آخرین دیدار
سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۶ ب.ظ
لبهایم را گرد کردم و روی چشمهای بستهاش گذاشتم و اندکی فشار دادم. گردی چشمهایش زیر لبم حس میشد. خونِ گرمی زیر پوستم دوید که تمامِ بدنم را گرم کرد و بعدش آرامآرام از راه سر، بدنم را ترک کرد. کمی بعد احساس سرما کردم و لرزم گرفت. لبم را از چشمهایش جدا کردم و پارچه را کشیدم رویش. قسم میخورم هیچگاهِ دیگر حسِ نابِ آن بوسه تکرار نشد و قسم میخورم هیچگاه دیگر حسِ نابِ آن بوسه تکرار نمیشود. اینها را گفت و دستش را چندباری روی سنگ زد و زیر لب شروع به زمزمه کردن چیزی کرد...نگاه کردم پسرش تنها سه سال داشت. قطعهی 207، ردیفِ 94، شمارهی 19
- ۹۶/۰۴/۱۳