
این روزها در تلهگرام و اینستاگرام زرد شدهاند، همین بلاگستان بود. آن هم نه
چالشهای مسخرهای مثل چالش اسکرینشات از صفحهی اول موبایل و چالش گذاشتن عکس
سیاه و سفید و عکس کارت ملی خود! چالشهایی مهم! چه چالش جالب و زیبایی مثل نامهای
به حضرت مسیح که چند سال پیش، دم عید کریسمس مسیحیها صورت گرفت و تا مدتها ادامه
داشت و چه چالش زننده و مشمئزکنندهی تننویسی زنان! بله دقیقا با همین عبارت بدون
هیچ کلمهای اضافه و کم: تننویسی زنان! که هدف خود را نوشتن از تجربیات و خاطرات
و واقعیاتی؟! که برای دنیای مردانه هراسناک است واهمهناک! قرار دادهبود. البته
بماند آن که اساسا پرداختن به این مسئله چه هراسی میتوانست در دلهای مردها
بیندازد به جز خوراک متنی برای خوانندهگان داستانهای مستهجن! بگذریم. بلاگستان
فشردهی شدهی دنیایی بود که در آن زندگی میکردیم با همهی خوبیها و بدیهاش.
هرکس میخواست که بداند در دنیا و یا لااقل در کشور خودش چه میگذرد فقط کافی بود
نگاهی به بلاگستان بیندازد. نه مثل حالا که اولا خیلیها از واقعیت گریزانند و
ثانیا اگر هم دنبال آن باشند فکر میکنند امثال وحید آنلاین و آمد نیوز آن راهبری
هستند که آن ها را به واقعیت موجود میرساند. از اینها گذشته، حتی ورود به
بلاگستان هم برای خودش آدابی نانوشته داشت. خواندن، خواندن، خواندن و اگر توانستن
نوشتن نه این که نوشتن، نوشتن، نوشتن و بعد از آن باز هم نخواندن! و...
حالا مدتهاست از آن دوران گذشته. و خوب یا بد
تکنولوژیهای جدید و مشغلههای جدید جای آن دغدغهها را گرفته. قدیمیها یا دیگر
نمینویسند و یا لااقل در وبلاگ نمینویسند و آنهایی که تازهگیها مینویسند هم
خوب نمینویسند! اما این گذشت زمان باعث نشده که آن آشنایی وبلاگی و آن خاطرات
شیرین را فراموش کنم.
اینها را گفتم تا برسم به قولی که مدتها پیش
داده بودم. آن هم معرفی وبلاگهای خوبی که میشناسم و روزگاری با آنها سپری کردهام.
حالا هم الوعده وفا! این شما و این هم معرفی چندتا از وبلاگهای خوب:
امید
حسینی (آهستان): اگر از من بخواهند که بهترین وبلاگ را انتخاب کنم بی
معطلی میگویم وبلاگ آهستان و اگر بگویند بهترین وبلاگنویس را اسم ببر فورا میگویم
امید حسینی. حسینی قلم روانی دارد و عالی مینویسد. اطلاعات زیادی از
احزاب و گروههای سیاسی و تاریخ انقلاب دارد که به راحتی و در مواقع لزوم از کشوی
طبقهبندی ذهنش بیرون میکشد. و از همه مهمتر دید تازهای به وقایع و حوادث
روزگار دارد. همیشه سعی کرده طرف حق را بگیرد ولو این که به ضررش باشد که گاهی هم
بوده و...و از همه این ها مهم تر خار بزرگی بود بر چشم سایتها و شبکه های معاند.
به طوری که آن سالها، خاصه سال هشتادوهشت و وقایعش، چهار چشمی مطالب وبلاگش را
میپاییدند که بعد از هر مطلب دستپاچه و ناشیانه علیه آن بپردازند و یا ماستمالی
ش کنند و...و فقط همین که خود من هنوز که هنوز است هرازگاهی به وبلاگش سر میزنم
و متنهاش را چند باره میخوانم و لذت میبرم.
حسین درخشان (سردبیر خودم): وقتی
کسی نمیدانست اینترنت چیست او یکی از اولین وبلاگهای فارسی ایران را داشت و
وقتی هر بلاگری برای روزانهی صد بازدید با دمش گردو میشکست وبلاگ او روزانه
بالغ بر بیست هزار بازدیدکننده داشت و برای همین همم به حق او را پدر وبلاگنویسی
ایران میدانند. درخشان در ابتدا اشتباهاتی هم داشت. اشتباهاتی در حد تطهیر کامل
اسرائیل و قصدش برای سفر به آنجا و انعکاس واقعیتهاش در مقابل به زعم خودش
تبلیغات وارونهی ایران علیه آن جا. اما بعدها برگشت. هم از راهش و هم به ایران.
