ویار تکلم

آخرین مطالب

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سایت جیم» ثبت شده است

ماهِ اول: بود و نبودش فرق می‌کرد. نبودش به‌تر بود. اول‌ش که گوشه‌ی وی آی پی اتاق را که حسابی برای‌ش نقشه کشیده بودم گرفته بود. بعدش باید حرصِ تقسیم اینترنت را هم می‌خوردم. این‌ها به کنار. روی مُخ ترین قسمت ماجرا، ساکتِ ساکتِ ساکت بودن‌ش بود .فکر کنم باید با انبردست کلمات را از دهان‌ش استخراج می کردم. بزرگ‌تر بودن‌ش هم یک احساس ادبِ کاذب را در وجودم قل قل می داد که به هیچ وجه باب میل‌م نبود.راست‌ش اصلاً حضورش زیادی سنگینی می کرد. شاید می‌خواستم حرفی خودمانی بزنم.اَه! این این جا چه کار می‌کند؟

 ماهِ دوم: بود و نبودش فرقی نمیکرد. همان گوشه ساکت و آرام نشسته بود. تقریباً یک و نیم برابر من سن داشت و همین هم باعث شده بود نه من کاری به کارش داشته‌باشم و نه او کاری به کارم. تازه اسم‌ش را هم یاد گرفته‌بودم و تعارفات الکی صبحانه/نهار/شام تنها پالس‌های ارتباطی بین ما شده بود. الآن که فکر می‌کنم اصلاً من کی کارم با اینترنت زیاد بوده که حضورش مانع کارم شده‌باشد؟

 ماهِ سوم: بود و نبودش فرق می‌کرد. بودش به‌تر بود. همین که اواخر هفته‌ها در اتاقی که تنهایی، چهره ی هیولاطورش را برملا می‌کرد، تنها نبودم خودش نعمتی بود. مشترکاتی هم ایجاد شده بود و گپ‌هایی هم! حتی دم‌ش هم گرم! گه‌گداری، زحمت درست کردن غذاهای خام و جارو را هم می‌کشید.

حالا: رفت! اصلاً قرار نبود که بماند. همان اوایل هم صحبت از رفتن می‌کرد. دنبال یک خانه جمع و جور می‌گشت که حاصل شد. هنوز بارو بندیل‌ش همین جاست. مرتب و منظم. در منتها الیهِ اتاق و به ام‌پی‌تری‌ترین شکل ممکن. حالا که فکر می‌کنم راست‌ش هیچ خاطره‌ی قابل ذکری با هم نداشتیم که بعدها بخواهیم نقل‌ش کنیم .حتی امکان دارد همین روزها، همین حداقل تصویرها هم در لابه‌لای ذهن‌مشغولی‌ها و روزمرگی های زندگی هرکدام‌مان گم و گور شود. اما قصه ی غریبی‌است این دل‌تنگی. هم برای من و هم شاید برای او...

پ. ن: کم کم ایجاد می‌شود و انباشته. لحظه به لحظه، تصویر به تصویر، رفتار به رفتار، صدا به صدا، دلت را پُر می‌کند و وقتی که پُرشد. در یک آن، تهِ دل‌ت را خالی می‌کند. به همین سادگی! به احترامِ «عادت»، این حس عجیب و غریب...

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

سلام جناب آقای کیارستمی!

امیدوارم حال شما خوب باشد! همین اول کار ببخشید که بد موقع مزاحم می‌شوم. راست‌ش خودم هم می‌دانم که شما الان در پیچ و خم کارهای اداری‌تان هستید و دارید مراحل مهر و امضای‌تان را طی می‌کنید و سرتان بسیار شلوغ است اما من هم با شما کمی حرف دارم و امیدوارم شما آن را بخوانید یا حداقل آن را در جیب‌تان نگه داشته و در پایان مراحل اداری‌تان یک نگاهی به آن بیندازید.

آقای کیارستمی!

