#مال_مردمه
نمیدانم تا کِی و کجا قرار است خودمان را سانسور کنیم و واقعیت را پشت یک نقاب به ظاهر زیبا مخفی کنیم؟ تا کی قرار است با توهم «با فرهنگ» بودنمان سر کنیم و آن را پشت تریبونهای مختلف جار بزنیم؟ باید قبول کنیم که همه کسانی که جلوی ساختمان پلاسکو تجمع کردهبودند و با گوشیهاشان مشغول ثبت سوژه برای صفحههای مجازیشان بودند ایرانی بودند. باید قبول کنیم ما ایرانیها استاد انتقاد از دیگران هستیم، اما به خودمان که میرسد انتقاد مساوی می شود با کفر و دشمنی و تخریب. اگر خدایی ناکرده به دلیل دیر رسیدن ماشین آمبولانس، آتشنشانی و... اتفاقی برای کسی بیفتد(که متاسفانه میافتد) ما هستیم که فضای مجازی را پر میکنیم از پستها و هشتگهای بیمسئولیتی و بیلیاقتی فلان ارگان و بهمان مسئول. یک درصد هم احتمال نمیدهیم که خودمان، با تجمع در محل حادثه، با راه ندادن به ماشین امدادی و ... باعث دیر رسیدن امداد و کشته شدن عدهای شده ایم.
اهالی رسانه هم حال و روز بهتری ندارند. برخی منتظرند که اتفاقی رخ دهد و شروع کنند به تسویه حساب های سیاسی شان. همه سعیشان را میکنند که مسئولیت اتفاق را هرطور شده به گردن جناح مقابل بیندازند. این جا هم صفحه های مجازی حرف اول را میزنند. روزنامهنگاران این طرفی صفحههای مجازیشان پر می شود از مصاحبهها و تصاویر حضور مسئول همجناحی در محل حادثه و مقایسه رسیدگی این مسئولان با مسئولان جناح مقابل. قلم به دستان آن طرفی هم شروع میکنند به تخریب و با هشتگهاشان خواهان استعفا و مجازات مسئولان جناح رقیب میشوند. و این چرخه همیشه تکرار میشود.
نباید منکر قصور و کمکاری برخی مسئولین (در همهی دورهها) شد، اما وقت حادثه وقت تسویه حساب نیست، وقت گیس و گیسکشی نیست. وقت هم دلی، وقت کار، وقت نجات است.
گاهی اوقات شاید پاک کردن صورت مسئله بهتر از حلکردن مسئله باشد. حداقلش در این موارد و برای ما ایرانیها پاک کردن مسئله بهتر جواب می دهد. شاید اگر همه شبکههای مجازی فیلتر میشدند(حداقل همان محدودهی حادثه) دیگر سیل جمعیت به آن سمت نمیرفت. نه من نوعی گوشی به دست دنبال سوژه میبودم و نه شما رسانهایها دنبال له و علیه این و آن نوشتن.
همه ماجرا یک طرف، حرف های آن آتشنشان که آتش به جان مان انداخت یک طرف. گفتم نرو. گفت: #مال_مردمه
مدتی پیش یکی از دوستانم که پزشک بود را در بخش بیماران روانی بستری کردهبودند، یکی از همکارانش را عمل کرده بود و او زنده نماندهبود. چند روز پیش که به او سر زدم هنوز هم زیر لب تکرار میکرد «باید نجاتش می دادم، باید نجاتش میدادم...» از وقتی که خبر ساختمان پلاسکو را شنیدم به همان اندازه که برای آتشنشانان زیر آوار دعا کردم برای دوستانشان هم دعا کردم، نکند کم بیاورند...
چه پنجشنبهای بود، دلگیرتر از همهی جمعهها .