ویار تکلم

آخرین مطالب

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

به نظرم نه مشکی رنگ عشق است و نه سبز. نه قرمز رنگ آن است و نه آبی و نه هیچ رنگ دیگری! نه تنها این، که حتی عشق هم رنگ ثابتی ندارد به نظرم! مثلا دی‌شب، رنگِ عشق، روسری صورتی بود با لباس چهارخانه‌ی سیاه و‌سفید و تلّی از برگ‌های نارنجی پاییزی که روی زمین ریخته‌شده‌بود. و یا این که ام‌شب هم رنگ عشق، «لست سین اِ لانگ تایم اِگو» است!

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

جزوه را که تحویل داد به سبک عاشقانههای قدیمی گفت حرف دل‌ش را خطِ فلانِ صفحه‌ی فلانِ جزوه زده‌است! تا به خانه برگشتم مدت زیادی گذشته‌بود و من صفحه را فراموش کرده بودم اما حدس‌م روی سه صفحه بود. بین سه عبارت هورمون عشق، بارداری ناخواسته و فحشا!

  • ویار تکلم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۳
  • ویار تکلم

اگر میدانستم که از هول آمدنت، پای‌م به‌ترین ماشین اسباببازیم را میشکند، هیچگاه برای آمدنت خوشحالی نمیکردم و تو هم اگر میدانستی که بعد از آن، از هر آمدنِ بی‌خبری متنفر میشوم. هیچ‌گاه بیخبر نمیآمدی!

  • ویار تکلم

بعد از عمری، اتفاقی، او را در خیابان دیدم. گفت: هنوز هم املات ضعیفه؟ و من یادم آمد از وقتی که جریمه‌ی املای‌م دیکته گفتن‌های او شد، دیگر هیچ املایی را کامل نشدم. لب‌خند زدم و گفتم: اره ضعیفه!

  • ویار تکلم

قرار شد به نوبت بطری خالی را بچرخانیم. سر بطری به سمت هرکس شد، چرخاننده از او سوال بپرسد. او چرخاند و سر بطری درست مقابل من ایستاد! پرسید عاشق چه کسی هستم؟ دل‌م گفت او اما زبان‌م گفت هیچ‌کس! بعدها فهمیدم او به عمد بطری را جوری چرخانده بود که سرش به سمت من بیفتد که بتواند از من بپرسد. اما افسوس که این را دیر به من گفت. همان شبی که برای تولد پسرش بیمارستان رفته‌بودم!

  • ویار تکلم

از وب‌لاگ و وب‌لاگ‌نویسی گلایه داشت. ‌گفت بازدیدکننده‌اش کم است و کسی قدر نوشته‌های‌ش را نمی‌داند و به خاطر همین هم می‌خواهد وب‌لاگ‌ش را تعطیل کند.  اما بعد از آن دیگر هیچ وقت این حرف‌ش را تکرار نکرد چرا که بازدید و کامنت‌ش چند برابر شده بود. تا پنجاه روز بعد که بی‌خبر وب‌لاگ‌ش را حذف کرد و رفت. رفت و من ماندم و یک سیستم و چند هزار بازدید و چند صد کامنت و تنی خسته!

  • ویار تکلم

آینه‌ها، آینه به آینه با هم فرق دارند. این طور نیست که یک شیشه باشند که با مقداری جیوه یا قبل‌ها نقره پشت‌ش را مالِ‌ش داده‌باشند و شده باشد آینه! حالا شاید این طور هم باشد اما قطعا فقط این طور نیست! به نظرم هر آینه چیزی فراتر از یک وسیله برای دیدن خود است. روح دارد، می‌فهمد و حتی پس از مدتی آن چیزی را نشان می‌دهد که صاحب‌ش بخواهد. مثلا من هیچ وقت آینه‌ی اتاق پرو بوتیک نزدیک خانه را دوست نداشته‌ام. هم زیادی بدن آدم را لاغر نشان می‌دهد و هم زیادی باسن‌ش را بزرگ! البته این فقط نظر شخصی من است. خیلی‌ها را می‌شناسم که اصلا به خاطر همین آینه، به آن بوتیک می‌روند. این را آن روزی فهمیدم که دستی لخت تا سینه، از اتاق پرو بیرون آمد و با شادمانی گفت که چه‌قدر خوش هیکل شده و تقاضای گوشی‌اش را کرد تا عکسی تمام رخ جلوی آینه بیندازد و احتمالا نصب‌العین‌ش کند در پروفایل شبکه‌های اجتماعی. صاحب مغازه هم که حسابی کیفور شده‌بود و هم داشت با زبان تصدیق‌ش می‌کرد و هم داشت زیر چشمی دیدش می‌زد. در حالی که من، قبل‌ش داشتم این آینه را نفرین می‌کردم. یا آینه‌ی حمام خانه، حسابی دماغ آدم را بزرگ نشان می‌دهد. کافی است عروس‌ک تحویل‌ش دهی تا لولو تحویل‌تان دهد. دقیقا یادم می آید آن کسی که این آینه را برای ما هدیه آورد. البته هدیه هدیه هم که نه. برای خودش خریده بود اما خیلی زود دل‌ش را زده بود و برای ما آورده بود. تازه کلی هم منت‌ش را گذاشت. دماغی داشت از بس کوچک که روزنه‌هاش را نمی‌دیدم و همه‌ش در کف این بودم که چگونه محتویات‌ش را تخلیه می‌کند. حتم دارم خودش عقده‌ی دماغ بزرگ را داشته که به آینه سرایت کرده. یا آینه‌ی دست‌شویی که انصافا خیلی خوب آدم را نشان می‌دهد و همه چیزش اندازه است. فقط یک عیب دارم که با گذشت زمان حسابی کدر شده و رنگ آدم را سه نصف شب نشان می‌دهد. اما هیچ کدام از این آینه‌ها، آینه‌ی خانه پدربزرگ نمی‌شود. آینه‌ی تمام قدی که آن روز داشتم جلوی‌ش نگاهی می‌کردم به سینه و بازوی تازه گنده شده‌ی ناشی از بلوغ‌م و کیف می‌کردم. شاید در مقایسه با بقیه، هیچ امتیاز ویژه ای نداشته‌باشد اما حُسن‌ش این بود که او را نشان می‌داد که داشت زیر چشمی من را می‌پایید و لب‌خند می‌زد! حُسنی که هیچ آینه‌ی دیگری در جهان آن را نداشت و دیگر ندارد!

  • ویار تکلم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۳
  • ویار تکلم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۲
  • ویار تکلم