چند روزی می‌شود که شما رفته‌اید و همان‌گونه که حتما خودتان هم استحضار دارید همه ما در غم فراق شما در حال سوزش هستیم. البته سوزش که چه عرض کنم، فقط وانمود به سوزش می‌کنیم. آخر می‌دانید چیست؟ هر کس در غم فراق شما خودش را نشان دهد با کلاس محسوب می‌شود و اهل هنر و چه کاری راحت‌تر و به‌تر از این؟ چند پستِ اینستاگرامی و تلگرامی و تغییر عکس پروفایل و تمام! خواستم بگویم که اصلا گول این رفتارهای ما را نخورید! ما همان‌هایی هستیم که روزی به شما انگ دوستی با استکبار را زدیم فقط به بهانه این که شما در فرنگ جایزه می‌گرفتید و روزی به شما انگ ضد دینی زدیم به خاطر همین فیلم‌هایی که در ینگه‌ی دنیا می‌ساختید و دگر روز باز هم به شما انگ...باز هم می‌گویم گول این رفتارهای ما را نخورید،  نشان به آن نشان که الان از همین ما بپرسند چند تا از فیلم های شما را دیده‌ایم اگر نگوییم صفر می‌گوییم یک! و چه چیزی برای هنرمند بدتر است از این که مردم فقط مرگ‌ش را ببینند و نه هنرش را؟!

آقای کیارستمی!

حرف بسیار است و مجال کم! می‌خواستم از ناملایمت‌هایی که دولتی‌ها در حق شما کردند هم برای‌تان بگویم. می‌خواستم از ناملایمت‌هایی که اهل هنر نسبت به شما روا داشتند هم برای‌تان بگویم. می‌خواستم از...اما چه کنم که باید متن‌م کوتاه باشد تا در یک پست وب‌لاگی و تلگرامی جا شود. چون می‌خواهم این را منتشر کنم تا همه فکر کنند چقدر اهل هنر هستم! وگرنه خودت هم می‌دانی حتی یک فیلم از شما ندیده‌ام چه برسد به این که برای شما ناراحت هم باشم! لایک‌ها برایم مهم‌تر هستند! پس فقط از شما می‌خواهم سلام گرم مرا به جناب خداوند برسانید و سفارش من را هم به او بکنید. راستی سوالات نکیر و منکر چه‌طور بود؟ من که مطمئن هستم که نمره خوبی آورده‌اید!

قربان شما یک مثلا دوست‌دار هنر

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

دوشنبه‌ی همین هفته، هشت‌مین آلبوم موسیقی محسن چاوشی منتشر شد. به نام «امیر بی‌گزند»! نامی برگرفته از عنوان سرآلبومی آن با شعری از حضرت مولانا. معجونی از عناصری که قبل از آن شاید به سختی می‌شد ممزوج شدن‌شان را با هم تصور کرد. بهروز صفاریان خبره و کارکشته در موسیقی پاپ در کنار فرشاد حسامی جویای نام در سبک راک و بهروز نقوی ناشناس در حوزه‌ی موسیقی. مولانا با شعرهای سحرانگیزش در کنار ترانه‌های یاغی علی‌اکبر یاغی‌تبار، ترانه‌های صعب الوصول حسین صفا و واژگان پدرام پاریزی تازه‌کار! اما هرچه بود این ترکیب شکل گرفت و تا به این جای کار طبق شنیده‌ها و دیده‌ها در فضای واقعی و مجازی هم مورد توجه قرار گرفته‌است. با این اوصاف باز هم به سختی می‌توان برای این البوم با سایر آلبوم های دیگر این حوزه تفاوتی قائل شد اگر و تنها اگر نام هر خواننده دیگری به جای محسن چاوشی روی کاور آن درج می‌شد. این آلبوم اگر نام محسن چاوشی را با خود یدک نمی‌کشید می‌شد شبیه آلبوم‌های سایر خواننده‌گان؛ آلبومی که هدف آن نه اضافه کردن چیزی به مارکت موسیقی که تلاش برای پر کردن سالن‌های کنسرت پس از آلبوم با ترانه‌های سطحی و تین‌ایجری! که هدف آن افزایش تعداد فالوئرهای اینستاگرام و افزایش ممبرهای تلگرام است! که هدف آن افزایش صف امضا گرفتن و سلفی‌های ده هزارتومنی در هتل شهر محل کنسرت است. که...اما اساسا این اهداف برای کسی که نه کنسرت گذاشته و نه ارتباط وسیعی با هوادارن‌ش دارد و هر چند ماه یک‌بار به زحمت یک پست را می‌شود از صفحه‌اش استخراج کرد و...محلی از اعراب ندارد! اما به راستی هدف چاوشی از انتشار آلبوم چیست؟

