ویار تکلم

آخرین مطالب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انقلاب» ثبت شده است

قدیمی‌ها حتماً یادشان می‌آید. برای هم‌سن و سالان خودم توضیح می‌دهم که آن سال‌ها را ندیده‌اند و احتمالاً چیز زیادی درباره آن سال‌ها نخوانده‌اند و از کسی نشنیده‌اند. تاریخ چه از نوع شفاهی و روایت‌های نقل شده از آدم‌هایی که سال‌های اول انقلاب را درک کرده‌اند و چه از نوع مکتوب آن، مهم است. اتفاقا اگر از من بپرسید روایت‌های شفاهی پیرمردها و پیرزن‌های صاف و ساده را بیش‌تر از تاریخ‌دانانی می‌پسندم که بدون استثنا به سمت غرایز و امیال شخصی‌شان غش کرده‌اند و عمدا یا سهوا قسمت‌هایی از تاریخ را ندیده‌اند.(آن‌هایی که به صورت حرفه‌ای و از منابع مختلف روایت‌های تاریخی را می‌خوانند می‌فهمند چه می‌گویم). الان قصد ندارم در این باره بنویسم و بحث کنم. فعلا اکتفا می‌کنم به چند روایت ساده از سال‌های ابتدای انقلاب از زبان کسانی که از چشم خودم بیش‌تر به آن‌ها اعتماد دارم. شما هم اگر بگردید بین اطرافیان‌تان احتمالا پیدا می‌کنید.

پدربزرگم نقل می‌کرد که اوایل انقلاب به خاطر بریدن شاخه‌های خشک چند درخت کوهستانی برای ساختن سایه‌بانی در زمین‌های زراعی‌شان، تعدادی از اهالی روستا از جمله خودش هر کدام ۲۵ ضربه شلاق نوش جان کرده‌اند. بی‌دادگاه و محاکمه و جلوی چشم ملت. پدرم هم خاطره‌های جالبی از آن سال‌ها دارد. در آن سال‌ها خانه‌های مشکوک بدون مجوز مورد تفتیش قرار می‌گرفته‌اند. حتماً می‌پرسید مشکوک به چه؟ مشکوک به بمب‌گذاری؟ مشکوک به فعالیت‌های تروریستی؟ مشکوک به اختفای گروه‌ک‌های معاند؟ نخیر! مشکوک به سکس! یعنی طرف بی‌خبر از همه جا پولی کف دست دختر خانمی می‌گذاشته و او را خانه می‌برده که خلاصه شبی را... به مجردی که می‌خواسته دست از پا خطا کند خود را در محاصره سبزپوشان کمیته می‌دیده! غیر از این‌ها استفاده از ویدیو و حتی بعضی کاست‌ها هم تا چند سال بعد از انقلاب ممنوعیت شدید داشت. وضعیت ساز و موسیقی هم که دیگر یک چیزی در حد فاجعه بوده. یعنی طرف یک دانه سه‌تار گَل دوشش می‌انداخته کانه‌و تریاک حمل می‌کرده، باید هر لحظه منتظر جلب شدن به وسیله کمیته‌ای‌ها می‌شده.(این درد مشترک اهالی موسیقی در آن سال‌ها بوده. به مصاحبه‌های لطفی و علی‌زاده رجوع کنید.) آن سال‌ها در بعضی شهرها دختران و پسران جوانی که می‌خواسته‌اند با هم عبور و مرور کنند باید یک سند سجلی که نسبت‌شان را ثابت کند به همراه می‌داشتند و...

