ویار تکلم

کانال وب‌بلاگ در تلگرام:
https://t.me/zaerezari

آخرین مطالب

بدون شک دوره وبلاگ‌نویسی تمام شده است. حالا این‌که هر ننه‌قمری امروز به ناف خودش لفظ بلاگر ببندد باز هم در واقعیت تفاوتی ایجاد نمی‌کند. وبلاگ‌نویسی تمام شده است و مرده است. حضور وبلاگ‌های واقعی در بین این حجم از زردبلاگ‌ها شبیه وجود دوتا مجله‌ی چلچراغ و همشهری جوان بین انبوهی از مجله‌های راه زندگی و روزهای زندگی و خانواده سبز است. همین‌قدر توی ذوق زن. البته رکورد فروش دست همین مجلات زرد است و به همین ترتیب هیچ تعجبی ندارد اگر زردبلاگ‌ها پربازدید باشند. ولی خب این به معنای خوب بودن آن‌ها نیست.

ادعای بلاگر بودن ندارم. اگر هم بلاگر باشم ادعای خوب بودن ندارم. در عین حال نود درصد کاربران بیان را هم مطلقاً بلاگر نمی‌دانم. شاید هم بیش از نود درصد. خاطره‌ها قبلا توی دفترچه‌ها نوشته می‌شد و داخل گنجه‌ها و کمدها پنهان می‌شد و امروز در فضای بی در و پیکر مجازی منتشر می‌شود. همین! اتفاق خاصی نیفتاده. هر کسی که قیچی دست گرفت سلمان نیست. هرکسی که شورت ورزشی پوشید فوتبالیست نیست. هر کسی هم که در بیان ثبت نام کرد و یک یوزرنیم و پسورد گرفت بلاگر نیست. درکش فکر نمی‌کنم سخت باشد. نوشتن و تایپ را که کودکان هفت هشت ساله هم بلدند. همه هم صبح تا شب یک سری اتفاقات برای‌شان می‌افتد. حالا هرکس آمد و این‌ها را نوشت می‌شود بلاگر؟! نوشتن این‌ها چه هنری می‌خواهد که کسی با نوشتن‌شان با لفظ بلاگر از دیگران متمایز شود؟ وقتی یکی می‌گوید من فوتبالیستم یعنی حداقل از متوسط مردم بهتر فوتبال بازی می‌کند؛ وگرنه یک کودک پنج ساله هم توپ‌بازی را بلد است. وقتی یکی می‌گوید من خواننده‌ام یعنی صدای‌ش حداقل از متوسط جامعه بهتر است و می‌تواند به‌تر از بقیه بخواند؛ وگرنه همه که توی حمام یک دهن آواز را می‌خوانند. خب حالا این همه آدمی که در بلاگستان خودشان را بلاگر می‌دانند به پشتوانه کدام توانایی و هنری چنین عنوانی را به خودشان الصاق می‌کنند؟ هر کسی آمد و به سخیف‌ترین شکل ممکن یک سری خاطره سردستی و بی‌اهمیت که برای همه در طول روز اتفاق می‌افتد را نوشت و منتشر کرد می‌شود بلاگر؟!

واقعیت‌ش امروز دیگر آدم‌های مهمی در بلاگ‌ستان نمانده‌اند. عمده‌شان یک عده پسر تازه بلوغ و دختر شاش‌کف‌کرده دبیرستانی و بعضاً زنان متاهلی که از دعواهای‌شان با مادرشوهر و خواهرشوهرشان می‌نویسند و دختران جوانی که از تخیلات و آمال و آرزوهای‌شان برای دست‌یافتن به یک شوهر خوب‌ می‌نویسند و ایضاً این‌که ام‌روز چه خورده‌اند و چه پوشیده‌اند و چه کرده‌اند! آدم‌هایی که دفترچه خاطرات‌شان را با برگه‌ی خوداظهاری و اتاق خواب‌شان را با کوچه اشتباه گرفته‌اند. نه سلبریتی هستند که خورد و خوراک و پوشاک و کارهای روزمره‌شان اهمیتی داشته باشد و نه سواد و شعور و تحصیلات درست و حسابی دارند که دل‌خوش به تولید محتوا و آموختن از آن‌ها باشیم. یک عده  زن و دختر دورهم نشسته‌اند و بر نمط سابق که در محافل‌شان سبزی پاک می‌کردند و حرف‌های خاله‌زنکی می‌زدند حالا از چندصد کیلومتر فاصله سبزی‌های‌شان را پاک می‌کنند و همان حرف‌های مبتذل و سخیف را برای هم تعریف می‌کنند.