در این جا مایل‌م برای جلوگیری از زیاده‌گویی فقط به سر آلبومی این آلبوم (امیر بی‌گزند)  بپردازم. برخلاف رویه‌ی اکثر خواننده‌گان که نام به زعم خود محبوب‌ترین قطعه احتمالی خود را که معمولا بیس‌دار و تیج‌ایجری و به اصطلاح ماشین‌خور است  را روی آلبوم خود می‌گذارند، محسن چاوشی نام خودش را روی آلبوم می‌گذارد! قطعه‌ای بر آمده از خودش که با تارو پودش تنیده شده و خودش را توصیف می‌کند. توصیفی به‌تر از هزار کلمه مصاحبه و شو مجازی! به غیر از اولین آلبوم‌ش که یک جورهایی به واسطه‌ی مجاز شدن در آن ترس موج می‌زد و یک ترانه تلخ ساده است  باقی ترک هایی که هم نام آلبوم هستند موید همین ادعایند. از ژاکت و ترس از فقر و نداری‌های دوران کودکی گرفته تا پرچم سفید و خاطرات تلخ و وحشت‌ناک بمب‌باران های زمان جنگ و حتی پاروی بی‌قایق که از نامردی‌ها و نامرادی‌هایی که در طول مسیرش با آن رو به رو شده گله می‌کند. اما قصه‌ی امیر بی‌گزند با همه قبلی‌ها فرق دارد و این فرق را زمانی که نام‌ش از چنگیز به امیر بی‌گزند تغییر کرد نمود پیدا کرد. تغییر نام آلبوم از چنگیز به امیر بی‌گزند یعنی تغییر خود و راهِ چاوشی؛ از راه چنگیز به راه امیر! از راهی خسته و شاکی از ناملایمات زندگی و وارونگی چرخ گردون تا راهی به سمت کسی که او را از آسیب‌های خودی و غیرخودی محفوظ نگه می‌دارد! از راه چنگیزی که حتی بمب‌های خنثی شده از حمله دشمنان‌ش هم روی او اثر می‌کند و او را به تعبیری آش و لاش می‌کند تا راهی به سمت امیری که حتی از آسیب جان می‌دهد! از راه چنگیزی افسرده و وحشی که دید سیاهی دارد و هر مقابلی را دشمن می‌پندارد تا راه امیری که او را از هرچه قیل و قال است می‌بُرد و او را  با طرب و سماع سوی امیر بی‌گزندش می‌بَرد! انتخاب نام چنگیز برای این آلبوم یک حرکت درجا بود. به این معنا که او از آلبوم پاروی بی‌قایق تا به حال تغییری نداشته و مدام در حال شِکوه و گلایه از سختی‌هاست که البته این نام‌گذاری صورت نگرفت و در مقابل انتخاب نام امیر بی‌گزند یک حرکت رو به جلو و کمال بود. به معنای توجه کامل به محبوب و بریدن از اغیار! یک عشق‌بازی خالص و خصوصی با حضرت معشوق! بدون هیچ رنگی از جذبه‌های زمینی!  و این تغییر اصلا یک‌باره اتفاق نیفتاده است. کافی است مقایسه کنید آن چاوشی را که با یک گفته‌ی ابراهیم حاتمی کیا طغیان می‌کند با این چاوشی که در مقابل آماج حملات این چند وقت اخیر از جانب داریوش مهرجویی، مجتبی کبیری، حسام الدین سراج، اسماعیل امینی و...سکوت کرده تا با امیر یکی‌شدگی چاوشی را درک کنید!

