راهنمایی کنمت، نمایشگاه رفتن بلدی؟!
همانطور که حتما میدانید و آگاهید مطابق سنت هر ساله، نمنمک موسم برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در حال رسیدن است. (سیزدهم تا بیست و سوم همین ماه) و تا الان که من در خدمت شما هستم هم تکلیف دوستان بن بگیر و کتاب خر! مشخص شده و هم تکلیف دوستان بن بگیر و بن فروش میدان انقلاب! و هم بازار معرفی کتاب در گروهها و شبکههای اجتماعی و سایتها حسابی رو به راه است. پرانتز باز، کتابخوارها که از مدتها پیش لیست کتابهایشان را بستهاند و با پیشنهاد من و شما هم آن را تغییر نمیدهند، ادای کتابخوان درآورها هم که دیگر نیازی به لیست و این سوسول بازیها ندارند. هرچیزی که اسمش را دوست داشتند! پس به نظرم معرفی کتاب آن هم این دم آخری سوسول بازی و یک پز کتابخوانی بیش نیست!، پرانتز بسته. برای همین هم بنا ندارم که در اینجا کتاب معرفی کنم اما بد ندیدم تجربه چند سالهی حضور در نمایشگاه را با شما به اشتراک بگذارم. خصوصا شمایی که از آن سر کشور برای نمایشگاه میکوبید و میآیید. باشد که تلخی سفر شما را از کتاب دلزده نکند:
نیایید: بله! واقعا نیایید. اگر آخرین کتابی که خواندهاید کتاب مبتکران کنکور بوده و آخرین داستانی که خواندهاید بزبز قندی و تفاوت فیدل کاسترو را از مارکز نمیدانید و کلا علاقهای هم به حوزه سیاست و اجتماعی ندارید بیخیال شوید. باور کنید چیزی را از دست نمیدهید و بعد از نمایشگاه همان کسی هستید که قبل از آن. آدم برای چیزی که دوست ندارد خودش را به زحمت نمیاندازد. تو بگو حتی در حد رفتن به سوپری سر کوچه باشد. مثلا من قهوه دوست ندارم. برای همین هم هیچ وقت نمایشگاه قهوهای که هر سال بیخ گوشم برگزار میشود را نمیروم و هیچ اتفاقی هم نمیافتد! آدم عاقل نشستن زیر باد کولر و نوشیدن آب میوه سرد را به چند ساعت خستهگی و پیادهروی و عرق ریختن ترجیح میدهد!
اگر آمدید خوشآمدید اما کتاب نخرید: باز هم بله! با دوست بودن و یک پیک نیک نیمروزی داشتن هم سنت حسنه ایست که میتواند به خرید کتاب هم ختم نشود. به چند دلیل: اولا بسیاری از نویسنده ها کتاب های جدیدشان را برای همین نمایشگاه گذاشتهاند که خرید آن ها شبیه هندوانه دربسته است. نه خوبشان معلوم است و نه بدشان. این که چند ماه صبر کنیم تا بتوانیم نقدها و تشویقها را بخوانیم و بعد دست به انتخاب بزنیم قطعا به خرید و نخواندن میارزد! دوما بدون هیچ گونه رودربایستی این نمایشگاه از ارکان اصلی نابودی صنعت فروش کتاب است! چرا؟ کسی که اول سال همه کتابهای یک سالش را بخرد، فقط جیب ناشران را پرو پیمان میکند. پس گناه کتاب فروش سر کوچه چیست که باید همه سال در مغازهاش مگس بپراند و آخر کار بزند تو کار فروش بلال؟
خریدید، بخرید اما کم: چرایش هم مشخص است. سنگ بزرگ نشانه نزدن است. شمایی که سی تا کتاب سیصد صفحه را اگر بر تمام روزهای سال هم تقسیم کنید و هر روز هم بخوانید باز هم نمیتوانید ده تایش را بخوانید خب دیگر چه کاری است؟ کم بخر همیشه بخر!
کوله بار کتابهات روی دوشت: کتابها رو میخواهید توی پلاستیک و با دست بگیرید؟ فکر کمر و ستون فقرات خودتان باشید. تازه چقدر میتوانید پلاستیکتان را زمین بگذارید که کیف پولتان را از جیب در بیاورید؟!
پول آب را بدهیم، پول غذا جدا و دیگر هیچ: همین اول کار و سر راهتان لطف کنید و یک عدد آبمعدنی سرد و یک ساندویچ خانهگی و دستساز برای خودتان ابتیاع کنید! آنجا هست؟ میخندید؟ وقتی که وسط گشت و گذاری که دمای محیطش مثل سونا میماند تشنهتان شد، آن وقت من به شما میخندم. جایی که حاضرید برای یک آب خشک و خالی ده تومان هم بدهید اما نیست که نیست و شما باید کل مسیر آمده را برگردید. آن وقت چهگونه میتوانید به تاولهای پایتان بگویید تمام مسیر آمده اشتباه بود؟! در مورد غذا هم یک ساندویچ خانهگی بزرگ و خیلی ارزان و پاکیزه بهتر است یا یک ساندویچ سرخ شده کوچک با روغن مانده صبح که پس از خوردنش هم جیبتان خالی میماند و هم جیبتان؟ خود دانید. از ما گفتن بود!
پیشاپیش نمایشگاه خوبی را برایتان آرزومندم!