خدا شاهد است بعضی اوقات تایم صبح تا شب‌م آن‌چنان پر می‌شود که مجبورم تا نزدیک صبح بیدار باشم تا به کارهای‌م برسم و آن‌وقت باید در بلاگ‌ستان میان کسانی بنویسم که نوشته‌های خاله‌زنکی صد تا وبلاگ دیگر را دنبال می‌کنند و می‌خوانند و نظر می‌گذارند و مدعی هستند که لابه‌لای چنین خزعبلاتی درس زندگی هم می‌آموزند. این دیگر اوج سخیف بودن نیست که درس زندگی را به جای کافکا و داستایوفسکی و تولستوی و چخوف و سارتر از دعوای عروس و مادرشوهر یک زن یاد بگیری که ته آرزوی‌ش این است که چطور به خواهر شوهر و مادر شوهرش ضرب شست نشان بدهد؟ اگر این اوج بی‌کاری و ابتذال و سخیف بودن نیست پس چیست؟

متاسفانه فضای وبلاگ‌نویسی به قدری سخیف و مبتذل شده ‌که هرگونه قلم‌زنی در آن توهین به شعور نویسنده است. سن زیادی ندارم ولی اشراف خوبی به دنیای وبلاگ و وبلاگ‌نویسی دارم. حداقل هشت سال است که لاینقطع می‌نویسم‌. در طول این سه‌سالی هم که در بیان می‌نویسم هرسال جزو وبلاگ‌های برتر بوده‌ام با این‌که هیچ‌گاه نه در وبلاگ‌های دیگر دوره افتاده‌ام به نظر دادن و نه حتی یک نفر را دنبال کرده‌ام به این امید که او هم دنبال کند. می‌خواهم بگویم ناآشنا به این فضا نیستم و الا وبلاگ برتر بودن در بیان  و میان این همه وبلاگ سخیف و خاله‌زنکی هیچ افتخاری ندارد. نه زمانی که وبلاگم روزانه دو سه هزار بازدید داشت خوش‌حال می‌شدم و نه زمانی که چهار بار پشت سر هم فیلتر شد ناراحت. چرا باید ناراحت و خوش‌حال می‌شدم؟ برای که می‌نوشتم و مخاطب‌م که بود؟ هربار بعد از فیلتر شدن برمی‌گشتم و دوباره شروع به نوشتن می‌کردم چون تعلق خاطر داشتم به این فضا و امید داشتم به احیای بلاگستان. امیدی که ظاهراً واهی بود.

من مرد وبلاگ بودم و هستم. آخر چه‌جور می‌توانم دل بکنم از فضایی که سنگ‌بنای فهم سیاسی و اجتماعی‌ام را در سال‌های پر التهاب نوجوانی گذاشته است؟ چه‌جور می‌توانم دل بکنم از بلاگستان در حالی که همین چند خطی که به قلم الکن می‌نویسم را وام‌دار نفس کشیدن در این فضا و یادگرفتن از بزرگان وبلاگ‌نویسی هستم؟ چه جور می‌توانم تاثیر وبلاگ را نادیده بگیرم وقتی در دوره‌ای به عینه می‌دیدم که وبلاگ‌ها می‌توانند بر تصمیم مقامات عالی نظام تاثیر بگذارند و شبکه‌های داخلی و خارجی را وادار به پاسخ‌گویی کنند؟ من بلاگستانی را دیده‌ام که در آن محمدعلی ابطحی شخصاً زیر پست یکی از بلاگران نظر می‌گذارد و بحث وبلاگی می‌کند. بلاگستانی را دیده‌ام که بی‌بی‌سی فارسی چهارچشمی مراقب مطالب‌ش است تا با دست‌پاچگی پاسخ مطالب‌ش را بدهد. آن بلاگستان امروز کجا رفته؟

