بیمقدمه وسط حرفهایمان ازش خواستگاری کردم. مثل کسی که منتظر باشد اصلا شوکه نشد. حتی سرخ هم نشد. به چشمهایم زل زد و گفت که اصلا قصد ازدواج ندارد و شرایطش طوری است که نمیتواند به ازدواج فکر کند وگرنه چه کسی بهتر از من. مثل این بود که قبلا عین این جمله را به صدها نفر دیگر گفتهباشد. برای همین هم زیاد اهمیت ندادم و پیگیرش نشدم. فکر کنم فکر کرد ناراحت شدم که پیشنهاد سینما را داد. من هم پیشنهادِ هیس! دخترها فریاد نمیزنند! را متممش کردم. وسط فیلم که صحنه تجاوز به کودک را نشان داد، بعضش ترکید. آن هم چه ترکیدنی! مثل این که به خودش تجاوز شده بود! مثل این که به خودش تجاوز شده بود! مثل این که به خودش... اصلا دوست نداشتم دلیل عدم ازدواجش به این ربط داشتهباشد!
- ۰ نظر
- ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۳