اما مردم آن سال‌ها علی‌رغم همه این سخت‌گیری‌ها و محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها و حتی دخالت‌های غیرقانونی و غلط اندازه الان ناراحت نبودند و شکایت نداشتند. اگر هم شکایت و گله‌ای بود عمومی نبود. علت چه بود؟ آن‌سال‌ها پاکی و درست‌کاری و صداقت عمده مسئولین آن‌قدر واقعی و باورپذیر بود که عموم مردم هم پاکی را در سطح فردی بر خودشان واجب می‌دانستند. یعنی اگر رجایی از خودکار محل کار برای امضای شخصی استفاده نمی‌کند و با کوپن نفت و برنج می‌گیرد و این‌قدر مسئولین مراقب بیت‌المال هستند منطقی است که یک جوان روستایی هم بابت بریدن چند شاخه درخت شلاق بخورد! اگر هر روز خبر شهادت و ترور مسئول و نماینده‌ای برای اسلام و انقلاب به گوش می‌رسد برای مردم قابل پذیرش است که بابت تار مو و حجاب و ویدیو دیدن‌شان مواخذه شوند. اصلا کاری نداریم که دخالت حکومت در چنین مسائلی درست بوده یا غلط. بحث این است که باید همیشه تناسبی بین رفتار مسئولین و مردم باشد. نمی‌شود که یک عده چپاول کنند و بخورند و بدزدند و به هیچ‌کس پاسخ‌گو نباشند و یک عده دیگر برای کوچک‌ترین کارها‌یشان پاسخ‌گو باشند.

الغرض! خبر دست‌گیری رقاص‌های اینستاگرام را خواندم. با رقص زن مخالفم. با خوانندگی‌اش هم. با بدحجابی‌اش هم. ولی خب که چه؟ امروز این چیزها چه اهمیتی دارد؟ اهمیت یک چیز قیاسی است. یعنی اهمّ و مهم در مقام قیاس شناخته می‌شوند. رقصیدن مائده و خوانندگی تینا و سرلخت کردن فلان مجری چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد وقتی خاوری‌ها و زنجانی‌ها خون ملت را می‌مکند و گردن‌کلفتی و تهدید هم می‌کنند که پشت گوش‌تان را دیدید، اموال دزدی را هم می‌بینید.

آدم بی‌قیدی نیستم. اقلا در ظاهر اهل نماز و روزه هستم و تا حدودی پای‌بند به شرعیات‌م. اتفاقا گرایشات انقلابی هم دارم. ولی امروز همین من مذهبی انقلابی نه تنها حق را به حکومتی‌ها نمی‌دهم بلکه از خودم می‌پرسم: چرا مائده‌ هفده هجده‌ساله به خاطر رقص‌ش باید گریه کند وقتی حسین فریدون با اتهامات مالی بالغ بر ۵۰ میلیارد تومان گریه نمی‌کند؟ چرا مائده باید به خاطر رقص‌ش گریه کند وقتی امثال سیدمحمد خاتمی و سرلشکر فیروزآبادی به خاطر دفتر نیاوران و ویلای غیرقانونی لواسان‌شان گریه نمی‌کنند؟ چرا مائده باید به خاطر رقص‌ش گریه کند وقتی فرزندان آیت‌الله به خاطر  توتال و کرسنت و پرونده‌هایی که خیانت به این ملت بود گریه نکردند؟ چرا مائده باید به خاطر رقص‌ش گریه کند وقتی خاوری آن‌ور دنیا به ریش این ملت می‌خندد و گریه نمی‌کند؟ چرا مائده باید به خاطر رقص‌ش گریه کند وقتی هنوز بعد از شش سال تکلیف یک‌شنبه سیاه و ارتباط فاضل لاریجانی و سعید مرتضوی و بابک زنجانی مشخص نشده؟...

