مردی ساندویچ خوشمزهای را در پارکِ نزدیک خانهاش به دست گرفته بود و با ولع تمام میخورد و هر چند دقیقه یکبار با جرعهای نوشآبه، لذتش را دوچندان میکرد. اما چیزی وجود داشت که او را اذیت میکرد؛ از بوی آن گربههای ولگردی دور او جمع شده بودند و در طلب سهمی. مرد که از این حضور، کلافه و ترسیده بود فکری به خاطرش رسید. تکه ای از ساندویچ را جدا کرد و آن را به دورترین نقطهی ممکن پرتاب کرد تا از این طریق گربهها را به خاطر طمعشان هم که شده از خودش دور کند. گربهها به خاطر تکه گوشت مدتی دور شدند اما مدت زیادی نگذشت که آنها بعد از اتمام خوردن، با جرئت و جسارت بیشتری برای سهمخواهی بیشتر جلو آمدند. مرد دیگر کاملا از طرف گربهها محاصره شده بود. دیگر نه صدای «پیشده»ی مرد کارساز بود و نه خواهشهای او و این بدیهی بود؛ چون گربهها زبان کلمات را نمیفهمیدند. ناگهان پیرمردی که از دور شاهد ماجرا بود، سنگی بلند کرد. نتیجه مشخص بود؛ گربهها پا به فرار گذاشتند. چرا؟ چون گربهها زبان سنگ را میفهمیدند!
مهم نیست الان باز هم عدهای پیدا شوند که برای تروریستها دلبسوزاند! مهم نیست الان باز هم عدهای پیدا شوند و مخالف این اقدام به قول خودشان ملتهب کنندهی منطقه باشند. مهم نیست که الان داعشیهای وطنی هم ترسیده باشند. مهم این نیست که عدهای از این اقدام برداشت جنگطلبانه کنند. مهم این نیست که بیبیسی این حمله را حمله به سوریه و نه داعش تیتر بزند. مهم این نیست که الان عدهای نگران برجام و تحریمهای بیشتر باشند. مهم این نیست که الان عدهای نگران سواحل کالیفرنیا و کازینوهای لاسوگاس و گرینکارتهایشان باشند و... مهم این است که بعد از مدتها این اولین پیامِ قابلِ فهمِ ایران به آمریکا و اسرائیل و عربستان و سایر متحدانشان بود؛ میدانید، آخر گربهها زبانِ ایمیل و لبخند و کنایه را نمیفهمند!
- ۶ نظر
- ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۴۸