چهل ساله‌گی سن مبعوث شدن است. سن تکامل! سنی که آن‌جا تازه تکلیف‌ت با جهان‌ت مشخص می‌شود و انسان تازه می‌فهمد که از دنیا چه می‌خواهد. می‌فهمد که آیا حق‌ش را از دنیا گرفته یا دنیا حق‌ش را از او گرفته! سنی که یکی مثل شهاب حسینی را می‌سازد. کسی که در یکی از بالاترین جشنواره‌های جهانی سینما بدون خوف و اضظراب از هجمه‌های بعدش جایزه‌اش را تقدیم امام عصر (عج) کند و این همان عشق‌بازی دونفره‌ی خالصانه و خصوصی است. ... و حالا محسن چاوشی در حوالی قله  چهل ساله‌گی قرار گرفته. قله تکامل. قله‌ای که می‌شود با فتح‌ش پرچم خودش را آن جا بکارد و نام‌ش را جاودانه کند. برای محسن چاوشی مسیر زیادی باقی نمانده. فقط کافی است بدون توجه به سنگ‌ریزه‌های مسیر به حرکت خود ادامه دهد و مسیرش را گم نکند. همین!

*بازتاب همین مطلب در هفته‎نامه‎ی هم‎شهری جوان

*بازتاب همین مطلب در سایت فرارو

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

من زیاد وب‌لاگ میخوانم. مدتهاست که زیاد میخوانم. حتی این روزها هم که مشغله  و هجوم شبکه‌های مجازی و افول وب‌لاگ و وب‌لاگ‌نویسی باعث شده که کم‌تر فرصت و حوصلهی وبلاگ‌گردی داشته باشم، باز هم این خواندن‌م در رِنج زیاد قرار می‌گیرد. هرچند خُب بسیاری از خوب‌نویس‌ها عطای وب‌لاگ‌نویسی را به لقای‌ش بخشیده‌اند و انتخاب هم کم شده‌است اما کماکان هستند کسانی که با نگاه و قلم‌شان حس مکیفی را عایدم میکنند و عیش‌م را کوک می‌کنند و لب‌خندی میهمان لب‌م می‌کنند (که اگر فرصتی دست بدهد آن‌ها را معرفی خواهمکرد که این حس خوب ناشی از قلم‌شان را با شما شریک کرده‌باشم) اما این کیف‌ها هیچ هستند در برابر وقتی که با وبلاگ یک عدد فمنیست یا کسی که ادای فمنیستها (یقیناً خیلی‌ها معنای واقعی‌اش را نمی‌دانند) را در می‌آورد آشنا می‌شوم! اصلاً به شما هم پیش‌نهاد می‌کنم برای تنظیم خنده‌ی بدن‌تان! سری به این وب‌لاگ‌ها بزنید تا دیگر مشکلی بابت کم‌بود سوژه برای خندیدن نداشته‌باشید. من که هربار که مطالبی از این دست را می‌خوانم اگر کامنت‌دانی مطلب باز باشد خصوصی برای‌شان تایپ می‌کنم مرسی که هستید و می‌فرستم! یعنی تناقض و طنز است که از سرو روی‌شان می‌بارد. آن‌قدرها که الآن هول شده‌ام و نمی‌دانم از کجا شروع کنم! مثلاً یک اصطلاحی هست که باب است بین این جماعت که امروز به من فلان بار تجاوز شد! فلان نفر به من نگاه بدی داشته‌اند و این می‌شود تجاوز! دخول! البته از نوع روحی‌ش! و بعد از این نتیجه می‌گیرند که مردمان ما چشم ناپاک هستند و هیز و جامعه با شتاب صعودی رو به انحراف و اضمحلال است و باید