ویار تکلم

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

یک) آمده بود پیش روان‌پزشک، بعد از این که از روان‌شناس نتیجه نگرفته بود. گفت نسبت به سگ‌ش حسِ مادرانه پیدا کرده، او را بغل می‌کند و برای‌ش قصه و لالایی می‌خواند. گفت با هم‌سرش بابت بچه نیاوردن به مشکل خورده اما نمی‌تواند عشق سگ‌ش را با دیگری تقسیم کند. دوست‌م گفت: انحراف جنسی که فقط به داشتن حس به هم‌جنس و یا انجام کارهای خاک‌برسری محدود نمی‌شود. مثلا انحراف جنسی یعنی همین بیمار من!

دو) به شوخی گفتم تو که از صبح تا شب دست‌ت تو حلقِ سگ و گربه است و روزی‌ات از این‌ها به دست ‌می‌آد، چرا چند تاش رو تو خونه‌ات نداری بشن هم‌دم‌ت! گفت: من دکترشون‌م نه آزاردهنده‌شون. گفت: سگ‌های خانگی رو قبل از شش‌ماهگی اخته می‌کنن. حنجره‌شون رو هم عمل می‌کنن که صداشون تو آپارتمون‌ها در نیاد، آزادی‌شون رو هم ازشون می‌گیرن و می‌ندازن‌شون تو یه اتاق بسته، اون‌وقت همینا خودشون هم می‌شن وکیل مدافع‌شون و کمپین می‌زنن نه به حیوان آزاری! خنده‌دار نیست؟ گفت‌م: نه گریه‌داره!

سه) گفت یک مشتری ثابت داشته که هر چندماه یک‌بار سگ‌ش را می‌آورده پیش‌ش برای چک‌آپ! گفت حسابی برای‌ش خرج می‌کرده و حتی از یک عطسه ساده‌اش هم نمی‌گذشته! گفت قسم می‌خورد که دهان بعضی از این سگ‌ها از دهان خیلی از آدم‌ها از نظر به‌داشتی تمیزتر است. گفت صاحب‌ش همین چندماه پیش از سرطان مُرد! از متاستاز مغز. گفت از بس دیر مراجعه کرده بود که به مغزش زده بود، کسی که نمی‌گذاشت چیزی به دهان سگ‌ش بزند!

چهار) دست‌هاش را به‌هم مالید و گفت: این روزا فقط حیونا خوب پول خرج می‌کنن! گفت: پول تو حیواناست! گفت: منظورم این‌ه که بعضی وقتا ویزیت اختصاصی دندون یک سگ از ویزیت کل اعضا و قسمت‌های یه آدم بیش‌تر در می‌آید!

پنج)  باورم هست در سرزمینی تا هستند کودکانی که گرسنه می‌خوابند، صحبت از حیوان و کمک به حیوانات و کمپین زدن برای حمایت ازشان (البته که حیوان‌آزاری عملی است قبیح و باید با آن برخورد شود) یک شوخی است. یک شوخی تلخ. یک شوخی تلخِ زشت! یک شوخی تلخِ زشتِ گریه‌دار!

  • ویار تکلم

خب تا من داشتم در مورد جناب کروبی مطلبی می‌نوشتم ایشان هم اعتصاب غذا کردند، هم راهی بیمارستان شدند و هم اعتصاب را شکستند؛ یعنی طولانی‌ترین زمان اعتصاب در تاریخ ایران، جهان و تمام که‌کشان‌ها! برای همین هم نشد مطلب را به طور کامل منتشر کنم. فقط چند خطی را درج می‌کنم، که حس می‌کنم هنوز ارزش خودش را از دست نداده:

یک) راست‌ش خودم هم کمی دل‌م برای کروبی سوخت. از این همه غربت و از این همه ساده‌لوحی و از این همه سوءاستفاده‌ای که از او شد و می‌شود. اعتصاب کرد اما هیچ صدایی از هیچ‌یک از هم‌پیاله‌های‌ش در نیامد. نه از خاتمی، نه از موسوی و نه حتی از تاج‌زاده‌ای که روزگاری مسئول ستاد انتخاباتی‌اش بود. قطعا اگر می‌مرد هم از کسی صدایی در نمی‌آمد. این مورد را لااقل از احمدی‌نژادی یاد می‌گرفتند که حاضر شد به خاطر کسی که فکر می‌کرد به او ظلم شده با همه چیز و همه کس دربیفتد.

