ویار تکلم

آخرین مطالب

همانطور که حتما میدانید و آگاهید مطابق سنت هر ساله، نمنمک موسم برگزاری نمایش‎گاه بین المللی کتاب تهران در حال رسیدن است. (سیزدهم تا بیست و سوم همین ماه) و تا الان که من در خدمت شما هستم هم تکلیف دوستان بن بگیر و کتاب خر! مشخص شده و هم تکلیف دوستان بن بگیر و بن فروش میدان انقلاب! و هم بازار معرفی کتاب در گروهها و شبکه‎های اجتماعی و سایتها حسابی رو به راه است. پرانتز باز، کتابخوارها که از مدتها پیش لیست کتابهایشان را بستهاند و با پیش‎نهاد من و شما هم آن را تغییر نمی‎دهند، ادای کتابخوان درآورها هم که دیگر نیازی به لیست و این سوسول بازیها ندارند. هرچیزی که اسم‎ش را دوست داشتند! پس به نظرم معرفی کتاب آن هم این دم آخری سوسول بازی و یک پز کتابخوانی بیش نیست!، پرانتز بسته. برای همین هم بنا ندارم که در اینجا کتاب معرفی کنم اما بد ندیدم تجربه چند سالهی حضور در نمایشگاه را با شما به اشتراک بگذارم. خصوصا شمایی که از آن سر کشور برای نمایشگاه میکوبید و میآیید. باشد که تلخی سفر شما را از کتاب دل‎زده نکند:

نیایید: بله! واقعا نیایید. اگر آخرین کتابی که خواندهاید کتاب مبتکران کنکور بوده و آخرین داستانی که خواندهاید بزبز قندی و تفاوت فیدل کاسترو را از مارکز نمی‎دانید و کلا علاقهای هم به حوزه سیاست و اجتماعی ندارید بیخیال شوید. باور کنید چیزی را از دست نمیدهید و بعد از نمایشگاه همان کسی هستید که قبل از آن. آدم برای چیزی که دوست ندارد خودش را به زحمت نمیاندازد. تو بگو حتی در حد رفتن به سوپری سر کوچه باشد. مثلا من قهوه دوست ندارم. برای همین هم هیچ وقت نمایشگاه قهوهای که هر سال بیخ گوشم برگزار میشود را نمی‎روم و هیچ اتفاقی هم نمیافتد! آدم عاقل نشستن زیر باد کولر و نوشیدن آب میوه سرد را به چند ساعت خستهگی و پیادهروی و عرق ریختن ترجیح میدهد!

اگر آمدید خوشآمدید اما کتاب نخرید: باز هم بله! با دوست بودن و یک پیک نیک نیمروزی داشتن هم سنت حسنه ایست که میتواند به خرید کتاب هم ختم نشود. به چند دلیل: اولا بسیاری از نویسنده ها کتاب های جدیدشان را برای همین نمایشگاه گذاشتهاند که خرید آن ها شبیه هندوانه دربسته است. نه خوبشان معلوم است و نه بدشان. این که چند ماه صبر کنیم تا بتوانیم نقدها و تشویقها را بخوانیم و بعد دست به انتخاب بزنیم قطعا به خرید و نخواندن میارزد! دوما بدون هیچ گونه رودربایستی این نمایشگاه از ارکان اصلی نابودی صنعت فروش کتاب است! چرا؟ کسی که اول سال همه کتابهای یک سالش را بخرد، فقط جیب ناشران را پرو پیمان میکند. پس گناه کتاب فروش سر کوچه چیست که باید همه سال در مغازهاش مگس بپراند و آخر کار بزند  تو کار فروش بلال؟

خریدید، بخرید اما کم: چرایش هم مشخص است. سنگ بزرگ نشانه نزدن است. شمایی که سی تا کتاب سیصد صفحه را اگر بر تمام روزهای سال هم تقسیم کنید و هر روز هم بخوانید باز هم نمیتوانید ده تایش را بخوانید خب دیگر چه کاری است؟ کم بخر همیشه بخر!

کوله بار کتابهات روی دوشت: کتابها رو میخواهید توی پلاستیک و با دست بگیرید؟ فکر کمر و ستون فقرات خودتان باشید. تازه چقدر میتوانید پلاستیکتان را زمین بگذارید که کیف پولتان را از جیب در بیاورید؟!

پول آب را بدهیم، پول غذا جدا و دیگر هیچ: همین اول کار و سر راهتان لطف کنید و یک عدد آبمعدنی سرد و یک ساندویچ خانه‎گی و دستساز برای خودتان ابتیاع کنید! آنجا هست؟ میخندید؟ وقتی که وسط گشت و گذاری که دمای محیطش مثل سونا میماند تشنهتان شد، آن وقت من به شما میخندم. جایی که حاضرید برای یک آب خشک و خالی ده تومان هم بدهید اما نیست که نیست و شما باید کل مسیر آمده را برگردید. آن وقت چه‎گونه میتوانید به تاولهای پایتان بگویید تمام مسیر آمده اشتباه بود؟! در مورد غذا هم یک ساندویچ خانه‎گی بزرگ و خیلی ارزان و پاکیزه بهتر است یا یک ساندویچ سرخ شده کوچک با روغن مانده صبح که پس از خوردنش هم جیبتان خالی میماند و هم جیبتان؟ خود دانید. از ما گفتن بود!

پیشاپیش نمایش‎گاه خوبی را برای‎تان آرزومندم!


*بازتاب همین مطلب در سایت جیم 

  • ویار تکلم

سیدمحمد غرضی هم که رد صلاحیت شد یا به قول خودشان صلاحیتش احراز نشد و در این انتخابات غایب است. این که در این چهار سال چه اتفاقی افتاده که صلاحیتش از تایید به رد میل کرده مهم نیست. لااقل برای من مهم نیست اما اعتقاد دارم اگر او میبود، شایستهی رایهای بسیاری بود. بسیار بسیار بیشتر از آن چه که چهارسال قبل به دست آورد. چرا؟:

1) نزدیک به چهل سال حکومت در دست چپ و راست جابهجا شده و این اوضاع کنونی ماست. جا داشت یکبار هم که شده کسی فارغ از چپ و راست و احزابگرایی انتخاب میشد. وضع بدتر میشد؟ قطعا خیر. فوق فوقش تغییری نمیکرد. چیزی که چند دهه است شاهد آن هستیم.

2) تفاوت غرضی با سایر رئسای جمهور چیست؟ آن ها مثلا نخبه هستند و او نیست؟ آنها پستهای مهم کشور را در گذشته بر عهده داشتهاند و او نداشته است؟ سواد و مدرک تحصیلی آن ها بیشتر از او بوده؟ آن‏ها با دردهای کف خیابانهای جامعه آشنا هستند و او نیست؟ دقیقا آنها چه فاکتور مهمی داشتهاند که او ندارد؟ باور کنید هیچ!

3) حتی اگر غرضی نسبت به دوره گذشته یک رای و فقط یک رای بیشتر کسب میکرد؛ این برای حکومت و تصمیم گیرندهگان آن یک پیغام آشکار داشت: در این چهار سال، ما -ولو به تعداد یک نفر- از چپ و راست خسته شدهایم.

4) غرضی تنها کسی است که هم از چپ میخورد و هم از راست. یعنی هیچ پایگاه حزبی که حامی او باشد را پشت خود نمیدید که بعدها مجبور باشد که جواب حمایتهایشان را با پست و مقام بدهد. نتیجه؟ مردمیترین دولت تاریخ بعد از انقلاب

5) غرضی: چپ نمیتواند دولت نگه دارد، راست نمیتواند ملت نگه دارد!

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

دوستی ادیبی داشتم که می‌گفت: «تو دنیا هیچ کلمه‌ی هم قافیه‌ای برای کلمه‎ی عشق پیدا نمی‌شه به جز یک کلمه؛ دمشق! می‌فهمی یعنی چی؟ یعنی بین این همه‎ی حرف بی‌خاصیتی که من و تو و همه مردم این کُره استفاده می‌کنیم فقط یه کلمه می‌تونه جفتِ عشق بشه. فقط یک کلمه! می‌دونی یعنی چی؟ یعنی فقط یک نفر می‌تونه برای تو شبیه عشق باشه. اون عشق باشه و تو دمشق. بیش از یک نفر هوسه، طمعه، حرصه...هرچیزی می‌تونه باشه اما عشق نیست!»

  • ویار تکلم

ریاست محترم سازمان صداوسیما جناب آقای عبدالعلی علی‌عسکری 


با سلام و تقدیم احترام فراوان


همین اول کار بگذارید کمی به عقب برگردیم؛ با این که نزدیک به هشت سالی می‎شود که از آن مناظره‎های معروف فاصله گرفته‎ایم ‎اما هنوز که هنوز است آن روحیه‎ی نشاط و شادابی که حاصل آن مناظرات بود را فراموش نکرده‎ایم و طعم شیرین‎ش از زیر زبان‎مان از بین نرفته‎است. هنوز که هنوز است کلیپ‎های‎ش را در گوشی‎های‎مان داریم و هنوز که هنوز است وقتی که غبار غم و اندوه و خسته‎گی این روزگار ناجوان‎مرد بر روح و تن‎مان می‎نشیند، این تماشای آن است که همه‎ی آن غم و اندوه و خستگی را می‎زداید و ما را به زندگی امیدوار می‎کند. هنوز هم که هنوز است خیلی‎های‎مان کلید واژه‎های «سوتی‎های شیخ+مناظرات 88» و «چیز+مناظرات 88» را به یاد داریم و آن را استفاده می‎کنیم. و به جرئت آن شور و نشاط و شادی که آن مناظرات به خانه‎های ما آورد را نه ‎خندوانه توانست و می‎تواند و نه دورهمی! و اما اصل کلام:

همان‎گونه که در خبرها آمده و مستحضر هستید، متاسفانه قرار بر این شده که مناظرات این دوره از انتخابات ریاست جمهوری نه به صورت زنده و شفاف که به صورت ضبط شده و شاید مقداری حرج و تعدیل پخش شود. یعنی دیگر ما نه تنها شاهد «دول الخلیج العربیه» و «ننه جون من هم تورم را می‎فهمد» و «چیز» نیستیم که حتی همان اندک ادعای حقوق‎دانی و در آوردن کلید از جیب و تئوری ایالتی کردن کشور و سخنان شاذ را هم را هم از دست می‎دهیم و چه مصیبتی بدتر از این؟! چرا که این نه به نفع جامعه‎ی ناشاد و در غم فرورفته‎ی ماست و نه به نفع صداوسیمای این روزها از رونق افتاده‎ی شما. پس برای همین هم از شما تقاضا داریم به هیچ عنوان نه تنها زیر بار این امر نروید که حتی با این گروه پنج نفره‎ی مخالف هم مقابله کنید و مانع از این ظلم و ستم آشکار به مردم این  کشور شوید.

اما اگر و اگر، خدایی ناکرده و خدایی ناکرده نتوانستید، پیش‎نهادات زیر را در دستورات کار آینده‎ی خویش قرار دهید. چرا که اقل واکنش ما در قبال نه شما به این پیش‎نهادات، نه قاطعانه ما به انتخابات می‎باشد. باشد عمل به یکی از وظایف سازمان تحت امر شما که همان تزریق امید و شادی به جامعه:

1) دعوت از آن‎ها برای حضور هفته‎ای یک‎بار در برنامه های دورهمی و خندوانه

2) پخش زنده و کامل محاکمه احتمالی آن‎ها در آینده

3) مصاحبه با آن‎ها به صورت لایو استوری و یا پخش به صورت میان‎برنامه

و در آخر تاکید می‎کنم، این مناظرات بی‎حضور شیخ و چیز هیچ‎گاه برای ما مناظره نخواهدشد.