از دیار فرنگ یاد گرفت که هیچ نگاه بدی به خانم‌ها ندارند. اصلاً هم فکر نمی‌کنند و یا شاید هم نمی‌خواهند فکر کنند که اولاً این که آدم هر جور سرخ‌آب سفیدآب بزند و توقع داشته باشد نگاه‌ها سمت‌ش جذب نشود اساسا برای انسانی که به دنبال زیبایی‌هاست امری نشد! چه این‌جا و چه هرجای دیگری. شبیه این است که ماشین آخرین مدل‌ت را وسط خیابان قفل نکرده، رها کنی و انتظار داشته‌باشی که اتفاقی نیفتند و سرو کله‌ی دزدی پیدا نشود. چنین چیزی دراتوپیا هم به سختی قابل تحقق است چه برسد به وضع موجود. ثانیاً هر وقت این فمنیست‌های وطنی همانند فرنگی‌ها در پاسخ به این که چه اندام سکسی و چه باسن خوش‌فرمی دارید کولی‌بازی در نیاوردند پاسخ‌شان مرسی و لطف دارید بود قول می‌دهم مردان هم آن ها را در کاباره‌ها دید بزنند. اصلا هم بحث حجاب نیست. این بدیهی است  که کسی اگر چیز با ارزشی دارید باید از آن محافظت کند. این را هر عقل سلیمی هم قبول دارد. حتی پیام‌بر خدا هم می‌گوید خودت مواظب خودت باش؛ اجتنبوا عن مواضع التهم! یا مثلاً هر دقیقه ناله و فغان‌شان از این بلند می‌شود که ما آزادی بیان نداریم و حق حرف‌زدن نداریم و سرکوب شده‌ایم و فلان و بهمان. آن وقت خودشان در مقیاس بسیار کوچک‌تر وب‌لاگ، یک هیتلر مجازی شده‌اند و سخت‌ترین قوانین را علیه آزادی بیان اعمال می‌کنند. از بستن نظرات گرفته تا بلاک‌کردن در اینستاگرام و حتی این که یک ایمیل هم از خودشان نگذاشته‌اند که احیاناً صدای مخالفان‌شان را بشنوند. حتی اگر این مخالفت در حد یک غلط املایی باشد. مثلا چندی قبل بابت غلط‌های املایی فراوان در یکی از همین وب‌لاگ‌ها که اتفاقاً ادعای بسیاری هم در عالم ادبیات و نوشتن دارد، تذکراتی دادم. اول‌ش که متوسل شد به فرهنگ لغتی خیالی که این املاها از نظر این فرهنگ لغت درست است. اما وقتی گَندش درآمد که متوجه این خالی‌بندی‌ش شده‌ام، دیگر هیچ‌گاه کامنت‌های‌م را تایید نکرد. تو گویی هیچ کس آزاد نیست جز خودشان!

بحث در مورد این قبیل وب‌لاگ‌ها و وب‌لاگ‌نویس‌ها و مطالب‌شان بسیار است که بیان‌ش خارج از حوصله‌ی من و خواننده است. به علاوه خودم هم زیاد مایل به شپش‌گیری نوشته‌های دیگران نیستم وگرنه حتم دارم تا مدت‌ها هیچ مشکلی بابت نوشتن ندارم و مطالب وب‌لاگ تا مدت‌ها تامین می‌شود. شما را نمی‌دانم من که از بسیاری از همین مطالب تصویر برداشته‌ام که اگر خدایی ناکرده وب‌لاگ‌شان با مشکلی مواجه شد من آن ها را داشته‌باشم و هراز چندگاهی با نگاهی به آن‌ها همه‌ی غم و غصه‌های‌م را فراموش کنم.

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم