مردها گریه میکنند!
چه کسی گفته مرد گریه نمیکند؟ نمیدانم اما یقین دارم هرکسی که گفته هیچ وقت امروز را ندیدهاست. السلام علیکم را خوانده و نخوانده پا شدم که اولین نفری باشم که از درِ مسجد خارج میشود تا گرفتار ترافیک! نزدیک در نشوم و احیانا وقتم هدر! نرود. پیرمرد تکیدهای جلوی در، جلویم را گرفت و رو به جمع گفت: پسرم سرطانِ خون داره. تورو خدا...بغض امانش نداد و زد زیر گریه. کنار در نشست و سر را بین زانوهاش قرار داد. مرد گریه میکند. اصلا مرد باید هم گهگاهی گریه کند. اما هیچکس نباید اشکهای یک مرد را ببیند. هیچکس! مردی که بگذارد کسی گریههاش را ببیند یعنی همه چیزش را باخته. همه چیزش را! کیف پولم را باز کردم و نگاهی به داخلش انداختم. امروز تنها روزی بود که در طول عمرم آرزو میکردم ایکاش پولدار میبودم. محتویات کیفم را خالی کردم و مثل او در کنار دیگر در نشستم و سرم را بین زانوهام گذاشتم. اشکهای من بیشتر از اشکهای او پول جمع میکرد!