ارادت‌مند شما

  • ویار تکلم

عادت به بیادبی ندارم، ولی به قول دوستی احمدی‌نژاد سیخی است در...بگذریم؛ خاری است در گلوی نظام! به حال خود رهاکردنش کار درستی نیست، فرو بردنش مکافاتی است و در کشیدنش هزار و یک مکافات! باور کنید همین گونه است. از قهر یازده روزه و خانهنشینی گرفته تا عدم حضور در نشستهای مجمع تشخیص مصلحت و این آخری هم شرکت در انتخابات و کارهایی که معلوم نیست دقیقاً چه هدفی پشت سرشان است. هر روز یک بازی مسخره و یک شوآف مضحک!

 البته من خیلی اعتقاد به فساد و انحراف عجیب و غریب احمدینژاد در دوره ریاست جمهوریاش ندارم. چه بسا اگر کارنامهی هر کدام از روسای جمهور را منصفانه بررسی کنیم و رَبّ و رُبّشان را در بیاوریم، آنچنان هم بیعیبتر از احمدینژاد نباشند! اما آنچه احمدینژاد را متمایز و فسادهای دولتش را دوچندان نمایان میکند، ادعای عدالتطلبی و درد محرومین بود که خودش و هوادارنش دائم آن را در بوق و کرنا می کردند. اگر  هاشمی با شعار سازندهگی به میدان آمد، اگر خاتمی دم از آزادی و اصلاحات میزد، شعار احمدینژاد عدالت بود، عدالت! و چه حلقه مفقودهای بود این عدالت در دولت احمدینژاد!

 حالا احمدی نژاد باز پا به میدان گذاشته. به رغم نظر رهبری و به خلاف وعدهای که چند وقت پیش در رابطه با عدم شرکت و هر گونه فعالیت انتخاباتی اعم از حمایت از کاندیداتوری خاص و ...دادهبود. خب هر کس این کار احمدینژاد را به گونهای تحلیل می کند. عدهای آن را کمک به روحانی برای رسیدن به قدرت دوباره و انتقامکشی احمدینژاد از یاران دیرینش تلقی میکنند؛ عدهای آن را برآورد احمدینژاد از میزان محبوبیت( یا شاید منفوریت)ش میدانند؛ عدهای مثل آمدنیوز از تقابل علنی احمدینژاد با رهبری صورتشان گل انداخته و از خوشحالی اینکه آرای اصولگرایان با ورود احمدینژاد بیش از پیش شکسته و تقسیم میشود با دمشان گردو میشکنند و عدهای متوهم مثل رجانیوز هم این کار را بازی پیچیده سرویس جاسوسی انگلیس میدانند! خود احمدینژاد و اعوان و انصارش هم مثل همیشه دست به توجیه و فرافکنی زدهاند و در استدلالی کودکانه و مضحک این کار خود را در جهت خواست رهبری مبنی بر عدم دوقطبی شدن فضای انتخابات دانستهاند. آنها میخواهند با القای دوقطبی کاذب رئیسی-روحانی، حضور خود را به عنوان قطب سوم و برای رفع دوقطبی حاکم توجیه کنند. غافل از اینکه آنچه اکنون بر فضای سیاسی و انتخاباتی کشور حاکم است صرفا یک دو دستگی ساده است و نه دو قطبی نامطلوب! در هر دوره از انتخابات، مردم به چند دسته تقسیم شدهاند، هر کدام برای کاندیدای محبوب خود تبلیغ کرده و آراء خود را به صندوقها ریختهاند و هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاده. اتفاقا این کار باعث گرمتر شدن تنور انتخابات و مشارکت بیشتر مردم هم شده. ولی فقط حضور احمدینژاد است که مردم را مقابل هم قرار میدهد و جامعه را به سمت ایجاد دو قطب معارض با یکدیگر میکشاند. نیاز به درایت سیاسی خیلی زیادی نیست تا بدانیم اگر در ایران فقط یک نفر در انتخابات شرکت کند و آن یک نفر احمدینژاد باشد باز هم فضای دو قطبی ایجاد میشود. دوقطبی میان موافقینی که دور سرش هالهی نور میبینند و مخالفینی که او را دجال زمان میدانند! پس احمدینژاد با ورود خود به عرصهی انتخابات دوقطبی فرضی را تبدیل به سهقطبی نمی کند. بلکه یک چند دستهگی معمولی انتخاباتی را به یک شکاف بسیار بزرگ و دوقطبی پر آشوب میان موافقین و مخالفینش تبدیل میکند. البته من بعید میدانم آقای احمدینژاد که چندین سال در راس سیاست این مملکت بوده همچین مسئلهی واضحی را نداند و درک نکند. اما اینکه چرا این‌گونه رفتار میکند واقعا جای سوال دارد

