ویار تکلم

کانال وب‌بلاگ در تلگرام:
https://t.me/zaerezari

آخرین مطالب

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

جزوه را که تحویل داد به سبک عاشقانههای قدیمی گفت حرف دل‌ش را خطِ فلانِ صفحه‌ی فلانِ جزوه زده‌است! تا به خانه برگشتم مدت زیادی گذشته‌بود و من صفحه را فراموش کرده بودم اما حدس‌م روی سه صفحه بود. بین سه عبارت هورمون عشق، بارداری ناخواسته و فحشا!

  • ویار تکلم

مدتها بود که تصمیم داشتم در مورد فیلترینگ و گزارشهایی که باعث فیلتر میشود، چیزی بنویسم اما هربار مشغله و تنبلی مانع این کار می‌شد تا این که خواندن چند پست و کامنت در فضای مجازی من را وادار به نوشتن کرد. به خصوص پستی از یک خانم  که در آن از خوش‌حالی برای به ثمر رسیدن! تلاش خود در فیلتر کردن وب‌لاگ شیطون‌ک؟ گفته‌بود. آن هم به جرم چیزی که خودش آن را ضدِ زن بودن نامیده‌بود! ابتدائا این را بگویم که من این وب‌لاگ را چند بار دیده‌ام. همان چند بار هم با بسیاری از پست‌هاش مخالفت جدی داشتم اما خب هیچ‌گاه آن‌ها را مصداق توهین و یا مستحق گزارش نمی‌دیدم. حالا یک سوال پیش می‌آید که آیا به صرف ضد چیزی بودن باید فیلتر شد؟ منطقا خیر! آدمی مختار است تا وقتی که مصداق توهین به کسی نباشد، هر افکاری داشته باشد. اما این گزارش‌هایی که صورت می‌گیرد چه چیزی را جز عدم نقد پذیری، عدم تحمل حرف مخالف و در کل عدم تمدنیت! می‌رساند؟! جالب این جاست اکثر این دگم‌های مجازی که بیش‌تر از هر آدرسی، آدرس سامانه‌ی فیلترینگ را از برهستند در دنیای واقعی چنان ژستِ متشخصانه‌ای می‌گیرند و دم از آزادی بیان می‌زنند که باید آزادی بیان داشته باشیم، گویی تنها متمدن عالم آن‌ها هستند!  مثلا بلاگ‌ری؟! در پروفایل‌ش انتقاد پذیری را درج کرده‌بود و در ادامه‌اش توضیح داده‌بود که لازم نیست برای قانع کردن کسی که نمی‌خواهد قانع شود وقت صرف کرد. آن وقت چنان از فیلتر شدن وب‌لاگ قبلی من خوش‌حال شده بود که اگر راه می‌داشت دست مسئول فیلترینگ را می‌بوسید! وقتی این عده، تحمل یک حرف یک وب‌لاگ کوچک با مخاطب‌ین محدود را ندارد وای به حال حرف های مهم‌تر و پرمخاطب‌تر! چرا نمی‌خواهیم این را بپذیریم که ما در برابر نظرات دیگران مسئول نیستیم و هرکس هر جور که دوست دارد می‌تواند فکر کند؟ در مواجهه با هر مطلب دو حالت متصور است. یا آن را قبول داری که باید شجاعانه آن را بپذیری و یا مخالف هستی که می‌توانی با استدلال‌ت آن را رد کنی! و در نهایت این منطق است که پیروز می‌شود و گذر زمان است که آن را اثبات می‌کند. هرچند به ظاهر کم‌طرف‌دارتر باشد! (البته بماند از آن دسته‌ای که موافق هستند و از ترسِ انگ خوردن شهامت ابراز ندارند و من این را در پستِ چندی قبل به عینه مشاهده کردم!).

