مواضع آمریکا مثل بسیاری از مواضع جمهوری اسلامی آنقدر باری به هر جهت نیست که با عوض شدن
روسای جمهور تغییر کند. همهی روسای جمهور ایالات متحده در مسائل کلی مانند دفاع از
اسرائیل و سیاست خارجی با هم متفق و همسو هستند. چرا که سیاستهای آنها تابع
مواردی است که تخطی از آنها به معنای محو شدن از عالم سیاست است. کاندیداتوریِ یک
سیاستمدار مخالف اسرائیل در آنجا محال است.
آنجا تکلیفش
با دوست و دشمن کاملاً مشخص است و مثل اینجا نیست که یکی حزبالله لبنان را بکوبد
و دیگری در مقام دفاع بر بیاید. آنها همه پشت سر اسرائیل ایستادهاند!
آنجا مثل ایران نیست که یک بار رئیس جمهوری با عبای شکلاتی بیاید و
کل تاسیسات هستهای مملکت را تعلیق کند و هزار و یکجور تعهد بدهد و بعد رئیس جمهور
بعدی به لطایفالحیلی زیر تعهدات بزند و تاسیسات را احیا کند و بعد رئیس
جمهور دیگری با ریش متالیک بیاید و دوباره درِ همه چیز را گل بگیرد!
آنجا مثل اینجا نیست که رئیس جمهورش تا وقتی که در خوشخوشان
پیروزی گفتمان سازش و مذاکره به سر میبرد حسابی نیروهای مسلح و قدرت دفاعی کشور
خودش را بکوبد و بعد که فهمید همهاش توهم بوده و گفتمان قهرمانان دیپلماسیاش
مفت نمیارزد رنگ عوض کند و دستمالکش نیروهای مسلح شود. انگار نه انگار که اینها
همان دولت تفنگ به دست و مخل انعقاد برجام هستند!
شکست کلینتون در انتخابات و پیروزی ترامپ بر او تنها یک دلیلش چرخش
قدرت بین احزاب و عدم اعتماد دوباره به دموکراتها بود. کلینتونِ دموکرات و همفکر اوباما نمیتوانست بازیگر مناسبی برای شوآف تهدید به لغو برجام و مجبور کردن ایران به مذاکره مجدد و برجامهای بعدی باشد. بهترین گزینه ترامپ ابلهنما بود!
آنجا (و اصلا در عالم بی در و پیکر سیاست) همهچیز با سنجهی منفعت
و مراودات سیاسی و اجتماعی وزن میشود و کسی به خاطر قرب الهی و انسانیت و این
قبیل مسائل که اساسا در عالم سیاست به شوخی میماند به کشور متحد و دوست و همپیمانش
پشت نمیکند که سنگ کشورهای دیگر خاصه ایران را به سینه بزند.
دولت و ملت آمریکا در هرچه که با هم مخالف باشند در یک چیز توافق
مسلم دارند. اینکه اصلیترین دشمن آنها ایران است. آنها هرچه را که فراموش
بکنند خاطرهی گروگانهای سفارت را فراموش نمیکنند. آنجا نفرت از ایران و
ایرانی موج میزند فقط مردمش توانایی تجمع و فریاد زدن نفرتشان را ندارند.
سرِ گروگانگرفتن تفنگداران آمریکایی تا چند هفته فضای شهر به خصوص دانشگاه به شدت برای ایرانیها
ناآرام بود. آنها مردم ایران را از حکومت ایران جدا نمیدانند.
فقط مردم ایرانند که با توریستها و مهمانان خارجی خیلی دوستانه و
با محبت برخورد میکنند. نمیدانم از محبتشان است یا از احساس حقارتی که در طی
قرون گذشته به جامعه ایرانی تزریق شده! هر چه که هست
آنها
هر خارجی را به چشم یک انسان پست و پایینتر نگاه میکنند. حتی به سیاهپوستان و
سرخپوستانی که چندصد سال است ساکن و مالک آنجا هستند. حالا ایرانیها که جای خود
دارند!
در مکانهای غیر رسمی و خارج از دانشگاه و محیطهای اداری از اسم انگلیسی استفاده میکنم.
آنجا خارجی بودن و خاصه ایرانی بودن بهای سنگینی دارد. به رغم اینجا که کافی است
لب تَر کنی که اهل اروپا یا آمریکایی تا یک ارتش آدم برای ابراز محبت و مودت به تو
از سر و کول هم بالا بروند و...
پ ن: دیروز دوست هماتاقیم آمده بود خوابگاه! از شاگردان ممتاز سمپاد
شهرشان بوده و سال چهارم از تجربی تغییر رشته داده و رفته پی علاقهاش علوم
انسانی! با رتبهی دو رقمی کنکور از دانشگاه برکلی پذیرش گرفته و با پدر پزشک و
مادرش بنکن کردهاند به آمریکا. امسال سال آخر تحصیل در علوم سیاسی را میگذراند.
اشراف او به اخبار و وقایع داخلی و تحلیل و رصد آنها نشان میداد که علاقهاش را
درست شناخته! شنیدن این حرفها از زبان او برایم خیلی جالب بود.