پارسال همین ساعتها بود که خبر بستری شدن و درگذشت مرحوم هاشمی را در خبرگزاریها خواندیم. خبر واقعا ناگهانی و شوکهکننده بود. خیلیها، حتی مخالفین و منتقدین سرسخت آن مرحوم هم متاثر شدند و اشک ریختند. شاید به این خاطر که او را هنوز هم از خانواده انقلاب میدانستند. شاید هم به خاطر جفاها و ناجوانمردیهایی که طی این چند سال در حق او روا داشتند.
در همان هنگام که همه در فوت یار دیرین انقلاب و امام و رهبری سوگوار بودند، برخی مدعیان دین و بصیرت و اخلاق باز هم شروع به تکرار همان حرفهای همیشگی راجع به هاشمی و شخصیت او کردند و خودشان را در جایگاه امام علی(ع) و او را در جایگاه طلحه و زبیر قرار دادند. حتی برای بازیهای کودکانه خود از رهبری هم مایه میگذاشتند که دیدید چه شد؟ دیدید رهبری آن تکه از نماز میت را نخواند؟
و اینها همه در شرایطی بود که خود رهبری هم از مرگ هاشمی اندوهگین و متاثر بود، اما آنها باز هم بیخیال تهمت و بدگویی نشدند و هنوز هم در جلسات بصیرتشان! هر کسی را که دلشان بخواهد منحرف میخوانند و قربان صدقه ولایتمداری خودشان میروند.
قسمت دردناک ماجرا اینجاست که خیلی از این افراد، کسانی هستند که با یک کشیدهی آب نکشیده پته خودشان و هفت جد و آباءشان را روی آب میریزند و وجود خودشان را هم منکر میشوند، اما امروز خود را انقلابیتر از هاشمی میدانند و او را که پنج سال در زندانهای ساواک تحت سختترین شکنجهها بوده، منحرف میخوانند و با طلحه و زبیر مقایسه میکنند! و چه جفایی از این بزرگتر که هاشمی را با طلحه و زبیری مقایسه کنیم که آشکارا بر امام خود تیغ کشیدند، در حالی که هاشمی هیچگاه مقابل نظام و رهبری نایستاد. نه آن زمان که فرزندانش را بازداشت کردند، نه آن زمان که از مجلس بیرونش کردند، نه آن زمان که در مناظرات انتخاباتی و جلوی چشم میلیونها بیننده نامش را بردند، و نه آن زمان که رد صلاحیتش کردند. نهایت کاری که کرد نامه فرستادن به رهبری بود، در حالیکه میتوانست خیلی راحت از قدرت و نفوذش استفاده کند. المشنگههای روحانی و جهانگیری را برای محاکمه برادرانشان ببینید. هاشمی قطعا از آنها قدرتمندتر و ذینفوذتر بود. اما هیچگاه از این نفوذ و قدرت برای تحت فشار قرار دادن نظام استفاده نکرد.
بیشک آنهایی که منتظرند کوچکترین اتفاقی را انحراف نام بدهند و هرکسی را منحرف بخوانند، نه تنها از کمترین درک و فهم سیاسی برخوردار نیستند، بلکه حتی از وجدان و اخلاق و انصاف و انسانیت هم بویی نبردهاند. مگر میشود کسی چهل سال در راس امور سیاسی باشد و مرتکب هیچ اشتباهی نشود؟ مگر ممکن است در عالم سیاست اختلاف نظری پیش نیاید؟ خب قطعا انتقادات بسیاری به سیاستها و گفتهها و عملکرد هاشمی رفسنجانی وجود دارد. اما آیا این دلیل میشود که مجاهدات و مبارزات و از خودگذشتگیهای او را برای به ثمر نشستن نهال انقلاب نادیده بگیریم؟ نمیشد انتقاد کنیم اما برچسب نزنیم؟ اما تهمت نزنیم؟ اما تخریب نکنیم؟ اما هر کسی را منحرف و ضد ولایت نخوانیم؟ نمیشد به جای تخریب شخصیت هاشمی، سیاستها و روشهای او را نقد کنیم؟ نمیشد به سیاستهای اقتصادی و مدل توسعه هاشمی نقد کنیم اما این را نشانه دشمنی او با اسلام و انقلاب ندانیم؟ چرا میشد! اما آنچنان دعواهای این سیاست بی پدر و مادر چشممان را کور کرده بود که به تنها چیزی که فکر نمیکردیم وجدان و اخلاق و انسانیت بود.
میخواستم بیش از اینها از هاشمی بنویسم. اما احتمالا متهم میشوم به فراموشی گذشته و مرده پرستی. فقط توصیه میکنم که فارغ از جناح و حزب و رنگ و گروه و به دور از هیاهوی این سیاست بی پدر و مادر یکبار دیگر پیام تسلیت رهبری در فوت هاشمی را بخوانید و رابطه واقعی رهبری و هاشمی را در خلال آن جستجو کنید. البته اگر نمیخواهید رهبری را هم به مردهپرستی متهم کنید!
یک سال پیش همین ساعتها بود که هاشمی از میان ما رفت. خیلی زود این یک سالها میگذرد و نوبت ما هم میشود. و در آن روز برای تمام تهمتها و سوءظنها و سخنان خلافی که بدون علم و از سر حب و بغض به این و آن نسبت دادهایم باید پاسخی قانعکننده داشته باشیم.