دو) برخلاف سروصداهای فضای مجازی خاصه توییتر، به نظرم مرگ کروبی هیچ هزینه‌ی قابل توجهی برای نظام در پی نمی‌داشت. اصلاح‌طلب‌ها تا وقتی به دردشان بخوری و در چارچوب منافع‌شان بتوانند ازت استفاده/سوءاستفاده کنند، طرف‌دارت هستند، خارج از آن محکوم به فراموش شدن هستی. راستی کسی از اصلاح‌طلبان هنوز رفسنجانی را به یاد دارد؟

سه) برای مقابله با اغتشاشات حامیان کروبی نه نیازی به ارتش و سپاه و نیروی انتظامی است و نه نیازی  به لباس‌شخصی‌ها. آراء باطله برای مقابله با آن‌ها کافی است!

  • ویار تکلم

بله، من هم با موجِ این روزهای فضای مجازی که پس از شهادت مظلومانه‌ی محسن حججی شکل گرفته موافق‌م که شهید و شهادت مصادره‌شدنی نیست و هیچ شخص و حزب و گروه خاصی حق ندارد سند شش‌دانگ آن‌ها را به نام خود بزند.

بله، من هم موافق‌م که شهدا در مرحله‌ی اول و آخر تنها و تنها رضایت حضرت حق را مدنظر داشته و خونِ پاکِ خود را به ناپاکی‌های چپ و راست آلوده نکرده‌اند.

بله، من هم موافق‌م که شهدا به تک‌تک افراد این سرزمین تعلق دارند؛ چه آن جوانک توییترنشینی که کارش کنایه است و زخمِ زبان و افسارش را دربست داده دست کانال‌های حرام‌خوار و چه آن جوانک مذهبی و چه هرکس دیگری با هر مختصات و مشخصاتی.

اما با این‌حال با خودمان روراست باشیم و کلاهِ خودمان را قاضی کنیم. خداوکیلی بین تمام شهدای این مرزوبوم، از جنگ تحمیلی گرفته تا همین شهدای مدافع حرم، چند شهید از میانِ تفکرات اصلاح‌طلبی برخاسته است؟ مثلا کدام شهید دغدغه‌ی کنسرت داشته و خون خود را فدای آن کرده است؟ کدام‌شان در وصیت‌نامه‌های‌شان به فیلترینگ اشاره و به آن اعتراض داشته است؟ کدام‌شان هدف از جهاد خود را تلاش و فداکاری در راستای احیای آزادی‌های بی‌قید و شرط دختر/پسری عنوان کرده‌است؟ در راستای هم‌آغوشی با غرب چه‌طور؟ یا مثلا...

واقعیت‌ش این است که اگر اصول‌گراها و آرمان‌های دست‌مالی شده‌ی این روزهای‌شان نماد و نماینده‌ی شهدا نباشند (که نیستند)، با این حال باید پذیرفت که از تفکرات و آرمان‌های اصلاح‌طلبی هیچ‌گاه و هیچ‌گاه شهیدی حاصل نخواهد شد!

به قولِ مجتبی دانش‌طلب: «شهدا اگر گرایش سیاسی‌شان کاویده شود عمدتا از یک‌ جناح هستند؛ بسیجی و ارزشی، و به شدت ولایت‌مدار، بقیه برای ژست و شوآف ازشان استفاده می‌کنند.»