باز هم تکرار می‌کنم که اصلاً ادعایی ندارم که بلاگر خوبی هستم. هیچ‌وقت هم چنین ادعایی نداشتم و ندارم. ولی با اطمینان می‌گویم که اگر چیزی به دنیای وبلاگ‌نویسی اضافه نکرده‌ام ضرری هم به آن نزده‌ام. هیچ‌گاه از چارچوب‌های وبلاگ خارج نشده‌ام. زرد ننوشته‌ام، نمی‌نویسم و نخواهم نوشت، با آن‌که به اقتضای رشته تحصیلی‌ام می‌توانستم از فضای بیمارستان و رشته و دانش‌گاه‌م بنویسم و در این فضای سراسر ابتذال به‌به و چه‌چه بگیرم و لایک بخورم. ولی الحمدالله در طول زندگی به قدر کافی تعریف و تمجید شنیده‌ام و برخلاف  کاربران بلاگ‌ستان چنین عقده‌هایی ندارم.

به هر تقدیر عمر وب‌لاگ‌نویسی تمام شده و دارد روز به روز به قهقرا می‌رود. چه کسی مثل من در آن بنویسد و چه ننویسد. پس علی‌رغم میل باطنی‌ام وب‌لاگ‌نویسی را رها می‌کنم و به کانال می‌روم که اقلا از دور شاهد زرد شدن و مردن بلاگ‌ستان جوان باشم. بلاگ‌ستانی که قرار بود رسانه متخصصان و اهل قلم باشد، ولی به لطف خاله‌زنک‌های مجازی و بستری که بیان فراهم کرد به چنین سرنوشت تاسف‌آوری دچار شد.

  • ویار تکلم

کانال تلگرامی وب‌لاگ ویار تکلم

@zaerezari

  • ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۲
  • ویار تکلم

اوج زیبایی تلاوت‌های مرحوم مصطفی اسماعیل را کسی می‌فهمد که به طور نسبی با عربی و معانی قرآن آشنا باشد. مقامات و گوشه‌هایی که مصطفی اسماعیل در تلاوت‌های‌ش استفاده می‌کند کاملاً تابع معانی و مفاهیم آیات است، مثلاً آیاتی که در وصف بهشت و پیروزی و رستگاری است را در مقامات طرب‌انگیز و سرورآور مثل نهاوند و چهارگاه اجرا می‌کند و آیات عذاب و انذار و بیم معاد را در مقامات حزن‌انگیز مثل حجاز و صبا.

یکی از زیباترین نمونه‌های بیات‌خوانی استاد تلاوت سوره قمر است که مقطعی از شاهکار هفتاد دقیقه‌ای "نجم، قمر، رحمن، حاقه، نازعات و شمس" است. عمده این تلاوت در گوشه نوا از دست‌گاه بیات اجرا می‌شود و در فراز آخر تلاوت که خبر نصرت الهی می‌رسد به شکل استادانه‌ای به بیات عجم منتقل می‌شود تا امیدواری ناشی از نصرت و یاری الهی را تداعی کند. نوح گفت: پروردگارا مرا یاری کن. پس درهای آسمان را با آب فراوان بر آنان گشودیم و از زمین چشمه‌ها جوشاندیم...

به مناسبت طولانی‌ترین ماه‌گرفتگی قرن بشنوید تلاوت سوره مبارکه قمر را از استاد مصطفی اسماعیل، اکبرالقرّای جهان اسلام.

