- ۷ نظر
- ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۸
تازه از رستوران برگشته بودیم و من داشتم از گرسنگی میمردم. حتی صدای قاروقور شکمم هم بلند شد که خوشبختانه بین آن همه صدای درون ماشینی که کیپ تا کیپش را پرکرده بودیم گم شد. با اینکه دوستانم زیاد اصرار کرده بودند که بیشتر بخورم و چرا آنقدر کم خوردهام اما چه طور میتوانستم وقتی میدیدم باقی مانده غذاها، شام پسرک خدمتکار میشود. شامی پُر استرس و به دور از چشم صاحبکار!