  • ویار تکلم

به خدا قسم اگر پشتِ سخنانِ مهدی مهدوی‌کیا تنها سرِ سوزنی آگاهی و دانایی نهفته‌بود، یا حتی نه، تنها سرِ سوزنی ساده‌لوحی و ناآگاهی در آن حس می‌شد، یا حتی نه، تنها یک نظرِ شخصی بود که از ساعت‌ها تفکرِ خود حاصل شده‌بود خودِ من جزِ اولین کسانی بودم که از گفته‌اش دفاع می‌کردم و متن‌ها و جمله‌ها در دفاع‌ش می‌نوشتم اما این جملات مهدوی‌کیا نه حاصل از آگاهی بود و نه ساده‌لوحی و نه فکر شخصی. به نظر من هیچ عبارتی برازنده‌ی آن نیست جز خودتحمیقی عمدی!

خود تحمیقی عمدی آن‌جایی است که فکر کنی مسئولِ زیرساخت‌های ورزش، ساختنِ چند ورزش‌گاهِ آب‌رومند، توجه به ورزش‌های پایه‌ی این مملکت، از بین بردنِ فقر، اعتیاد، بی‌کاری و شاید مسئولِ تمامِ بدبختی‌ها و مشکلاتِ جامعه، آن ده‌درصد بودجه‌ی نظامی است که هرسال به آن‌ها تعلق می‌گیرد و احتمالا آن نوددرصد بودجه‌ی دیگرِ زیرِ دستِ رئیس‌جمهور و باقی وزارت‌خانه‌ها، فقط مسئولِ رفعِ حصر، برداشتنِ فیلترینگِ توییتر، آزادی در حدِ گرفتنِ دستِ دوست‌پسر/دخترِ خود در خیابان و نیز آزادی قرِ کمر پس از پیروزی در انتخابات! است.

خودتحمیقی عمدی آن‌جایی است که داعش و حمله به مجلس و هشتگ‌های ما با هم‌یم و ما در کنار هم‌یم را فراموش کنی و فکر کنی اگر به فکرِ اتفاقاتِ لبنان و سوریه و عراق نباشیم، اتفاقاتِ لبنان و سوریه و عراق هم به فکر ما نیستند و با ما سرِ جنگ ندارند! و فکر کنی مشکلِ داعش، اسرائیل و باقی متحدان‌ش با ایران تنها به دخالت‌های ایران در آن کشورها مربوط می‌شود و نه تشکیلِ حکومتِ اسما اسلامی که ایران هم جزو آن باشد، و نه تشکیلِ حکومتِ قومِ یهود بر جهانی که ایران هم جزو آن باشد و نه هیچ چیزِ دیگری!

خودتحمیقی عمدی آن‌جایی است که خودت سالِ هشتادوهشت فوت‌بال را با سیاست آغشته کنی و با دست‌بندِ سبز در مسابقه حاضر شوی، با حکمِ سیاسی از سربازی معاف شوی، با خاتمی دیدار داشته باشی و دست‌مال‌های‌ت را خرجِ تمامِ اصلاحات کنی و آن‌گاه آرزو داشته باشی که روزی سیاست دست از سرِ ورزش بردارد.

باور دارم اصلی‌ترین مشکلِ ما نه سخن گفتنِ نادان‌ها ست و نه سکوتِ دانایان. مشکلِ ما خودتحمیقی عمدی است و لاغیر!

*بازتاب همین مطلب در خبرگزاری صراط‌نیوز

  • ویار تکلم

یک) آن‌هایی که می‌گویند خودِ فلسطینی‌ها این‌قدر که ما با اسرائیل مشکل داریم، با آن‌ها مشکل ندارند را کاری ندارم. حتی با آن‌هایی که می‌گویند مدافعینِ حرم نه! مدافعین اسد. یا حتی با آن‌هایی که شعار نه غزه، نه لبنان، جان‌م فدای ایران را سر می‌دهند. من عاشقِ آن‌هایی هستم که می‌گویند نباید برای هیچ‌کس آرزوی مرگ کرد و بیاییم به جای مرگ‌گفتن و نفرت‌پراکنی سخن از صلح و درود و سلام بگوییم. کسی با آن‌ها کاری نداشته باشد و از گُل نازک‌تر به‎شان چیزی نگوید که آن‌ها تحتِ حمایتِ من هستند!