(تلاوت سوره قمر استاد مصطفی اسماعیل)

(تلاوت کامل نجم، قمر، رحمن، حاقه، نازعات و شمس)

  • ویار تکلم
مینا از امکانی بی‌نصیب مانده که خیلی آسان نصیب دختر اهوازی شده است. همه برای دیدن عکس‌های جشن نام‌زدی اهوازی می‌روند. آرایش عروس عالی است. دسته‌گل‌ش هم حرف ندارد. ولی داماد کمی چاق است.
باید به خودت برسی، و الا این‌جوری شکل لورل و هاردی می‌شوید‌.
خوش به حالت دیگر به این‌جا نمی‌آیی.
باید حواست به مادرشوهرت باشد، اگر دیدی زیاد دخالت می‌کند کارت شناسایی‌ات را نشان‌ش بده.
برای ما هم دعاکن. دست راست‌ت را روی سر ما بکش...
ترلان مثل مرده‌ی آماده‌ای زیر پتوی آن‌کادرش خزیده است. فیرزوه غلغلک‌ش می‌دهد. "بچه آبادانی، دل‌ت نمی‌خواست جای این تهرانی بودی؟ عروسی و شوهر و این حرف‌ها."...

* این چند خط از "ترلان" فریبا وفی را به عنوان یک متن شاخص ادبی این‌جا نیاوردم که اساساً این اراجیف متن متوسط هم محسوب نمی‌شوند تا چه رسد به شاخص. حرفم این است که وقتی دغدغه‌ها و طرز نوشتار یک رمان‌نویس زن ایرانی که قاعدتاً عنصر نخبه و دغدغه‌مند جامعه زنان محسوب می‌شود این‌طور است دیگر از زن عوام چه انتظاری می‌توان داشت؟ رمان‌نویس که این‌طور بنویسد انصافاً انتظار بی‌جایی است که سطح شعور باقی زنان از دعوای عروس و مادرشوهر و خواهرشوهر و رنگ مو و لاک ناخن و امروز چه خوردم و چه پوشیدم فراتر برود.
  • ویار تکلم

ترانه‌های محلی و فولکلور زیبایی‌های خاص خودشان را دارند و نشان‌گر بخشی از فرهنگ اقوام ایرانی هستند. از این میان بعضی ترانه‌ها حسابی گل می‌کنند و همه‌گیر می‌شوند و بین زبان‌ها می‌افتند و خیلی‌ها آن‌ها را با خود زمزمه می‌کنند در حالی‌که شاید اصلا معنی آن‌ها را هم ندانند! "بارون بارونه" لرها، "په‌پو سلیمانی" کرمان‌شاهی‌ها، "ئه‌سمر یارم جوانه" کردها، "آها بوگو" گیلکی‌ها، "کوچه لره" ترک‌ها و بسیاری دیگر ترانه‌های به یاد ماندنی و زیبایی هستند که در حافظه موسیقایی اکثر ما ثبت شده‌اند.

اما شیرازی‌ها هم یک ترانه معروف دارند که تا حالا به وسیله خیلی از خواننده‌ها اجرا شده. از هایده و سوگند و سیما بینا و عهدیه بدیعی گرفته تا علیرضا افتخاری و کوروس سرهنگ‌زاده و حتی این اواخر امید جهان. هرچند این اثر بیش‌تر با صدای هایده مورد اقبال قرار گرفت ولی خودم از بین خوانندگان مرد اجرای سرهنگ‌زاده را بیش‌تر می‌پسندم، به واسطه‌ی ادوات موسیقی به کار رفته و حال و هوای قدیمی‌اش. خالی از لطف نیست گوش دادن به این ترانه محلی با صدای خواننده‌ای که دارد فراموش می‌شود.

 

  • ویار تکلم

وقتی می‌گویم شجریان در آواز ایران حالا حالاها تکرارنشدنی است دقیقاً از چه حرف می‌زنم؟!

شجریان آواز معروفی دارد که در آن مایه‌ی صدای‌ش را یک‌جا به نمایش می‌گذارد و ۱۶ نت یا چهار دانگ کامل را یک نفس اجرا می‌کند. این آواز را خیلی وقت پیش شنیده بودم. ولی اخیراً به طور تصادفی متوجه شدم زنده‌یاد بسطامی که از شاگردان استاد شجریان بوده هم این قطعه را اجرا کرده. با گوش دادن به این قطعه و مقایسه آن به این نتیجه می‌رسید که با کمال احترام به زنده‌یاد بسطامی و دیگر اساتید آواز، لقب خسرو آواز ایران فقط و فقط برازنده‌ی قامت استاد شجریان است. صدای زلال و قدرت‌مند، عطش بی حد و حصر در یادگیری و نبوغ ذاتی همه یک‌جا در شجریان جمع شده و از او یک مرد تکرار نشدنی در آواز ایران ساخته. مردی که حالا حالاها باید منتظر نشست تا شبیه‌ش پیدا شود.