آن قدر برگشت که حتی سایت بالاترین که در ابتدا ادعای بیطرفی را سرلوحه کارش قرار
داده بود هم نمیتوانست، متنهای اورا تحمل داشتهباشد و نه تنها متنهاش را ثبت
نمیکرد که حتی بعد از مدتی لینک ارجاع به سایتش را مسدود کرد! هرچند متاسفانه
این بازگشت هم برای او چند سال زندان را به دنبال داشت و او را تا حدی از دنیای
مجازی دور کرد.
توضیح اضافی اینکه لینک معرفی شده آدرس جدیدترین خانهی درخشان است. خانهی قبلیش ابتدا فیلتر شد و بعدش آرشیوش...
کبری آسوپار (یک وجب دل): تعارف که ندارم. من کسی را که
از روی نوشتههاش بتوان تمام جزئیات بدنش را در ذهن ترسیم کرد را شاید زن بدانم
اما قطعا خانم نمیدانم. برای همین هم دوست دارم با تعهد خاصی این عبارت را هم به
ابتدای بند اضافه کنم؛ خانم کبری آسوپار. خانم آسوپار از معدود وبلاگنویسیهای
خانمیست که مدتهاست از پوسته و حصار تنگ جنسیت خارج شده و انسانی مینویسد.
سیاست رنگ بیشتر نوشتههای این روزهاش شده که مخلوط تلخ آن با لطافت قلم زنانهاش
آن را خواندنی کرده. راستی با آن که حوزه تخصصی او سیاست است اما شعر هم میگوید...
زهرا حسینبابایی (زهرا اچ بی): وقتی
زنی بخواهد توهمات را کنار بزند و دید واقعی داشته باشد باید هم منتظر باشد که از
طرف هم جنسانش فحش بشنود و مسخره شود. تهدید شود و حتی وبلاگش چند باری مورد
حمله هکرها واقع شود و یکباری هم هک شود... و خانم زهرا حسین بابایی آن را خواست.
وبلاگ زهرا اچ بی کلاس درسی هست برای وبلاگنویسان خانمی که یاد بگیرند میشود
نوشت. خوب نوشت و بازدیدکننده هم داشت. هنوز هم یادم نرفته چه گونه یک تنه مقابل
آن موج زشت تننویسی قرار گرفت و با نوشتهاش خیل حامیان این موج را سوزاند!
توضیح اضافی اینکه لینک معرفی شده وبلاگ قدیمی و اولیهی ایشان میباشد. وبلاگ جدیدش با همین نام و دامنهی دات کام تا مدتها پیش موجود بود اما حالا به دلایل نامعلومی موجود نیست!
رجبعلی
محبی (دردهای خاکستری): خواننده و نویسنده ثابت آن روزهای اوج و طلایی
مجله همشهری جوان که محال است همشهری خوانهای قدیمی او را نشناسند و اغراق
نکردهام اگر بگویم شهرت کنونی او از نصف بیشتر نویسندههای تازهی این مجله بیشتر
است. استخوان خرد کردهی دنیای مجازی که نزدیک به دهسال تقریبا روزانه مینویسد و
انصافا شیرین هم مینویسد. مهارتش در نوشتن کاریکلماتور هم که حکم خامهی روی
شیرینیش را دارد. عجالتا یکی از کاریکلماتورهاش را اینجا بخوانید: روسیه، روسیه
است!
محمدرضا امانی (قناری معدن): از آن وبلاگهایی
بود که اتفاقی آن را پیدا کردم اما پیدا کردن همان و طرفدار شدن همان! بار اولی
هم که چند پستش را خواندم حدس میزدم که قطعا نباید تازهکار باشد برای همین هم
به کمک آرشیو دات اُ آر جی وبلاگ قدیمیش در بلاگفا را پیدا کردم و آرشیوش را
چند روزه بلعیدم! درضمن امانی چند وقتی میشود که ستون یادداشت هفتهنامهی همشهری
جوان را قبضه کردهاست.
این لیست به مرور تکمیل میشود.
*بازتاب همین مطلب در سایت جیم