بله عزیزان! این سیاهه را می‌شود تا فردا هم ادامه داد. از اول انقلاب تا حالا خیلی چیزها تغییر کرده. مسئولین عوض شده‌اند و طبعاً مردم هم عوض شده‌اند. اگر اول انقلاب می‌شد بابت کوچک‌ترین مسائل مردم را مواخذه کرد و بگیر و ببند راه انداخت، ام‌روز به لطف ناپاکی‌هایی که میان مسئولین وجود دارد، دیگر این‌چیزها از سوی مردم قابل پذیرش نیست. ام‌روز با وجود این همه ضعف و ایراد اساسی که در سطح مسئولین وجود دارد دیگر عموم مردم نمی‌پذیرند که یک دختر نوجوان بابت رقص‌ش دست‌گیر شود، اگرچه تا چند سال پیش این مسئله به راحتی قابل پذیرش بود. و علت این تغییر دید مردم نسبت به سال‌های ابتدای انقلاب را باید در تغییر رفتار و عمل‌کرد خود مسئولین از سال‌های ابتدای انقلاب تا امروز جست‌جو کرد.

  • ویار تکلم

در خبرها خواندم پنج‌هزار آقازاده ایرانی مقیم آمریکا هست که ترامپ قصد دارد با اردنگی بیرون‌شان کند. اضافه کنید تعداد آقازاده‌های لندن‌نشین و کانادانشین و پاریس‌نشین تا دست‌تان بیاید که وقتی در راه‌پیمایی‌ها مرگ بر آمریکا و انگلیس می‌گویید کانه‌و دارید خودتان را لعن و نفرین می‌کنید.

آخر چه بگوییم؟! مرگ بر آمریکا و انگلیس‌ش را مردم بی‌چاره در گرما و سرما می‌گویند و آقازاده‌های نخودمغز آن‌ور دنیا عشق و حال‌ش را می‌کنند. توی گوش ملت می‌کنند کالای داخلی بخرید و خرید کالاهای خارجی خیانت به ایران و کارگر ایرانی است، بعد از آن‌ور فیلم خریدهای رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در انگلیس منتشر می‌شود. کسی هم نیست بپرسد این آقا که پاس‌دار دو قواره پارچه ایرانی نیست، چه‌جور می‌خواهد پاس‌دار زبان و ادب چندهزارساله ما باشد؟!

شرایط ام‌روز بدتر از سال‌های جنگ و اول انقلاب نیست ولی حال مردم خیلی گرفته‌تر از آن سال‌هاست. دیدن دورویی و ریا و فرسنگ‌ها تفاوت درحرف و عمل خیلی بیش‌تر از جنگ و تحریم پدر روح و روان مردم را در می‌آورد.


*عنوان هم طبق معمول از فاضل!

  • ویار تکلم

دیشب داشتم کانال‌های تلویزیون را می‌چرخاندم که به طور تصادفی در شبکه چهار برنامه‌ای دیدم به اسم نغمه‌های آسمانی. مهمان برنامه داشت درباره یکی از مناجات‌هایی که اجرا کرده بود صحبت می‌کرد. در قسمتی از صحبت‌های‌ش گفت :"این اثر را با الهام از آثار مرحوم سیدجواد ذبیحی ساختم. البته من هیچ‌گاه به پای ایشان نمی‌رسم."

شنیدن اسم مرحوم ذبیحی از تلویزیون برایم جالب بود. ذبیحی از مداحان قبل از انقلاب بود که دعاها و مناجات‌های او از رادیو پخش می‌شد. در آن سال‌ها ذبیحی کارمند رادیو بود و به روال مصوب ارگان‌های حکومتی در پایان مناجات‌های‌ش گاهی برای شاه هم دعا می‌کرد. کما این‌که بسیاری از روحانیون هم در نمازهای جمعه این کار را می‌کردند. بعد از انقلاب ذبیحی به خاطر این مسائل دادگاهی می‌شود. ظاهراً جو دادگاه آن‌قدر بد بوده و او به خاطر چنین مسئله کوچکی آن‌قدر اذیت می‌شود که به گریه می‌افتد و می‌گوید:"اگر مرا عفو نمی‌کنید حکم اعدامم را صادر کنید تا ملت هم شاد شود!" به هر حال ذبیحی به حکم خلخالی مدتی در  زندان بود و به فاصله کمی بعد از آزادی به وسیله گروهی ناشناس به قتل رسید. به همین راحتی!