بهتر است آقای احمدینژاد به جای این رفتار های کجدار و مریز در قبال نظام و رهبری، یک بار برای همیشه از لاک خودش بیرون بیاید و ماهیت واقعی خود را نشان بدهد. امثال موسوی و کروبی و منتظری اگر با تقابل صریح و ظاهراً شجاعانه با رهبری، پیش چهار نفر محبوبیت داشتند، احمدینژاد با این قبیل رفتارهای مزوّرانه، روز به روز بر نفرت عمومی جامعه از خود و حلقه اطرافش میافزاید. بهتر نیست آقای احمدینژاد به جای توسل به چنین توجیهات مسخرهای، پایش را از میدان انتخابات بیرون بکشد و بیش از پیش عملکرد خود را زیر سوال نبرد و تنها برگ برندهی هوادارانش را که مدعی ولایتپذیری او هستند، نسوزاند؟!

 

  • ویار تکلم

دوست، با دست، زنی را که آن طرف خیابان با یک دست چادرش و با دست دیگرش چند پلاستیک میوه را گرفتهبود و احتمالا از شدت گرمای نیمروزی عرق کردهبود را نشانداد و گفت: «نگاهش کنید. دمش گرم! با این شرایط باز هم دست از چادرش برنمیدارد». دوستِ دوستم فورا جواب داد: «دوستِ جان! این قدر ساده نباش!ً تو از کجا میدانی زیر این چادر چهها که نمیشود. چه فسادها و روابط نامشروعی که صورت نمیگیرد و چه خلافهایی که زیرش رخ نمیدهد. الآن دیگر چادر شده ابزاری برای پنهانکردن باطن بد آدمها». دوست گفت: «جوری در مورد چادر حرف میزنی که انگار چادر لباس فرم فاحشههاست و هرکسی که چادری باشد اهل برنامه است. دوستِ دوست جان! نمیدانم تو چه دیده ای که بر اساسش حکم میدهی اما تا جایی که من میدانم در آن کوچه و آن خیابانی که راستهی فاحشههاست؛ جز زنانی با مانتوهای چسبان و صورتهایی با آرایش غلیظ و پاهایی که با ساپورت شبیه پاچهی مرغ میشوند چیزی دیده نمی شود و اساسا آنجا هر رنگ و صبغهای قابل مشاهده است الا مشکی»! بعد با دست، اشارهکرد به آنطرف خیابان که دختر جوان با دوتا بوق و چندبار جلو و عقب شدن ماشین سوارشد!