دو) عباس‌آباد، خیابانِ پاکستان، نبشِ خیابانِ چهارم. این هم آدرسِ سفارتِ افغانستان. البته بعید می‌دانم به دردِ کسی بخورد، آخر نه توی‌ش فرانسه وجود دارد و نه در خیابانِ نوفل‌لوشاتو قرار دارد! تازه عکس‌های شمعِ روشنِ دمِ در و سلفی با آن‌ها هم لایک و کلاس زیادی ندارد.

سه) داشتم واکنش‌ها را به توییت مهدی طارمی می‌خواندم. دوست‌م گفت: خودِ اسرائیل هم توی خاکِ غصبی خودش این‌قدر وکیل و هوادار ندارد. گفت: بوی سوختگی توی ایران بیش‌تر است.

  • ویار تکلم

اگر از من بپرسند عاشقانه‌ترین لحظه‌ی عمرم، می‌گویم وقتی که عقربه‌های ماه  از نصفه عبور کند و عقربه‌ی پولِ جیبِ ما هم از بیست‌هزارتومان کم‌تر شود. ما یعنی من و الدنگِ شماره‌ی یک و الدنگِ شماره‌ی دو. آن وقت الدنگِ شماره‌ی دو به الدنگِ شماره‌ی یک و الدنگِ شماره‌ی یک به من زنگ بزند و فقط سه عبارت معرکه‌ی عاشقانه بگوید: ساعتِ چهار، میدانِ انقلاب، نشر افق

الدنگِ شماره‌ی دو کتابِ آرزو نامی را از قفس برداشت و گفت: من که اصلا دوست ندارم اسمِ زنِ آینده‌ام آرزو باشد. بعدش لب‌خندی زد و ادامه داد: چون همه آرزو را...پریدم توی حرف‌ش و گفتم: من که آرزو دارم شبانه‌روز چهل‌ساعت می‌بود. بیست‌وچهارساعت‌ش برای درس و دارو و  بیمارستان و لانگ و استتوسکوپ و دست‌کردن توی حلق و شرحِ حال و فشارِ خون و ور رفتن با بیمار، بقیه‌اش هم خواندن و خواندن و خواندن! آن‌قدری که بتوانم توی یک ماه این‌قدر کتاب بخوانم و بعد دست‌م را باز کردم و به قفسه‌ی کتاب‌ها چسباندم. دستِ راست‌م کتاب «عامه‌پسند» بوکفسکی و دست چپ‌م کتابِ «من قاتلِ پسرتان هستم» احمد دهقان را لمس کرد. الدنگِ شماره‌ی یک گفت: من که آرزو دارم یک زن می‌بودم! آن‌وقت حالا قطعا یک روزنامه‌نگار، یک فعالِ فضای مجازی و یک فعالِ حقوقِ زنان مشهور می‌شدم. اصلا هم نگرانِ کم‌بودِ سوژه و موضوع نبودم. چشم می‌بستم و فکر و خیال می‌کردم و می‌نوشتم. مثلا از هفت‌روزِ هرماه می‌نوشتم و آن واقعه را در حدِ انفجار اتمی هیروشیما و ناکازاکی بزرگ و حماسی می‌کردم و پیشِ همه ننه من غریب‌م بازی در می‌آوردم. کی به کی است؟ اصلا دردش را هم در ردیفِ دردِ دندان و کلیه به عنوان شدیدترین درد در تمام که‌کشان‌ها معرفی می‌کردم. شاید هم در موردش رمانی می‌نوشتم که قطعا پُرفروش می‌شد. یا مثلا تخیل می‌کردم و از تجاوز چشمی! و لمسی در مترو و تاکسی و کوچه و خیابان و تمامِ سوراخ سنبه‌های شهر می‌نوشتم. آن‌وقت تاکسی و بوتیک و خرید و آش‌پزی و باران و هوا و عطسه و سرفه و هرچیزی را یک‌جوری به‌ش ربط می‌دادم. مثلا می‌نوشتم گردوغبار و گَرده‌های گُل به بینی‌ام تجاوز کردند و من عطسه کردم! اصلا شاید هم کشفِ حجاب می‌کردم و لخت می‌شدم و تبدیل می‌شدم به رئیس و قبله‌ی آمال و آرزوی تمامِ زن‌های این شهر. می‌شدم یک فمنیست! و بعد دست‌های‌ش را موزیانه به هم مالید و زیرِ لب گفت: چه شود! شاید کمی رُک و کمی بی‌شعور باشد اما الدنگ شماره‌ی یک بعضی وقت‌ها حرف‌های خوبی می‌زند. 