بلایی که گریبان ذبیحی را گرفت تنها یک نمونه از تندروی‌ها و خودسری‌های اول انقلاب بود. امروز بعد از چهل سال ابعاد جدیدی از اشتباهات آن دوره مشخص می‌شود. در آن سال‌ها خیلی حق‌ها پای‌مال شد و خیلی‌ها بیش از آن‌چه باید مجازات شدند. از اعدام‌های فله‌ای و بی‌حساب و کتاب اول انقلاب که خوش‌بختانه بعد از ریاست شهید بهشتی بر قوه قضاییه بساط‌شان برچیده شد، تا مسائل خنده‌دار و تاسف‌آوری مثل تخریب آزمایش‌گاه مدارس تیزهوشان برای برقراری عدالت آموزشی! اوج این رفتارهای سلیقه‌ای را در زمینه موسیقی آن سال‌ها می‌توان مشاهده کرد تا جایی که در یک دوره حتی آهنگ‌ها و تصانیف انقلابی و مذهبی هم در تلویزیون دچار سانسور می‌شدند!

حالا امروز چه جای تعجب اگر با هنرمندان این‌طور رفتار می‌شود. این قصه سر دراز دارد و برخورد قهری با هنر و هنرمندان مسبوق به سابقه است. چه فایده؟ اول امثال ذبیحی را محاکمه و زندانی می‌کنند و بعد از سال‌ها اسم‌شان را به احترام از تلویزیون می‌آورند و برنامه‌ای می‌سازند که حتی اسم برنامه را هم از آثار مرحوم ذبیحی عاریه گرفته‌اند. حالا کی بفهمیم خیلی از کارهای امروزمان هم اشتباه‌ست و نام بعضی هنرمندان‌مان را چندسال دیگر از تلویزیون بشنویم خدا می‌داند!

  • ویار تکلم

چند وقت پیش یکی از همین جوانک‌های انقلابی و حزب‌اللهی توییترنشین که اتفاقا طرف‌داران زیادی هم در فضای مجازی دارد، در توییتی خبر بازداشت یکی از بازی‌گران مشهور سینما را در آبادان به جرم مصرف مشروبات الکلی و عربده‌کشی داد و تکه‌ای انداخت به مواضع سیاسی گذشته او! خب اصل خبر به شدت بودار بود. من هرچقدر فکر کردم نفهمیدم این بازی‌گر چه صنمی با آبادان دارد. نه خودش آبادانی است که رفته باشد آن‌جا به اقوام سر بزند، نه آبادان با این گرد و خاک گزینه مناسبی برای تفریح یک سوپراستار سینماست و نه اساسا تهران قحطی مشروب است که آدم بخواهد برای دو پیک ویسکی یا ودکا این همه راه را بکوبد تا آبادان و آن‌جا بدمستی کند و آبروی‌ش را به حراج بگذارد. هرچقدر هم کانال‌های خبری را زیر و رو کردم هیچ منبعی چنین موضوعی را تایید نمی‌کرد. تا این‌که چند وقت پیش در جریان تجلیل از یکی از خوش‌نویسان برتر کشور ویدیوی ارسالی همان هنرپیشه را دیدم و معلوم شد که خبر از اساس دروغ بوده و صرفا یک عقده‌گشایی سیاسی چنین شایعات و دروغ‌هایی را به وجود آورده! چند وقت بعد هم دوباره به پیج و کانال این آقا سر زدم که دیدم توییت‌ش را پاک کرده. نه عذرخواهی و نه اصلاحیه. شتر دیدی ندیدی! اما خب آبرویی که پیش چند هزار آدم رفته مگر برمی‌گردد؟