  • ویار تکلم

سالها زندگی بلاگری بهم فهمانده که ادعا و هوچیگریهای هر بلاگر لزوما نشاندهندهی توانایی‎هایش نیست. چه بسا وبلاگهای پرسروصدا و پرمدعایی هستند که اگر در آن ها کمی مداقه کنیم خیلی راحت میفهمیم که چیز خاصی در چنته ندارند و چه بساتر وبلاگهای آرام و بی ادعایی که هم چون اقیانوس بیانتها خودت باید لذت کشفشان را بکشی! مثلا از محمدرضا امانی و قناری معدنش گرفته که سابقهی برنده شدن در مسابقهی داستاننویسی هم‎شهری جوان و جیم را دارد گرفته تا رجبعلی محبی و دردهای خاکستریاش که جایزه میبرد وقتی که جایزه بردن مُد نبود! و حتی امید حسینی و آهستانش که  به تعداد پستهای خیلی از همان مدعیان، جایزه گرفتهاست و روزی در بین ده وبلاگ پر بازدید جهان قرار داشت و مشترک مورد نظر محمد مبینی که مدتهاست دیگر نمینویسد!

القصه، این ها را نوشتم تا برسم به این که امسال در جشنوارهی فرهنگی دانشجویان سراسر کشور، بلاگرهای بی ادعا گل کاشتند و سهم نسبتا خوبی را در تعداد نفراتی که به مرحلهی نهایی آن که  چند روز دیگر در پردیس تئاتر تهران برگزار میشود داشته اند. نمونهاش همین کامل غلامی و آقای رایمونش که دو اثرش  (یک ترانه و یک شعر نو) به مرحله نهایی راه پیدا کرده. آقای رایمون و سایر بلاگرها هم فعلا این تبریک مجازی من را داشته باشند تا پنجشنبه و عرض تبریک و رقابت حضوری!

  • ویار تکلم


یک) چند ساعتی می‎شد که فرصت ثبت نام برای شورای شهر تمام شده بود و داشتم لیست کسانی را که برای این دوره شرکت کرده بودند، نگاه می‎کردم. نفر اول لیست، خواننده‎ی مراسمات عروسی بود و نفر دوم دبیر فیزیک! بقیه را هم که بررسی کردم دریغ از یک نفر که تخصص‎ش مربوط به حوزه شهر و شهرداری باشد. 

دو) کسی که حاضر نیست به نیازمندان شهرش هزار تومان کمک کند چه طور حاضر می‎شود  برای پیروزی در انتخابات شورای شهر و خدمت به مردم! صد میلیون تومان هزینه کند؟ این پول چه هزینه‎ی شخصی نام‎زد باشد چه اسپانسر مالی آن را تامین کرده باشد، نباید هر طور که شده به جیب صاحب‎ش برگردد؟

سه) «نصب دکه‎ی فروش بلیت مترو جهت اشتغال‎زایی برای جوانان» از برنامه‎های نام‎زد شورای شهرِ شهری است که بعید است تا صد سال دیگر ریل قطار هم به آن جا کشیده‎شود چه برسد به مترو! این مدل شعار دادن برای شما آشنا نیست؟

چهار) اعضای شورای شهر را خودمان انتخاب می‎کنیم، حالا یا بر اساس این که به نظرمان فرد صالح‎تر است یا این که فرد فامیل‎تر است و یا ... . اگر مشکلات شهر حل نمی‎شود، نقص از آن‎ها نیست، از خود ماست. به هر صورت آن‎ها هم برای انتخابات خرج کرده‎اند، توقع ندارید که آن ها این وسط ضرر کنند؟!

پنج) ما تشنه‎گان قدرت‎یم نه شیفته‎گان خدمت

شش) خدایا کشورم را از چهار بلا محفوظ دار: دشمن، خشک‌سالی، دروغ و احساس تکلیف!

پ. ن: بی انصافی است که همه را تشنه‎ی قدرت دانست و زحمات کسانی که شیفته‎ی خدمت هستند را نادیده گرفت.

