ویار تکلم

آخرین مطالب

بدرود عمو فرج!

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ق.ظ

پدر، بی‌خیال اخبار شبانگاهی ساعت ده شبکه سه و ده و نیم شبکه دو می‌شد.مادر هم بی‌خیال شبکه محلی و نمایش‌هایش. پدر دوتا بالشت را روی هم می‌گذاشت تا ارتفاع مناسبی برای لم دادن پیدا کند. مادر هم درازکش و به پهلو، دست راست‌ش را زیر سمت راست سرش می‌گذاشت. پدر هیس و آرام باش‌هایش شروع می‌شد. مادر چشم غره‌هایش. پدر با کنترل صدای تلویزیون را تا ته بالا می‌برد. مادر با دست چپ‌ش خستگی کار روزانه را از چشم‌هایش پاک می‌کرد. پدر خلاصه قسمت قبل را به مادر یادآوری می‌کرد و مادر جامانده‌هایش را به حرف‌های پدر اضافه. یک هم‌کاری دو نفره. از من بپرسی بالاتر از همه کارگاه‌های دو نفره و حتی زوج‌های بازیگری. لایق اسکار عشق! و حالا وقت‌ش بود که کریم منصوری با نوای ملکوتی‌ش بخواند: الف لام را تلک آیات الکتاب المبین اذ قال یوسف لابیه...با هر جمله‌اش پدر آن را برای مادرم ترجمه می‌کرد: الف لام را این است آیات کتاب روشنگر. آنگاه که یوسف به پدر خود گفت: ای پدر، من در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم و لابه‌لایش توضیحات اضافه می‌داد. سجده ستارگان و تعبیر خواب و چاه و برادران و...مادر همه را با تکان دادن سرش تایید می‌کرد. نه تایید فهمیدن! نه! این تاییدهای فهمیدن نبود. از من بپرسی می‌گویم تایید عشق بود. بدانی و از تکرار آن لذت ببری. نام‌ش چیست جز عشق!؟ پدر یک ساعت تمام چشم از صفحه تلویزیون برنمی‌داشت. تلویزیونی که جز اخبار برای‌ش حکم یک جعبه به درد نخور را داشت که محل نمایش زن‌های سر لُخت بود. مادر آن یک‌ساعت را گاهی خستگی مغلوب‌ش می‌کرد و یک چرت کوتاه مهمان‌ش. بیدار می‌شد با چی شده‌هایی که می‌پرسید و پاسخ‌های پدر به جریان برمی‌گشت. پدر از نقش بر آب شدن دسیسه‌ها می‌خندید. مادر با لب‌خندی به پهنای صورت به آن واکنش نشان می‌داد. پدر از ظلم‌هایی که می‌شد غم‌گین می‌شد و آه می‌کشید. مادر با چشم‌های نم‌ناکی که تصویر در آن روی اشک‌هایش سوار می‌شد و می‌شکست به ماجرا نگاه می‌کرد. بعد از آن یک‌ساعت پدر تفسیر می‌کرد و مادر تحلیل! پدر پیش‌بینی قسمت آینده را می‌کرد و مادر پیش‌گویی! پدر آن را یک‌بار دیگر برای مادر تعریف می‌کرد و مادر یک‌بار دیگر به آن گوش می‌داد. پدر تا یک‌هفته  از آن‌چه دیده بود در جمع‌های دوستانه و مهمانی‌ها استفاده می‌کرد. مادر تا یک‌هفته چشم به راه جمعه‌ای دیگر....از آن سریال، سال‌ها می‌گذرد. پدر و مادرم بعد از آن، هیچ سریال دیگری را به آن حد ندیدند. پدر و مادرم بعد از آن، هیچ سریال دیگری را به آن حد دوست نداشتند. پدر مادرم بعد از آن، هیچ سریالی را با جزییات ریزش به یاد ندارند. پدر و مادرم بعد از آن، هیچ سریالی را عاشقانه دوست نداشتند...

نظرات (۲)

حیف شد...عاشقانه های معرکه ای نشونمون می داد.
حیف شد...عاشقانه های معرکه ای نشونمون می داد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">