خداوکیل مانده‌ام این سیاستِ بی پدر و مادر چقدر مهم است که افراد مثلاً انقلابی و حزب‌اللهی به خاطرش چوب حراج به آخرت خودشان می‌زنند؟ والا ما که ادعایی نداریم ولی این‌ها که ادعای خدا و پیغمبرشان می‌شود چرا؟ یک خبر دروغ را بدون تحقیق منتشر کنی و آبروی یک نفر را ببری و بعدش هم بی‌خیال؟! اصلا گیریم خبر راست! انتشار چنین خبری و بردن آبروی یک انسان شرعی است؟ چه حزب‌اللهی است که عین آب خوردن دروغ می‌گوید و تهمت می‌زند و اشاعه منکرات می‌کند؟

الحق که مدرس راست می‌گفت. دیانت این‌ها عین سیاست‌شان است. همان قدر کثیف و ناجوان‌مردانه و همان‌قدر متعفن و مشمئزکننده!

  • ویار تکلم

بصیرت؟ کدام بصیرت؟ به این درد بخندیم یا گریه کنیم؟ بنالیم یا سکوت کنیم؟ جماعتی از داشتن بصیرت و بینش حرف می‌زنند که با بی‌فکری‌های‌شان جز خراب‌کاری و هزینه‌تراشی برای انقلاب و نظام هیچ فایده‌ای نداشته‌اند. این درد را به کجا ببریم؟ از رفاعه ابن شداد هایی که خودشان را مالک اشتر و ابوذر و عمار می‌دانند به که شکوایه کنیم؟ چگونه دیگران را قانع کنیم که حساب این‌ها را از انقلاب و نظام و اسلام جدا کنند؟

از دشمن خارجی نمی‌ترسیم. از توطئه و جنگ و تحریم نمی‌ترسیم. این را قرآن به ما آموخته. امام بزرگ‌وار(ره) به ما تعلیم کرده. اما می‌ترسیم روزی این درخت تنومند را شته‌های داخل‌ش از پا درآورند. امام(ره) هم بیم آن را داشت:

"امروز عده‌ای با ژست تقدس‌مآبی چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام می‌زنند که گویی وظیفه‌ای غیر از این ندارند...خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی‌های دیگران نخورده است." خون دل خورده است و خون دل‌ها باید بخوریم از دست احمق‌‌های مقدس‌نما، رفاعه‌های ابوذرنما و اُشترهای اَشترنما!

  • ویار تکلم

نیاکان ما در گذشته چنین می‌کردند، ما هم چنین می‌کنیم. چهارشنبه آخر سال شمسی، چهارشنبه آخر اسفندماه که می‌شود، بسیاری از خانواده‌ها که باید بگوییم خانواده احمق‌ها، آتش و هیزمی روشن می‌کنند، بعد آدم‌های سر و مر و گنده، با آن هیکل‌های چنین و چنان از روی آتش می‌پرند[و می‌گویند:]ای آتش! زردی من از تو سرخی تو از من! این چقدر حماقت است! خب چرا چنین می‌کنید؟ [می‌گویند:] آقا یک سنت است مال ما مردم. از قدیم پدران ما چنین می‌کردند. قرآن می‌گوید:"اولو کان اباءهم لایعقلون شیئاً" اگر پدران گذشته‌تان چنین کاری می‌کردند و شما می‌بینید که یک کار احمقانه است و دلیل خریت آن‌هاست، روی‌ش را بپوشانید. چرا دومرتبه این سند حماقت را سال به سال تجدید می‌کنید؟ این فقط یک سند حماقت است که کوشش می‌کنید آن را همیشه زنده نگه دارید[و بگویید که] ماییم که چنین پدران احمقی داشته‌ایم. (شهید مطهری)