کلیپی که لینک‌ش را در پایین گذاشتم اجرای شجریان و بسطامی است. کیفیت ضبط پایین است ولی حجم و قدرت صدای استاد به وضوح در آن شنیده می‌شود. قطعه اجرا شده شعری است از حضرت حافظ. شجریان ابتدا بم‌خوانی می‌کند: "شب رحلت هم از بستر روم در قصر حور العین/ اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم". بعد همان ۱۶ نت معروف را به صورت چه‌چهه اجرا می‌کند و بعد باقی قطعه را در بیات اصفهان می‌خواند: "حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد/ همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم"

گوش دهید و عشق کنید. 😊

(حدیث آرزومندی شجریان و بسطامی)

  • ویار تکلم

دوستی می‌گفت پدرم پای‌ش را کرده‌بود توی یک کفش که زن بگیر. روزی نبود که دختری را پیش‌نهاد نکند. بهش گفتم پدرجان فعلا زود است برای زن گرفتن. گفت پس کی؟! گفتم مثلا بیست و هفت هشت سالگی! نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت کسی که بتواند تا بیست و هفت هشت سالگی تنبان‌ش را نگه‌دارد، دیگر مرض دارد که زن بگیرد؟! همان خاکی را که توی آن همه سال سر گرفته از این به بعد هم سر می‌گیرد. دیگر دردسر برای چه؟!

* همین امروز که "شیطان" تولستوی را تمام کردم این خاطره یادم آمد. مثل باقی آثار تولستوی محشر!

  • ویار تکلم

قدیمی‌ها حتماً یادشان می‌آید. برای هم‌سن و سالان خودم توضیح می‌دهم که آن سال‌ها را ندیده‌اند و احتمالاً چیز زیادی درباره آن سال‌ها نخوانده‌اند و از کسی نشنیده‌اند. تاریخ چه از نوع شفاهی و روایت‌های نقل شده از آدم‌هایی که سال‌های اول انقلاب را درک کرده‌اند و چه از نوع مکتوب آن، مهم است. اتفاقا اگر از من بپرسید روایت‌های شفاهی پیرمردها و پیرزن‌های صاف و ساده را بیش‌تر از تاریخ‌دانانی می‌پسندم که بدون استثنا به سمت غرایز و امیال شخصی‌شان غش کرده‌اند و عمدا یا سهوا قسمت‌هایی از تاریخ را ندیده‌اند.(آن‌هایی که به صورت حرفه‌ای و از منابع مختلف روایت‌های تاریخی را می‌خوانند می‌فهمند چه می‌گویم). الان قصد ندارم در این باره بنویسم و بحث کنم. فعلا اکتفا می‌کنم به چند روایت ساده از سال‌های ابتدای انقلاب از زبان کسانی که از چشم خودم بیش‌تر به آن‌ها اعتماد دارم. شما هم اگر بگردید بین اطرافیان‌تان احتمالا پیدا می‌کنید.

