او
او را باید شناخت؛ همچنان که دین را! همچنان که اخلاق را! همچنان که معرفت را! تَکرار میکنم؛ او را باید شناخت؛ همچنان که دین را! همچنان که اخلاق را! همچنان که معرفت را! آری! تو بخواهی به شناخت اینها برسی و از کنار مظهر و تجلیاش، آینهی تمام نما و قدیاش رد کنی؟ حاشا و کلا!
او را باید شناخت؛ اما نه لابهلای دود سیگار شبهروشنفکران کافهنشین. اما نه از طریق گفتوگوها، گپها و گعدههای شبانهی دانشجویی. اما نه از مسیرِ خاطراتِ خاطرهسازها. اما نه از راهِ فیلمها و سریالها و مستندهایی که بهفرموده هستند و وابسته. اما نه از طریق بادمجان دور قاب چینها و نه از هیچ مسیر منحرف و فیکِ دیگری! شناختی که از طریق معمای شاه به دست بیاید، از طریق پُستها و مستندهای متوهمنیوز و بیبیسی از دست میرود و شناختی که از این طریق از دست برود، همان بهتر که هیچگاه به دست نیاید و برود! او را باید شناخت اما بیرتوش و بهواسطه. از طریق خودش. از طریق گفتهها و نوشتههایش. از طریق مداقه در کتابها و مقالاتش و سخنرانیهایش. اصلِ اصل! اصیلِ اصیل! ولاغیر!
به راستی کدام او؟ اوی عارفی که تفسیر عارفانهی سورهی حمدش چنانی بود که حتی خود لباسِ دینپوشان هم آن را نپذیرفتند و به آن اعتراض کردند؟ اوی زاهدی که دنیا در نظرش چنان بود که گویی چند اتاق از یک منزلی! آنگاه که از او پرسیده شد که حس و حالت از بازگشت به ایران چیست و جواب شنیده شد هیچ! (هیچ، کلمهی جالبی است. گاهی گفتنش از سوی کسی دنیایی را آرام میکند، مثلا گفتنِ او و گاهی گفتنش آن هم با قیدِ تقریبا، از سوی کسی دیگر ملتی را نگران، مثلا سیف، رئیس بانک مرکزی در مورد دستآوردهای برجام!) اوی مجتهدی که در برابر کَجفهمیها و قرائتهای نادرست بعضیها از دین چنان میایستد که نامهی معروفش در مورد حکم بازی شطرنج؟ (شما خود میدانید که من به شما علاقه داشته و شما را مفید مىدانم، ولى شما را نصیحت پدرانه مىکنم که سعى کنید تنها خدا را درنظر بگیرید و تحت تأثیر مقدسنماها و آخوندهاى بیسواد واقع نشوید، چرا که اگر بنا است با اعلام و نشر حکم خدا به مقام و موقعیتمان نزد مقدسنماهاى احمق و آخوندهاى بیسواد صدمهای بخورد، بگذار هرچه بیشتر بخورد...و بالجمله آنگونه که جنابعالى از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلى باید از بین برود و مردم کوخنشین بوده و یا براى همیشه در صحراها زندهگى نمایند...) اوی سیاسی؟ اوی اجتماعی؟ اوی روشنفکر؟ اوی ورزشکار؟ یا هیچکدام! اوی همه! اوی کامل!
بیاییم برای یکبار هم که شده واسطهها را کنار بگذاریم و بیواسطه با او ملاقات کنیم. بیاییم برای یکبار هم که شده لنزها و فیلترها و عینکها را از چشمها و جانمان بزُداییم و با چشم و جان خودمان با او ملاقات کنیم. بیاییم برای یکبار هم که شده غُل و زنجیرِ تعصبات و حمیتهای حزبی و گروهی و جناحی را از ذهن و وجدانمان بروبیم و با ذهن و وجدانی آزاد و رها با او ملاقات کنیم. بیاییم برای یکبار هم که شده او را دیگر نشنویم؛ او را بخوانیم. هم من و هم شما! بله، شما! شما برادر عزیزی که فکر میکنی خواندن دو کتابِ بوفِ کورِ صادق هدایت و چنین گفت زرتشتِ نیچه تو را به چنان سلاحی مجهز کرده که میتوانی در مورد عالم و آدم نظر بدهی. بله، شما! شما خواهر عزیزی که برداشتتان از کُل دین، وابسته است به اینکه حجاب و یک کفِ دست پارچهی روی سرت آزاد باشد یا خیر و براساس آن قضاوت میکنی. بله، شما! شما خواهر و برادر حزبالهی عزیزی که از ترسِ برچسبِ امل و متحجر، عقیده و نظر و ایمانت را مخفی و مکتوم میکنی. بله، شما! شما ضد دینِ عزیزی که دنیا را تنها و تنها از طریقِ کانالها و توئیترها میبینی. بله، شما! شما دانشجوی عزیزی که فکر میکنی روشنفکر بودن، یعنی بیارزش بودن و ضد ارزش بودن... بله، با شما هستم. با همهی شما هستم. شما مردمِ عزیزِ آزاده و روشنروان...