پ.ن: از خوبی‌های فضای پیش از انقلاب و قبل از حکومتی شدن همه چیز این بود که اهل فکر بدون آن‌که به حاکمیت منتسب شوند و یا به مقابله با فرهنگ و سنن و آیین ملی مردم متهم شوند حرف‌شان را می‌زدند و استدلال‌هایشان را بیان می‌کردند. مردم هم غالبا بدون موضع‌گیری و جبهه‌بندی، حرف را بر عقل و منطق خودشان عرضه می‌کردند و نتیجه می‌گرفتند. برخلاف امروز که پشت هر حرفی هزار جور برچسب و تهمت و توهم توطئه است. این می‌گوید حکما فلانی مزدور دشمن است و از ضدانقلاب ساپورت می‌شود که چنین حرف‌هایی می‌زند و چنان مواضعی می‌گیرد. آن یکی هم هرکس را که اندک تمایلی به گفتمان انقلاب دارد، به جیره و مواجب‌خواری نظام و پاچه‌خواری حکومت متهم می‌کند.

  • ویار تکلم

با تفکری که دودوتا چهارتا نمی‌فهمد، با تفکری که اشتباهات خود را نمی‌پذیرد و عذرخواهی نمی‌کند، با تفکری که خود را حق مطلق می‌داند و بابت انتقاداتی که به خاطر خطاهای‌ش از او شده از امام زمان طلب اجر می‌کند، با تفکری که به نتیجه کارهایش فکر نمی‌کند و نتیجه محوری را مغایر تکلیف‌محوری می‌داند، با تفکری که ولایت پذیری را به معنای صغارت پذیری می‌داند، با تفکری که با اهرم تقدس‌بخشی به اشخاص کانالیزه شده، با تفکری که برای توجیه اشخاص حق را دست‌مالی می‌کند، با تفکری که به دنبال حق نیست بلکه می‌خواهد حق را با معیارهای خود تطبیق دهد، یک کلام با تفکر بچه حزبل‌های تازه به دوران رسیده، به والله مملکت به گند کشیده می‌شود.

  • ویار تکلم

پارسال همین ساعت‌ها بود که خبر بستری شدن و درگذشت مرحوم هاشمی را در خبرگزاری‌ها خواندیم. خبر واقعا ناگهانی و شوکه‌کننده بود. خیلی‌ها، حتی مخالفین و منتقدین سرسخت آن مرحوم هم متاثر شدند و اشک ریختند. شاید به این خاطر که او را هنوز هم از خانواده انقلاب می‌دانستند. شاید هم به خاطر جفاها و ناجوان‌مردی‌هایی که طی این چند سال در حق او روا داشتند.

در همان هنگام که همه در فوت یار دیرین انقلاب و امام و رهبری سوگوار بودند، برخی مدعیان دین و بصیرت و اخلاق باز هم شروع به تکرار همان حرف‌های همیشگی راجع به هاشمی و شخصیت او کردند و خودشان را در جای‌گاه امام علی(ع) و او را در جای‌گاه طلحه و زبیر قرار دادند. حتی برای بازی‌های کودکانه خود از رهبری هم مایه می‌گذاشتند که دیدید چه شد؟ دیدید رهبری آن تکه از نماز میت را نخواند؟

و این‌ها همه در شرایطی بود که خود رهبری هم از مرگ هاشمی اندوهگین و متاثر بود، اما آن‌ها باز هم بی‌خیال تهمت و بدگویی نشدند و هنوز هم در جلسات بصیرتشان! هر کسی را که دل‌شان بخواهد منحرف می‌خوانند و قربان صدقه ولایت‌مداری خودشان می‌روند.