پدربزرگم نقل می‌کرد که اوایل انقلاب به خاطر بریدن شاخه‌های خشک چند درخت کوهستانی برای ساختن سایه‌بانی در زمین‌های زراعی‌شان، تعدادی از اهالی روستا از جمله خودش هر کدام ۲۵ ضربه شلاق نوش جان کرده‌اند. بی‌دادگاه و محاکمه و جلوی چشم ملت. پدرم هم خاطره‌های جالبی از آن سال‌ها دارد. در آن سال‌ها خانه‌های مشکوک بدون مجوز مورد تفتیش قرار می‌گرفته‌اند. حتماً می‌پرسید مشکوک به چه؟ مشکوک به بمب‌گذاری؟ مشکوک به فعالیت‌های تروریستی؟ مشکوک به اختفای گروه‌ک‌های معاند؟ نخیر! مشکوک به سکس! یعنی طرف بی‌خبر از همه جا پولی کف دست دختر خانمی می‌گذاشته و او را خانه می‌برده که خلاصه شبی را... به مجردی که می‌خواسته دست از پا خطا کند خود را در محاصره سبزپوشان کمیته می‌دیده! غیر از این‌ها استفاده از ویدیو و حتی بعضی کاست‌ها هم تا چند سال بعد از انقلاب ممنوعیت شدید داشت. وضعیت ساز و موسیقی هم که دیگر یک چیزی در حد فاجعه بوده. یعنی طرف یک دانه سه‌تار گَل دوشش می‌انداخته کانه‌و تریاک حمل می‌کرده، باید هر لحظه منتظر جلب شدن به وسیله کمیته‌ای‌ها می‌شده.(این درد مشترک اهالی موسیقی در آن سال‌ها بوده. به مصاحبه‌های لطفی و علی‌زاده رجوع کنید.) آن سال‌ها در بعضی شهرها دختران و پسران جوانی که می‌خواسته‌اند با هم عبور و مرور کنند باید یک سند سجلی که نسبت‌شان را ثابت کند به همراه می‌داشتند و...

اما مردم آن سال‌ها علی‌رغم همه این سخت‌گیری‌ها و محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها و حتی دخالت‌های غیرقانونی و غلط اندازه الان ناراحت نبودند و شکایت نداشتند. اگر هم شکایت و گله‌ای بود عمومی نبود. علت چه بود؟ آن‌سال‌ها پاکی و درست‌کاری و صداقت عمده مسئولین آن‌قدر واقعی و باورپذیر بود که عموم مردم هم پاکی را در سطح فردی بر خودشان واجب می‌دانستند. یعنی اگر رجایی از خودکار محل کار برای امضای شخصی استفاده نمی‌کند و با کوپن نفت و برنج می‌گیرد و این‌قدر مسئولین مراقب بیت‌المال هستند منطقی است که یک جوان روستایی هم بابت بریدن چند شاخه درخت شلاق بخورد! اگر هر روز خبر شهادت و ترور مسئول و نماینده‌ای برای اسلام و انقلاب به گوش می‌رسد برای مردم قابل پذیرش است که بابت تار مو و حجاب و ویدیو دیدن‌شان مواخذه شوند. اصلا کاری نداریم که دخالت حکومت در چنین مسائلی درست بوده یا غلط. بحث این است که باید همیشه تناسبی بین رفتار مسئولین و مردم باشد. نمی‌شود که یک عده چپاول کنند و بخورند و بدزدند و به هیچ‌کس پاسخ‌گو نباشند و یک عده دیگر برای کوچک‌ترین کارها‌یشان پاسخ‌گو باشند.

الغرض! خبر دست‌گیری رقاص‌های اینستاگرام را خواندم. با رقص زن مخالفم. با خوانندگی‌اش هم. با بدحجابی‌اش هم. ولی خب که چه؟ امروز این چیزها چه اهمیتی دارد؟ اهمیت یک چیز قیاسی است. یعنی اهمّ و مهم در مقام قیاس شناخته می‌شوند. رقصیدن مائده و خوانندگی تینا و سرلخت کردن فلان مجری چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد وقتی خاوری‌ها و زنجانی‌ها خون ملت را می‌مکند و گردن‌کلفتی و تهدید هم می‌کنند که پشت گوش‌تان را دیدید، اموال دزدی را هم می‌بینید.