پ. ن:  وقتی قرار است در مورد چیزی حرف زده‌شود مرسوم است که از عامل اصلی سخن گفته‌شود. در این جا هم عامل اصلی فیلترینگ، آن مسئولی‌ست که به خاطر چند گزارش مغرضانه و با چند دکمه، تکلیف چند ماه و یا حتی چند سال یک وب‌لاگ‌نویس را یک‌سره می‌کند! و من هم چندی پیش اعتراض خودم را بابت فیلتر شدن چند باره‌ی وب‌لاگ‌هایم از طریق ایمیلی به آن مقام مسئول رساندم.

  • ویار تکلم

پیرزنِ روستایی خوش‌حال از این که آب مروارید گرفته‌بود، گفت: خدایا شکرت! فکر می‌کرد، آب‌مروارید یعنی مروارید در چشم‌هاش. فکر می‌کرد، دیگر بدبختی‌ها تمام می‌شود. فکر می‌کرد، دیگر فقر تمام می‌شود. اما خبر نداشت پسرش به خاطر همین آب‌مروارید تصمیم گرفته او را به خانه‌ی سال‌مندان بفرستد. جایی که پیرزن می‌تواند باقی‌مانده عمرش را به بدبختی‌هاش فقط فکر کند.

  • ویار تکلم

دوقلوها هم برای خود عالمی دارند. یعنی باید باشی تا بدانی. از چشم بیرون که همان کودکی‌ها مقایسه‌ها شروع می‌شود و ابتدا از چهره. هم‌چون مسابقه‌ی پیدا کردنِ ده اختلاف در دو تصویر. هر کس از کشف هر اختلاف چنان مشعوف می‌شود که کریستف کلمب برای کشف آمریکا! بعدها هم باید خود را برای هزارن سوال کلیشه‌ای کدوم بزرگ‌ترید؟ چه‌قدر؟ دعوا می‌کنید؟ کدام قوی‌ترید؟ و چه و چه آماده کرد. دوران تحصیل علاوه بر این‌که هم‌چنان مقایسه  در مقیاس اِپسیلُن ادامه می‌یابد، برای هر امتحان هم ماکسیمم فاصله را برای جلوگیری از هرگونه عمل غیرمجاز اعمال می‌کنند. اشتباه در وارد شدن نمرات هم که دیگر جز لاینفک زندگی است که باید با آن بزرگ شد! دوستان تقریباً مشترک هم که از این دوئیت به نحو احسن استفاده می‌کنند. کافی‌ست با یکی  اندک اختلافی پیدا کنند، دیگری باید خود را برای بی‌شمار زنگ و پیام و محبت آماده کند. به خیال این‌که لج دیگری را در می‌آورند! از خریدهای دونفره با تخفیف‌های ویژه هم نباید گذشت که خیال‌ت راحت می‌شود که پول واقعی! اجناس را پرداخت می‌کنی. هدیه‌های تولد یک‌سان هم که دیگر گفتن ندارد و هزارچیز گفتنی دیگری...

از چشم درون هم که پایه‌ی همه دونفره‌ها می‌شوی. شطرنج و پینگ‌پنگ و منچ و ماروپله! و خیابان متر کردن‌های شبانه هم که خوراک شب زنده‌داری هاست. ترانه‌ی «ابرهای پاییزی» محسن چاوشی هم که برای‌ت شوخی می‌شود آنجا که می‌گوید:«تنها نبودم حتی یک دقیقه/با تنهایی که بهترین رفیقه». می‌توانی راحت  حرف بزنی، بدون آن که بعدها سنگینی نگاه‌ها را احساس کنی. و از همه مهم‌تر کسی هست که تورا به پوست خیارهای رایج امروزی نمی‌فروشد، یکی هست که حسادت برای‌ت/ برای‌ش و یا برای‌ش/ برای‌ت هیچ معنایی ندارد و از موفقیت‌ش هیچ‌وقت سرت داغ نمی‌کند!

پ ن: بهانه‌ی نوشتن؟ زیرنویس تلویزیون برای ثبت نام در انجمن دوقلوها!

*بازتاب همین مطلب در هفته‎نامه‎ی هم‎شهری جوان

  • ویار تکلم

حکماً به‌ترین دوستان، همان‌هایی هستند که خاطرات کم‌تری با آن‌ها داریم. برای من که چنین است. آن‌هایی که اصلاً به هم کاری نداریم در چت‌روم های اجتماعی. نه هفته‌ای هفت روز که ماه به ماه، شاید هم را ببینیم. از هم انتظاری نداریم. توقعی هم. یک حالِ خوب چند دقیقه ای هرچند روزه، کار آویزان بودن هرروزه را می‌کند و حکماً بیش‌تر و به‌تر. دوستی نه در حد ماکزیمم که متوسط است اما همیشه‌گی است و بر استقامت یک خط راست. نه مثل دوستان ظاهرا فابریک که حق به جانب‌ند و مدعی. فقط تایید می‌خواهند و نه نقد. آره را خوش دارند و نه نه را! برای‌شان باید پاسخگو باشیم که چرا فاصله‌ی بین زنگ‌هامان بیش‌تر شده و آن دیگری خیالی کیست و توضیح بدهیم هر دل‌مشغولی که داریم و هر چیزی که فاصله انداز است بین‌مان..برای این دوستان قهر است و آشتی. یادم تورا فراموش است و تو به‌ترین مخلوق خدایی! برو با همان که بودی است و بدون تو نفس هم نمی‌توانم و چه و چه و چه. سینوسی است رابطه .گاهی ماکزیمم است و گاهی مینیمم. گاهی از سقوط است به صعود و گاهی بالعکس. این رفاقت هرقدر آتش‌ش تند هم باشد بیش‌تر از جایی دیگر نمی‌کشد. ریپ می‌زند برای روزگار درشت‌سالی. هرچند وجودشان نمک زندگی است و داشتنِ چند تای‌شان خوب اما مدیریت میخواهد و مدیر.

* بازتاب همین مطلب در هفته‎نامه‎ی هم‎شهری جوان

* بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

واقعیت‌ش این است که خودم هم چندان مایل نیستم راجع به آن چیزهای اسم‌ش را نبر خانم‌ها یا به تعبیری زنانه‌گی‌شان حرفی بزنم. چرا که نه اخلاقیات قراردادی جامعه این اجازه را می‌دهد و نه اساسا مورد بسیار مهمی - لااقل برای من – است که نیاز به حرف و بحث داشته باشد. اما گاهی حرف نزدن یعنی موافق بودن. یعنی قبول داشتن هرچیزی که در وب‌لاگ‌ستان می‌گذرد با این که خوب می‌دانی چه‌قدر با واقعیت فاصله دارد. باری یکی از مسائلی که مدت‌هاست که با آن روبه رو می‌شوم، ننه من غریب‌م بازی‌هایی‌ست که عده‌ای از دختران راجع به آن هفت روزِ هر ماه‌شان دارند. که ای وای درد، هلاک‌م کرد! ای فغان! تغییرات هورمونی باعث فلان عمل غیرعاقلانه‌ام شد وگرنه من هیچ تقصیری نداشتم! وا اسفا! از این که هیچ یک از مردان سرزمین‌م زجر و درد من را متوجه نمی‌شوند و به خاطر همین هم از همه مردان سرزمین‌م متنفرم! و...حتی گاهی پای خدارا هم وسط می‌کشند که چرا ما این‌گونه هستیم و چرا دیگران نیستند و وارد بحث های اعتقادی و اعتدالی! هم می‌شود! من نمی‌دانم آیا هر کسی که هفته‌اش بسیار پُر درد است شروع به وب‌لاگ‌نویسی می‌کند یا هر کسی که شروع به وب‌لاگ‌نویسی می‌کند هفته‌اش پُر درد می‌شود؟! چرا که تنها جایی که این حجم از بزرگ‌نمایی را مشاهده می‌کنم، فضای وب‌لاگ است و نه جای دیگر!

علم می‌گوید پنجاه درصد زنان هفته‌شان با درد، هم‌راه است که از این تعداد فقط نیمی از آن‌ها درد شدید است که باز هم از این تعداد درصد بالایی از آن‌ها با گذشت چند سال از اولین دوره به‌بود می‌یابد و آن درصد باقی‌مانده هم با کمی ورزش و داروهای ساده قابل جلوگیری و تسکین است. بماند آن که در این مدتی که من آگاهی دارم مراجعات برای این نوع درد حتی یک درصد کل مراجعات زنان راهم تشکیل نمی‌دهد! همان علم هم فقط تغییرات کمی از خلق‌وخو را برای تغییرات هورمونی قبول دارد. کمی کلافه‌گی و سردرد و عصبی‌ت که تازه باز هم همین برای خیلی‌ها نمودِ چندانی ندارد. نه در حدِ خراب کردن امتحان! نه در حدِ دعوا و بزن بزن! نه در حدِ قتل! دیگر باید اقلِ کمی انصاف داشت و عدم تعادل طبیعی روانی را به پای مقدار اندکی تغییر استروژن و پروژسترون نگون‌بخت! نگذاشت! البته من هم به این جماعت هوچی‌گر تا حدودی حق می‌دهم. شاید من هم اگر جای آن ها می‌بودم دچار کم‌بود سوژه می‌شدم، شروع به خود‌زنی می‌کردم و از کاه، کوه می‌ساختم.

 «از من نشنیده بگیرید اما واقعیت‌ش این است که این دردها اصلاً و ابداً چیز مهمی نیستند. و در اکثر مواقع بسیار اگزجره جلوه داده می‌شوند چرا؟ چون دخترها دوست دارند مورد توجه قرار بگیرند. دوست دارند توجه بخرند. برای همین هم به کوچک‌ترین چیزی متوسل می‌شوند به ابراز وجود و چه چیزی به‌تر از چیزی که هم مداوم است و هم قابل تحمل!» این‌ها را دوست روان‌پزشکی می‌گفت!

  • ویار تکلم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۳
  • ویار تکلم

میزان چانه‌زنی من در هنگام خرید رابطه مستقیمی با اخلاق فروش‌نده دارد. گاهی شده به خاطر هزار تومان آن‌قدر چانه زده‌ام  که خودم هم خسته شده‌ام و آخرش هم بدون خرید بیرون آمده‌ام و گاهی هم بدون حتی پرسیدن قیمت و این که باید خودم کارت را بکشم، کارت اعتباری را تحویل داده‌ام. داشت با تلفن حرف می‌زد که با دست اشاره کرد، یعنی خودم کارت را بکشم و بعدش با حسرت به آن طرفِ خط گفت آخر من، توی این شهر دَرَن‌دَشت به کی واسه پول رو بندازم؟ هنگام وارد کردن مبلغ، یک صفر بیش‌تر وارد کردم و تا آخر ماه، ناهار را از وعده‌ی غذایی‌م حذف کردم.

  • ویار تکلم

اگر از من بخواهند یک لیست مثلا ده نفره از به‌ترین نویسنده‌ها را به انتخاب خودم سیاهه کنم، اسم‌های زیادی را مدنظر دارم. به گمان‌م بارها بنویسم، خط بزنم و اسامی را جابه جا کنم. حتی فکر کنم خروجی نهایی هم به طور صد در صد مطابق میل‌م نباشد. اما اگر از من بخواهند دوست داشتنی‌ترین نویسنده‌ها را سوا کنم بدون هیچ تردیدی نام رضا امیرخانی را در صدر آن با خودکار و خط خوش می‌نویسم!

رضا امیرخانی برای من فراتر از یک نام نویسنده است. چیزی شبیه به یک دوست. شبیه دوستی که در اولین برخودش با تو چنان صمیمی و راحت برخورد می‌کند که تو مجبوری وسط کار شماره تلفن‌ش را ازش بپرسی و حتی با اسم کوچک هم ذخیره‌اش کنی! در حالی که اصلا هم خبر نداری یکی از بزرگ‌ترین نویسنده های کشور است. همین قدر صاف و ساده و صمیمی و البته خودمانی. به یاد بیاورید حضورش در خندوانه را. رو به روی کمدینی استخوان خرد کرده. می‌توانست مثل خیلی از هم صنفان‌ش شق و رق به‌ایستد و کلمات قلنبه سلنبه تحویل دهد که بله من خیلی بلدم! اما در عمل چه کرد؟ پا به پای جوان شوخی کرد. خندید و خنداند و حتی آموزش داد. (صحنه ای که قرار بود با هم‎سرش صحبت کند و چه زیبا فهماند زنده‌گی زناشویی مختصِ چارچوب خانه است و نباید همه جا آن را جار زد!). امیرخانی همه این ها هست و مذهبی هم هست! در دوره‌ای که همه از یک فرد مذهبی فقط حلقی حرف زدن و امر و نهی‌های‌ش را می‌شناسند، بودن شخصی با مشخصات و مختصات امیرخانی در جبهه مذهبی که هم می‌خندد، هم شوخی می‌کند، هم تفریح می‌کند، هم سفر می‌رود هم پرواز می‌کند! و هم های زیادی که دارد، غنیمتی ست که باید بیش‌تر قدرش را دانست. (بماند آن که خیلی‌ها حتی به خودی‌ها هم رحم نمی‌کنند و او را می‌زنند! شبیه استدلال مضحک چرا امیرخانی در جنگ شرکت نکرد؟)  با این وجود حتی اگر چند خط بالا را هم نادیده بگیریم، باز هم نمی‌توان امیرخانی را نادیده گرفت! نه خودش را و نه آثارش را! نه خودی که در نوزده ساله‌گی، سنی که خیلی هایمان در آن دنبال دل دادن و قلوه گرفتن های الکی هستیم، ارمیایی را می‌نویسد که هنوز هم خواندنی است و تعابیری دارد که برای سنی به اندازه او شگفت‌انگیز است. (به یاد بیاورید تعبیر خودکشی ماهی از بی‌آبی و برداشت‌ش از اتمام جنگ). نه خودی که در تاپ تن های دانشجوهای کشور نامبروان بود! نه خودی که اهل اختراع بود! نه خودی که در محضر علمای به نام درس پس داده بود و...و نه آثاری مثل منِ اوی‌ش را که خیلی هایمان عاشق شدن را مدیون‌ش هستیم. چه عاشق شخص‌شدن و چه عاشق کتاب‌خوانی! و هنوز که هنوز است بخواهیم برای عشق‌مان کتاب هدیه ببریم اولین اسمی که به ذهن‌مان میرسد، همین منِ او ست! نه آثاری مثل جان‌ستان کابل‌ستان را که دید ما را نسبت به افغان‌ستانی که فکر می‌کردیم همه اش جنگ و خونریزی و کشت و کشتار است تغییر داد و...با این حال باز هم اگر همه‌ی خط‌های بالا را نادیده بگیریم باز هم امیرخانی برای من دوست داشتنی است. به خاطر رواج جدانویسی و علتی که پشت آن است. و باز هم اگر همین خط آخر را هم نادیده بگیریم باز هم امیرخانی برای من دوست داشتنی است. چرا که او رضا امیرخانی است!

*بازتاب همین مطلب در هفته‌نامه‌ی هم‌شهری جوان

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

در زندگی سعی کرده‌ام هیچ‌گاه به مسائل دید صفر و یکی نداشته‌باشم. یعنی هیچ چیزی را سفید مطلق و یا سیاه مطلق ندانم. بر همین اساس هم هیچ‌گاه زنان و دختران با حجاب، خاصه چادری را تطهیر نکرده‌ام و آن ها را بَری از هر خطا و اشتباه ندانسته‌ام و در مقابل هم هیچ‌گاه بدحجاب‌ها و حتی بی‌حجاب‌ها را هم گناه‌کار و خطاکار مطلق تصور نکرده‌ام. اما واقعیت امر این است که برای جامعه، چادری‌های فاحشه به بدحجاب‌ها ترجیح دارد. چرا که چادری حتی اگر فاحشه هم باشد، نهایت‌ش با تعداد معدودی می‌تواند هم‌خواب شود، در حالی که بدحجاب می‌تواند در ذهن هزاران نفر هم‌خواب شود و مراقب افکارت باش که اعمال‌ت می‌شود!

  • ویار تکلم