هنوز هم روشنایی هست...
چندی پیش به دعوت دوتا از دوستانم مهمانِ گردشِ یک روزهی دانشجویی کلاسشان شدم. هنگامهی ظهر و وقت نماز، دلشوره گرفتهمان که حالا چه کنیم وسط این پارک؟ دوستم گفت من که الان نمیخوانم. بخوانم بقیه فکر میکنند برای ریا میخوانم. تازه حوصلهی حرفهای بعدش را هم ندارم که من را به بسیج و هیئت و فلان و بهمان بچسبانند. اگر تا غروب رسیدیم که خوابگاه میخوانم. نرسیدم هم خدا میبخشد. من هم داشتم وضعیت را آنالیز و سبک سنگین میکنم که چه کنم. تو شش و بش بودم که بخوانم یا نه. بخوانم، نخوانم. بخوانم، نخوانم. بخوانم، نخوانم...تا ما داشتیم سروکلهی هم میزدیم، آن یکی دوستم با اپلیکیشن گوشیاش قبله را تعیین کرده بود و سنگی برداشته بود و بیخیال چشمها و پچپچها و لبخندهای اطرافش قامت بسته بود: الله اکبر!...الله اکبر از این سبقت! السابقون السابقون...هیچ ادعایی ندارم بابت خلوص و مقبولیت تمام عبادتهای زندهگیام اما اگر قرار باشد چیزی از من قبول باشد، فکر کنم برای ظهرِ آن روز باشد.
به شدت غبطه میخورم به حال آنهایی که خودشان هستند؛ اصل و اصیل. اوریجینال. بدون روتوش و نقاب. به شدت دلم غنج میرود برای آنهایی که نه دغدغهی آن را دارند که ببینند دیگران در موردشان چه فکری میکنند و نه نگرانِ تصور دیگران هستند. به شدت دلم غنج میرود برای آنهایی که تکلیفشان با خدا، خود و دنیایشان مشخص است، آنقدرها که دیگر هیچ کس و هیچ چیزی نمیتواند برایشان تعیین تکلیف کند. دلم غنج میرود برای محمد انصاری بودن!
فکر نمیکنم کار چندان سختی باشد، جای آن ریشهای آنکادر شده، سفیدی پوستی برق بزند و جای آن عکسهای سادهی اینستاگرامی عکسهایی با کُلی افکت و ژانگولربازیهای مرسوم که جان میدهد دختر، پسرهای تازه به سنِ بلوغ آن را به درودیوار اتاقشان آویزان کنند. فکر نمیکنم چندان سخت باشد، جای صحبت از خدا و نماز، صحبت از مسائلی باشد که خروار خروار لایک و قلب هدیه بگیرد. فکر نمیکنم چندان سخت باشد، جای صحبت از پیادهروی اربعین، صحبت از سواحل آنتالیا و سُونای مرطوبِ استخر سعادتآباد باشد. فکر نمیکنم کار سختی باشد، جای آن که اسم مدرسهی فوتبال، شهید ابراهیم هادی باشد، اسمش مثلا میشد مدرسهی قوتبال ستارهگان جهان و جای ارائهی محصولاتی با عکسِ آن شهید، عکسِ مسی و رونالدو باشد که دست و دلِ پدرومادرها را بابت ولخرجی قرص و محکم کند. فکر نمیکنم کار سختی باشد جای شنیدنِ طعنه و کنایه بابت پستهای مذهبی که ایکاش مذهب روی فوتبالش تاثیر نگذارد، قبل از انتخابات پستی با رنگِ سبز و بنفش منتشر کرد و یا شبیه علی کریمی در بازیهای بینالمللی، مشکلات داخلی کشور را با دستبند سبز فریاد زد و محبوب جماعتی شد! فکر نمیکنم کار چندان سختی باشد...
جا دارد، واقعا جا دارد همهگی ما، فارغ از دین و مذهب و عقیده و رنگ، به احترام محمد انصاری و همهی محمد انصاریها تمام قد بایستیم و به احترامشان کلاه از سر برداریم؛ به احترامِ همهی آنهایی که نشانمان میدهند در شهرِ نقابها و تاریکیها، هنوز هم روشنایی هست...