در بین هنرمندان نسل جدید (قدیمیهای پیشکسوت جای خود) فقط معدودی هستند که تمایل دارم روزگاری با آن ها دیدار کنم و با آنها گپی بزنم. باقی را ابداً (مثلا چند سال قبل خانم بازیگری را به طور اتفاقی در یکی از مجتمعهای تفریحی، تجاری دیدیم. از دوستم اصرار برای با او عکس گرفتن و از من انکار. آخرش هم حرف، حرف من شد. چند هفتهی بعدش خانم بازیگر برندهی سیمرغ شد!) یکی از این معدودها رضا امیرخانی است که من قبلا در موردش نوشتهام. وقتی شنیدم قرار است به نمایشگاه بیاید علیرغم این که روز قبلش هم نمایشگاه بودم درنگ نکردم و رفتم. حاصل دو ساعت حضور و کلی سوال شد این:
یک) رمان جدیدش «رهش» نام دارد که در مرحلهی نزدیک به ویراستاری قرار دارد و احتمال پاییز امسال منتشر شود. اسمش هم نکتهی ظریفی دارد. هم از واژگونی واژهی «شهر» گرفته شده و هم به معنای خود کلمهی رهش که با موضوع کتاب ارتباط دارد.
دو) داستانش در مورد توسعهی شهری است و تضادها و مشکلات یک زن و شوهر شاغل در این حوزه. شخصیت اول این رمان برخلاف سایر رمانهایش زن است. و به گفتهی خودش از شخصیتهای رمانهای دیگرش هم در آن حضور دارد. مثلا ارمیای رمان ارمیا. خودش به شوخی گفت: فقط زورم به ارمیا میرسد!
سه) موقع امضای کتابها بسیار مقید بود که حتما اسم و فامیل خانمهای امضاخواه را بپرسد و هیچوقت زیر بار امضا برای اسم تنهای یک خانم نمیرفت!
چهار) خانمی برای او هدیهای آورده بود که از ظاهرش برمی آمد انگشتری باشد. نپذیرفت. نپذیرفت. نپذیرفت. تا اینکه فهمید آن هدیه نه انگشتر که مینیمال شدهی انار روی جلد رمان من اویش هست. با کلی تشکر پذیرفت!
پنج) پسری از علاقهی دوستش به او گفت که متاسفانه نتوانسته در این دیدار حضور پیدا کند. پیشنهاد کرد که شمارهاش را بگیرد و امیرخانی با او صحبت کند. امیرخانی پذیرفت و مدتی هم تلفنی با دوست پسر گپ زد!
شش) در مورد فصل حذفشدهی کتاب نفحات نفت پرسیدم. گفت: عنوانش «روحانیت نفتی» بوده. دیگر چیزی نگفتم. دیگر چیزی نگفت.
هفت) به شوخی گفتم: بعد از ارمیا و قیدار نوبت کدام پیامبر است؟ به خنده گفت: سلیمان نبی! یکی در آن جمع گفت: هرچهقدر میخواهی با پیامبران شوخی کن ولی اسم روحانیت را نیاور که دیگر از دست کسی کاری ساخته نیست. همه خندیدند!
هشت) در مورد ارتباط و تاثیر رشتهی تحصیلیش بر نویسندهگی پرسیدم. جواب داد. یک جایی از جوابش با مزاح گفت: اصلا به نظرم رییس جمهور باید توانایی حل معادلات دیفرانسیل را داشتهباشد! شخصی در آن بین گفت: منظورش میرسلیم است! همهگی خندیدیم! ناگهان میرسلیم وارد غرفهی انتشارات افق شد و با امیرخانی دیدار کرد!
- ۵ نظر
- ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۱۵