  • ویار تکلم

 باور عمومِ مردم، تحصیلات، الزاما شعور، شخصیت و عزتِ نفس نمی‌آورد. اما به باور من نه فقط تحصیل که هیچ مدرک و منصبی، الزاما تولید کننده‌ی آن‌ها نیست! هیچ منصبی، حتی نماینده‌یِ مجلس بودن!

ام‌روز که داشتم تصاویرِ مهدِ کودکِ مجلس و صفِ نمایندگان برایِ گرفتنِ عکس و سلفی از موگرینی را می‌دیدم، لابه‌لایِ خنده و آه و افسوس و غم، همه‌اش به این فکر می‌کردم که اگر تنها یک‌درصد از این خودباختگی در جانِ باقیِ مسئولینِ این کشور وجود داشته‌باشد، حسابِ کارِ این کشور با کرام‌الکاتبین است! تو فکر کن کسی با چنین دیدگاه و چنین حقارتِ نفسی بخواهد از منافعِ کشور، حالا در هر سطح و زمینه‌ای، در برابرِ کشورهایِ بی‌گانه دفاع کند!

  • ویار تکلم

چندماه پیش بود که فیلمی از حرکات عجیب و مضحک صادق زیباکلام در فضای رسانه‌ای منتشر شد که واکنش‌های متفاوتی را در پی داشته است. در این فیلم کوتاه زیباکلام که به دانش‌گاهی دعوت شده، دست به هرکاری می‌زد تا از روی پرچم رژیم صهیونیستی و آمریکا رد نشود و پای‌ش بر روی پرچم اسرائیل قرار نگیرد. بین آن واکنش‌های مثبت و منفی و طنزآمیز به آن عمل، به گمان‌م نکته‌ای مغفول ماند که جای بررسی بیش‌تری داشت: استکبارستیزی و تنفر از آمریکا و اسرائیل، اجباری نمی‌شود!

بله! تنفر از اسرائیل و به رسمیت نشناختن آن و هم‌دردی با مردم فلسطین زوری نمی‌شود. ایضا بازی نکردنِ مسعود شجاعی و احسان حاج‌صفی در برابر تیمِ اسرائیلی!  مسعود شجاعی و احسان حاج‌صفی بازی کردند چون به آن بازی اعتقاد داشتند، حالا هرقدر متوهمانِ مجازی برای‌ش دلیل بتراشند که فوت‌بال سیاسی نیست و حرف از تعهد و قرارداد و ترس از جریمه بزنند، و آن دست‌بندِ پرچمِ ایرانِ مچِ دست‌شان را بولد کنند. نخست آن‌که در واقع اعتقادی که در آن حاضر نباشی پای‌ش هزینه بدهی، محرومیت بخری و یا حتی به خاطرش توهین و تمسخر نشوی تفاوتی با پشمِ بلال ندارد و مفت هم نمی‌ارزد. و بعد آیا تا به حال هیچ فوت‌بالیستی وجود نداشته که در شرایطِ مشابه آن دو قرار گرفته و تصمیمی متفاوت گرفته باشند؟ آیا آن‌ها بابتِ کارشان از تمامِ تیم‌های جهان اخراج شدند؟ آیا در زندان‌های گوانتانامو شکنجه و تبعید شدند؟ آیا... به نظرم مرد بودن از به‌ترین چیزهاست، مرد باشید و پای عمل‌تان به‌ایستید و آن را ماست‌مالی نکنید!

اساسا بازی کردن یا نکردن این دو در برابر تیمِ اسرائیلی ارزش چندانی ندارد که نیازی به واکنشِ جدی باشد. آن هم واکنشی که دو معمولی را به قهرمانِ فضای متوهمانه‌ی مجازی تبدیل کند و ترندشان را داغ کند. اما شجاعی، با آن‌همه سابقا و دُر افشانی در مورد کودکان و زنان و مخالفت با ظلم و تضییع حقوق آن‌ها، با این اقدام‌ش تصویری تمام‌نمای روشن‌فکران ایرانی را به نمایش گذاشت؛ توخالی‌هایی که تنها بلدند حرف‌های قشنگ بزنند اما پای عمل که برسد به خاطر گوشه‌ی اسکناسی، به خاطر گوشه‌ی مقام و اعتباری و به خاطر کم‌ترین مشکلی، نه‌تنها روی اعتقادِ خود که حتی روی خودشان هم پا بگذارند!

  • ویار تکلم

به نظرم برای زنان، هیچ توهین و هیچ زنان علیه زنانی بالاتر از این نیست که سردم‌دارانِ جنبشِ فمینیسم در ایران اشخاصی شبیه به ترانه علی‌دوستی، باران کوثری و مه‌ناز افشار باشند و زنانِ کشور از آن‌ها خط بگیرند.

 من البته اصلا به این‌که تنها مدرکِ تحصیلی به آدم شعور و دانش می‌دهد را قبول ندارم اما به این معتقدم که لازمه‌ی تسلط و اشرافِ کامل بر موضوعی، مطالعه زیاد و بادقت در آن موضوع است که این هم معمولا با تحصیل در آن رشته و یا حداقل کارهای تحقیقی و پژوهشی مرتبط با آن محقق می‌شود. آخر یک دیپلمِ فنی (علی‌دوستی)، یک دانش‌جوی لیسانس (کوثری) و یک فارغ‌التحصیل رشته‌ی تدوین از دانش‌گاهِ غیرِ انتفاعیِ دارقوزآباد سفلی (افشار) چه در چنته دارند که در مورد عالم و آدم نظر بدهند؟ یعنی بزرگ‌تر و متخصص‌تر و داناتر از این‌ها در بینِ زنانِ کشور وجود ندارد که بتوانند به زنانِ کشور خط بدهد؟ البته که هرکس در ابرازِ عقایدِ خود آزاد است اما تا وقتی که در توهمِ من متخصصِ تمامِ مسائلِ جهان و تمام که‌کشان‌ها هستم فرو نرود! و نظریه صادر نکند! بماند آن‌که گاهی در مسائل پیشِ پا افتاده هم اشتباه می‌کنند و سوتی می‌دهند. (مثلا ترانه علی‌دوستی که هنوز تفاوت بین حصر و اقامت اجباری را نمی‌داند اما در مورد آن اظهار نظر می‌کند و یا اخیرا برای حضور کسی در کابینه‌ی دولتِ جدید تقلا می‌کند که نظریه‌ی عقیم‌سازی زنانِ گورخواب را داده‌است!)

البته این مسئله تنها مختص به زنان نیست و در بینِ مردان هم وجود دارد. مثلا حامد به‌داد که بدون داشتن هیچ تخصصی و صرفا با دیپلمِ فنی در مورد پزشکان و متخصصانی که بیش از سی‌سال از عمر خودشان را صرف تحصیل کرده‌اند نظر می‌دهد. با این تفاوت که گفته‌ی به‌داد اساسا زیاد جدی گرفته نمی‌شود و بیش‌تر خوراکِ شوخی‌های مجازی است.

من مخالفِ اعتراضِ زنان و تلاش‌شان برای گرفتنِ حقوق و رسیدن به اهداف قانونی و مشروع خود نبوده و نیستم اما باور دارم که راهِ رسیدن به این اهداف از جاده‌ی سلبریتی‌ها و چشم‌رنگی‌ها نمی‌گذارد. هیچ‌گاه!