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

یک) نفسم بالا نمی آمد. دستهام عرق کرده‌بودند و هر لحظه امکان فرارم بود. فکر میکردم به قدر کافی راهم را کج کردهام و با او برخوردی نخواهم داشت اما داشت به سمتم میآمد. خشکم زده بود. یک آن خودم را کنار کشیدم و از کنارم رد شد و خود را انداخت در آغوش دختربچهای که دست بالا پنج سالش بود و مشغول ابراز احساسات به هم شدند. از این صحنه عاشقانهتر ندیده بودم در عمرم. عاشقانههای دختربچه و سگش!

دو) بهش میگفتند حاج خانم. اما این که واقعا حج رفته بود یا به خاطر سن بالا و سکنات و احتمالا تمکن مالی و دست به خیر بودن‎ش به این نام صداش میزدند معلوم نبود. سگش را آورده بود پیکنیک و او را در باغچهی خانهاش رها کردهبود. صدای درِ خانه که بلند شد، دم گوش سگش گفت: همین جا باش، الآن برمیگردم. جایی نری! به نزدیکی در که رسید، با دست چپ شالش را جلو کشید و با دست راست، چند تار موی طلایی و درازش را که بیرون افتاده بود، با تعهد خاصی به داخل شالش هول داد و گفت: کیه؟

سه) پسربچه در حالی که نفس نفس میزد و احتمالا عرق میریخت، ملتمسانه گفت: «بابا! بابا! میشه یه کم آرومتر؟ خسته شدم! پدرش در جواب گفت: «چیزی نمونده الان میرسیم پسرم». و سگش را در آغوشش محکمتر فشارداد.

چهار) تا تصویر پست جدید اینستاگرامش بالا بیاید، کپشنِ پستش را خواندم: این دخترم فلانیه! نبینم کسی باهاش بدحرف بزنه! تصویر بالا آمد. هرچه‎قدر دقت میکردم به جز پوزه‎ی یک سگ، چیزی نمیدیدم.

پنج) همین چندشب پیش بود که در یک برنامهی تلویزیونی زیر و بم زندگیش را بیرون ریختهبود و حسابی گریستهبود و از مردم گریه گرفتهبود. همین چندشب پیش بود که پست‎های خدادوستانه‎ای را در صفحه‎ی اینستاگرام‎ش به اشتراک گذاشته‎بود. و همین چند‎شب  پیش بود که داشت عبادت خالصانه‎اش را در ماه رمضان به تصویر می‎کشید. خودش، چادر نمازش، سجاده‎ی نمازش و سگ‎ش!

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم 

  • ویار تکلم

خوشبختانه یا بدبختانه، منصفانه یا غیرمنصفانه، جامعهی ما به سمتی رفته که اگر کسی برای اعتقادش که در راستای دین و نظام است، کاری کند، اگر شانس بیاورد او را پاچه‎خار و ریاکار و به دنبال پست و منافع برچسب نزنند؛ قطعا او را در زمره بیهنر و بی‎خاصیت و بیعرضههایی قرار میدهند که نانش را از قِبلِ وابسته‎گی به دین و نظام در می‎آورد. اما خب همین، گاهی استثناهایی هم دارد که هرچه شبه‎روشنفکران زور بزنند و تقلا کنند، باز هم نمی‎توانند این قبیل صفات را به او بچسبانند؛ چرا که اساسا در چنان اوجی قرار دارد که بعدها تنها نام اوست که می‎ماند و نه شبه‎روشن‎فکران! درست مثل نادر ابراهیمی.

فعلا مستندِ «بار دیگر مردی که دوست می‎داشتیم» را ببینید و لذت ببرید تا بعدا در مورد نادر ابراهیمیِ دوست‎داشتنی، به طور مفصل بنویسم.

مستند بار دیگر مردی که دوست می‎داشتیم



  • ویار تکلم