فرضیات
آمار تعداد مجروجین و فوت شدههای مراسم چهارشنبهسوری سال نودوپنج، پنجاهوهشت مصدوم (از سوختهگی درجه اول گرفته تا قطع عضو) و هفت فوتی میباشد. آن هم با کلی تبلیغ و کمپین برای نه به حادثه در این ایام به یاد شهدای آتشنشان. فرض کنید چهارشنبهسوری نه یک مراسم سنتی و ملی که یک مراسم مذهبی میبود. نه با همین تعداد مجروح که حتی با نصف این مقدار. آیا آن وقت باز هم همهی این جماعتی که دم از لزوم فرهنگسازی برای کاهش خطرات چهارشنبهسوری میزدند باز هم همین حرفها را تکرار میکردند یا به بهانهی خشونتطلب بودنِ دین خواستار حذف آن میشدند؟
آمار تعداد فوتشدههای تصادفات سفرهای نوروزی به سمت شمال (فقط به سمت استان مازندران) در نوروز سال نودوپنج، سیوهفت نفر میباشد. فرض کنید این تصادفات نه در محورهای منتج به شمال که در محورهای منتج به شهرهای مذهبی، مثلا کربلا در ایام اربعین اتفاق میافتاد. آن هم نه با همین مقدار کشته و مجروح. با مقداری بسیار کمتر از این. آیا آن وقت باز هم همهی این جماعتی که دم از لزوم فرهنگسازی در رانندهگی و توجه به قوانین دارند باز هم همین حرفها را تکرار میکردند یا به بهانهی خطرناک بودن آن خواستار مسدودسازی راه های آن میشدند؟
مقدار تخریب جنگل و سایر منابع طبیعی را در مراسم سیزدهبهدر سال گذشته در نظر بگیرید. (چون معمولا این تخریبها را بر حسب عدد و رقم بیان نمیکنند با نگاهی به اطراف خود در هنگام مراسم آن را در ذهن خود تقریبسازی کنید). فرض کنید نصف این تخریب مثل حاصل یک گردهمآیی مذهبی میبود. آیا آن وقت باز هم همه این جماعتی که دم از لزوم فرهنگسازی در احترام به محیط زیست دارند باز هم همین حرفها را تکرار میکردند یا به بهانه ضرر داشتن آن خواستار حذف آن میشدند؟
مقدار صدای تولیدی در یک مراسم شادی، مثلا یک عروسی را در نظر بگیرید. آن را با صدای یک مراسم مذهبی، مثلا ایام عزاداری محرم مقایسه کنید. (میانگین عدد صدای تولیدی برای یک مراسم شادی، حول عدد صدوبیستوشش دِسیبِل میچرخد که این برای نواحی مختلف، کمی متفاوت است. بدیهی است که این عدد برای شهرهای غربی و کُرد مقداری بیشتر از این عدد و برای شهرهایی با بافت مذهبی شبیه یزد و کاشان کمتر از این مقدار است. و میانگین صدای تولیدی برای یک مراسم مذهبی هم حول عدد صدوهفده دِسیبِل میچرخد که باز هم این برای نواحی مختلف کمی بالاو پایین دارد. مثلا شهرهای مذهبی شبیه قم و کاشان بیشتر و برای بعضی مانند شیراز و سنندج و ارومیه کمتر از این حد میباشد). آیا این جماعتی که دم از یک شب، هزارشب نمیشود و اصلا صداش بلند نیست و نه کجاش مُخل آسایش است میزنند همین عبارات را در هنگام مراسمات مذهبی به کار میبرند؟
و...
پ. ن: باورم هست بیانصافی، بیوجدانی و عدم حقپذیری تا یک جایی وامدار شرایط اجتماعی شخص میباشد اما یقین دارم از یک جایی به بعد باید قضیه را در نُطفه و لقمهی طرف جستوجو کرد.