  • ویار تکلم

به همان اندازه که یقین دارم ام‌روز ناهار چه خورده‌ام و یا الان چه ساعتی است به همان اندازه و شاید هم بیش‌تر یقین دارم که مهدی کروبی، فرزند احمد در ماجرا و غائله‌ی هشتادوهشت کوچک‌ترین نقشی نداشته است!

اما آیا او بی‌گناه است؟ یقینا خیر. وقتی می‌گویم او کوچک‌ترین نقشی نداشته منظورم این است که وجود یا عدم وجود او هیچ تاثیری در به‌وجود آمدن آن ماجرا، ادامه دار شدن و حتی اتمام آن نداشته است! تو فکر کن عاملان آن ماجرا آن‌قدر بی‌فکر بوده باشند که روی رقیبِ ناکامِ آراءِ باطله، روی کسی که حتی رئیسِ ستادِ انتخاباتی‌اش هم به او رای نداده، روی کسی که اطلاعات‌ش در حدِ عربیِ سال اول راه‌نمایی هم نیست (ماجرای دول الخلیج العربیه!)، روی شیخِ ساده‌لوحِ اصلاحات، به عنوان یکی از سرانِ ماجرا حساب کرده‌باشند! از این‌ها گذشته، کروبی با کدام ابزار توانسته نقشی در پیش‌بردِ آن غائله داشته باشد؟ از طریق هواداران میلیونی‌اش؟ از طریق بیانیه‌های شورانگیز و محرک‌ش؟ از طریق کلام شیوا و نافذش؟ یا از طریق سابقه‌ی پاکِ پاک‌ش؟ نهایت شاه‌کارش ادعای تجاوز به زندانیان بود که آخرش معلوم نشد چه‌گونه از آن مطلع شده!

احمد باطبی یکی از عاملانِ اصلی ماجرایِ کویِ دانش‌گاه بود که دست‌گیر شد. با دست‌گیری‌اش او تبدیل شد به نمادِ دانش‌جویان معترض و مطالبه‌گر و اسم و رسمی به هم زد! مدتی بعد هم که با قرارِ وثیقه آزاد شد به طور مخفیانه از ایران فرار کرد و به دامانِ رئیس‌ش آمریکا پناه برد و خودش را در آغوشِ بوش انداخت! و تا به ام‌روز هم مشغولِ خدمت به وطنِ اصلی‌اش است. مثلا همین تازگی‌ها در نامه‌ای به ترامپ، خواستارِ اعمالِ تحریم‌های بیش‌تر علیه ایران شد! یک‌درصد فکر کنید که او از زندان آزاد نمی‌شد و مثلا در زندان دست به اعتصاب غذا می‌زد و احیانا مشکلی برای‌ش پیش می‌آمد آن‌وقت چه می‌شد؟ احتمالا او به قهرمانِ ابدی دانش‌جویان تبدیل می‌شد و دانش‌جویان، روزِ دانش‌جو را به یادش جشن می‌گرفتند و برای‌ش شمع روشن می‌کردند...اما حالا او کیست؟ نهایتا یک خائنِ فراری!

خبر بستری شدنِ مهدی کروبی در بیمارستان، بابت ناراحتی قلبی‌ش را که شنیدم یادِ احمد باطبی افتادم و نگران شدم. نه از بابتِ آسیب‌ش که بالاخره کهولت سن است و عارضه‌ای طبیعی و نه حتی بابتِ مرگ‌ش که باز هم امر حقی است. دارم به این فکر می‌کند نکند حصر کاری کند که او به یک قهرمانِ آزادی‌خواه تبدیل شود؟ نکند تداوم حصر او را در اذهانِ جوانانِ نسلِ جدید بدل به شخصیتی کند که فرسنگ‌ها با شخصیت اصلی او متفاوت است؟ نکند تداومِ حصر و در سایه‌ی فراموشی و ضعفِ حافظه‌ی تاریخی ما روزی ابوموسی اشعری قهرمانِ عده‌ای از جوان‌های ما شود؟

  • ویار تکلم