قسمت دردناک ماجرا این‌جاست که خیلی از این افراد، کسانی هستند که با یک کشیده‌ی آب نکشیده پته خودشان و هفت جد و آباءشان را روی آب می‌ریزند و وجود خودشان را هم منکر می‌شوند، اما امروز خود را انقلابی‌تر از هاشمی می‌دانند و او را که پنج سال در زندان‌های ساواک تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها بوده، منحرف می‌خوانند و با طلحه و زبیر مقایسه می‌کنند! و چه جفایی از این بزرگ‌تر که هاشمی را با طلحه و زبیری مقایسه کنیم که آشکارا بر امام خود تیغ کشیدند، در حالی‌ که هاشمی هیچ‌گاه مقابل نظام و رهبری نایستاد. نه آن زمان که فرزندان‌ش را بازداشت کردند، نه آن زمان که از مجلس بیرون‌ش کردند، نه آن زمان که در مناظرات انتخاباتی و جلوی چشم میلیون‌ها بیننده نام‌ش را بردند، و نه آن زمان که رد صلاحیت‌ش کردند. نهایت کاری که کرد نامه فرستادن به ره‌بری بود، در حالی‌که می‌توانست خیلی راحت از قدرت و نفوذش استفاده کند. الم‌شنگه‌های روحانی و جهان‌گیری را برای محاکمه برادرانشان ببینید. هاشمی قطعا از آن‌ها قدرت‌مندتر و ذی‌نفوذتر بود. اما هیچ‌گاه از این نفوذ و قدرت برای تحت فشار قرار دادن نظام استفاده نکرد.

بی‌شک آن‌هایی که منتظرند کوچک‌ترین اتفاقی را انحراف نام بدهند و هرکسی را منحرف بخوانند، نه تنها از کم‌ترین درک و فهم سیاسی برخوردار نیستند، بلکه حتی از وجدان و اخلاق و انصاف و انسانیت هم بویی نبرده‌اند. مگر می‌شود کسی چهل سال در راس امور سیاسی باشد و مرتکب هیچ اشتباهی نشود؟ مگر ممکن است در عالم سیاست اختلاف نظری پیش نیاید؟ خب قطعا انتقادات بسیاری به سیاست‌ها و گفته‌ها و عمل‌کرد هاشمی رفسنجانی وجود دارد. اما آیا این دلیل می‌شود که مجاهدات و مبارزات و از خودگذشتگی‌های او را برای به ثمر نشستن نهال انقلاب نادیده بگیریم؟ نمی‌شد انتقاد کنیم اما برچسب نزنیم؟ اما تهمت نزنیم؟ اما تخریب نکنیم؟ اما هر کسی را منحرف و ضد ولایت نخوانیم؟ نمی‌شد به جای تخریب شخصیت هاشمی، سیاست‌ها و روش‌های او را نقد کنیم؟ نمی‌شد به سیاست‌های اقتصادی و مدل توسعه هاشمی نقد کنیم اما این را نشانه دشمنی او با اسلام و انقلاب ندانیم؟ چرا می‌شد! اما آن‌چنان دعواهای این سیاست بی پدر و مادر چشم‌مان را کور کرده بود که به تنها چیزی که فکر نمی‌کردیم وجدان و اخلاق و انسانیت بود.

می‌خواستم بیش از این‌ها از هاشمی بنویسم. اما احتمالا متهم می‌شوم به فراموشی گذشته و مرده پرستی. فقط توصیه می‌کنم که فارغ از جناح و حزب و رنگ و گروه و به دور از هیاهوی این سیاست بی پدر و مادر یک‌بار دیگر پیام تسلیت رهبری در فوت هاشمی را بخوانید و رابطه واقعی رهبری و هاشمی را در خلال آن جستجو کنید. البته اگر نمی‌خواهید رهبری را هم به مرده‌پرستی متهم کنید!

یک سال پیش همین ساعت‌ها بود که هاشمی از میان ما رفت. خیلی زود این یک سال‌ها می‌گذرد و نوبت ما هم می‌شود. و در آن روز برای تمام تهمت‌ها و سوءظن‌ها و سخنان خلافی که بدون علم و از سر حب و بغض به این و آن نسبت داده‌ایم باید پاسخی قانع‌کننده داشته باشیم.

  • ویار تکلم