شناخت
یکی از بهترین راههای شناخت هر کسی، شناخت بیواسطهی اوست. شناخت از طریق گفتوگو و نشست و برخاست و یا مطالعهی دستنوشتهها و خاطرات آنها. اما به نظرم هیچکدام از آن ها به پای دستنوشتهها و خاطرات نمیرسد. شاید بشود در گفتوگو و رفتار خود نبود و نقش بازی کرد اما در نوشتن خاطرات نه. خب آدم که معمولا به خودش دروغ نمیگوید! برای همین به دفتر خاطرات عده ای سرک کشیدهام و لذت شناخت آنها را با شما سهیم میشوم.
مسیح علینژاد: از صبح که از خواب بیدار شدم حس و حال عجیبی داشتم اما نمیدانستم برای چه. عجیبتر آن که هر وقت به اتاق پشتی خانه میرفتم این حس و حالم تشدید پیدا میکرد. حتم داشتم چیزی آن جا بود که من را آزار میداد. همهی اتاق را بیرون ریختم که آن شی مزاحم و روی اعصاب را پیدا کنم. پیدا کردم! یک روسری! چهقدر چندش بود. سریعا آن را بیرون بردم و آن را به آتش کشیدم...ای کاش میشد همه روسریها را به آتش کشید. گرمم شد! ایکاش لخت میشدم!
ت ح: صدای میوه فروش محله از پنجره اتاق داخل شد و من را بیدار کرد! عجب صدای نکرهای. صدای یک نر! پنجره را بستم و از رختخواب بیرون آمدم. حین بیرون آمدن از اتاق قبلش یادم آمد که دیشب کارم را نیمه رها کرده بودم. کیفم را باز کردم و مجله را از آن بیرون کشیدم. سریعا جلدش را کندم. پاره پاره کردم و آن را خوردم! آخر تصویر یک نر روی آن بود! بعدش سراغ تلهویزیون رفتم. باز هم یک خبرنگار مرد از حادثهی پلاسکو میگفت. اَه! تلویزیون را خاموش کردم. یادم باشد امشب در موردش بنویسم. اخبار علیه زنان! نت را باز کردم و بی هدف به جستوجو پرداختم. خواندم جمعیت مردان از زنان در کرهی زمین بیشتر است. اَه اَه اَه! چقدر مرد! ایکاش نسلشان منقرض میشد...یادم آمد که امشب با عشقم قرار دارم. گرمم شد. عرق کردم. ایکاش لخت میشدم!
هواپیمای ایرباس: حاجی ناموسا عجب روزی بود امروز! رسما برام عروسی گرفتهبودند. صدای بوق و ساز و شیپور از لحظه ورودم. آخرش کلی هم باهام سلفی گرفتند و پرچم کشورشان را از شیشهام تکان دادند. راستش کمی ناراحت شدم از این همه ذوق زدگی بیمورد. آدم کمی عزت نفس داشته باشد بد نیست. دوستان من که قبلا به کشورهای عربی رفته بودند تعریف میکردند که آن ها هیچ وقت اینقدر ذوق زده نمیشدند، آن وقت این ها همهش آنها را به صحرا نشینی و عقب ماندهگی متهمم میکنند. اما مهم نیست. مهم این بود که به من کلی خوش میگذشت...
بابک زنجانی: عجب بی انصافهایی هستند این جماعت. تا وقتی که پول داشتم همه دنبال گرفتن عکس یادگاری با من بودند و میخواستند هرطور شده خودشان را به من بچسبانند اما حالا...هی روزگار...
اینستاگرام: این ها دیگر کی هستند؟ اسکل هستند یا دیوانه؟ آخر مگر میشود جلوی آتش و تخریب و مرگ سلفی گرفت و لبخند زد؟
اصولگرایان: اصلاحطلبان ضد دین! ضد انقلابها! فتنه گران! همهتان باید اعدام شوید!
اصلاحطلبان: اصولگرایان امل! متحجرها! عقب مانده ها! کل کشور را برداشتهاید و گند زدهاید بهش.
تیم فوتبال پرسپولیس: خسته شدم از بس قهرمان نشدم. هم از این همه تلاش بی نتیجه و هم از این همه زخم زبان. ایکاش نه به ده نرسد! ایکاش...
تیم فوتبال استقلال: رحمتی...رحمتی...رحمتی...رحمتی...رحمتی...