آدم بی‌قیدی نیستم. اقلا در ظاهر اهل نماز و روزه هستم و تا حدودی پای‌بند به شرعیات‌م. اتفاقا گرایشات انقلابی هم دارم. ولی امروز همین من مذهبی انقلابی نه تنها حق را به حکومتی‌ها نمی‌دهم بلکه از خودم می‌پرسم: چرا مائده‌ هفده هجده‌ساله به خاطر رقص‌ش باید گریه کند وقتی حسین فریدون با اتهامات مالی بالغ بر ۵۰ میلیارد تومان گریه نمی‌کند؟ چرا مائده باید به خاطر رقص‌ش گریه کند وقتی امثال سیدمحمد خاتمی و سرلشکر فیروزآبادی به خاطر دفتر نیاوران و ویلای غیرقانونی لواسان‌شان گریه نمی‌کنند؟ چرا مائده باید به خاطر رقص‌ش گریه کند وقتی فرزندان آیت‌الله به خاطر  توتال و کرسنت و پرونده‌هایی که خیانت به این ملت بود گریه نکردند؟ چرا مائده باید به خاطر رقص‌ش گریه کند وقتی خاوری آن‌ور دنیا به ریش این ملت می‌خندد و گریه نمی‌کند؟ چرا مائده باید به خاطر رقص‌ش گریه کند وقتی هنوز بعد از شش سال تکلیف یک‌شنبه سیاه و ارتباط فاضل لاریجانی و سعید مرتضوی و بابک زنجانی مشخص نشده؟...

بله عزیزان! این سیاهه را می‌شود تا فردا هم ادامه داد. از اول انقلاب تا حالا خیلی چیزها تغییر کرده. مسئولین عوض شده‌اند و طبعاً مردم هم عوض شده‌اند. اگر اول انقلاب می‌شد بابت کوچک‌ترین مسائل مردم را مواخذه کرد و بگیر و ببند راه انداخت، ام‌روز به لطف ناپاکی‌هایی که میان مسئولین وجود دارد، دیگر این‌چیزها از سوی مردم قابل پذیرش نیست. ام‌روز با وجود این همه ضعف و ایراد اساسی که در سطح مسئولین وجود دارد دیگر عموم مردم نمی‌پذیرند که یک دختر نوجوان بابت رقص‌ش دست‌گیر شود، اگرچه تا چند سال پیش این مسئله به راحتی قابل پذیرش بود. و علت این تغییر دید مردم نسبت به سال‌های ابتدای انقلاب را باید در تغییر رفتار و عمل‌کرد خود مسئولین از سال‌های ابتدای انقلاب تا امروز جست‌جو کرد.

  • ویار تکلم


                               

سعیدرضا کیخا، کاپیتان تیم ملی ژیمناستیک کشورمان، پنجمین حرکت ابداعی خودش را به نام "کیخای ۵" در کتاب داوری فدراسیون جهانی ژیمناستیک ثبت کرد. قهرمانی که پیش از این چهار حرکت دیگر به نام خود ثبت کرده بود که "کیخای ۱" و "کیخای ۵" با ارزش F جزو سخت‌ترین و با ارزش‌ترین حرکات رشته ژیمناستیک محسوب می‌شوند. پیش از این تنها یک حرکت دارای ارزش F بوده‌ که این دو حرکت کیخا به عنوان دومین و سومین حرکت نام ایران را برای همیشه در این رشته ورزشی جاودانه کرد.

کیخا قهرمانی است که  هنوز حتی صفحه ویکی‌پدیا هم ندارد. نه میلیاردی پول پارو می‌کند، نه ادعایی دارد، نه بابت افتخارات‌ش طاق‌چه بالا می‌گذارد و منت‌ش را سر مردم می‌گذارد و نه انتظار معافیت از خدمت برای باخت و صعود نکردن از مرحله مقدماتی دارد! او هنوز حتی حقوق ثابتی از فدراسیون ژیمناستیک هم دریافت نمی‌کند و کارمند پیمانی شهرداری شیراز است و از این راه امرار معاش می‌کند. در حالی که به ضرس قاطع موفقیت در ژیمناستیک از اکثر رشته‌ها سخت‌تر و زمان‌برتر است و نیاز به تمرکز و تلاش بیش‌تری دارد. ژیمناستیک تنها رشته‌ای است که اگر شروع آموزش آن بعد از چهار یا پنج سالگی صورت بگیرد احتمال قهرمانی و کسب عنوان‌های جهانی در آن به صفر میل می‌کند. در حالی‌که در رشته‌های دیگر بسیاری از افراد بعد از سن بلوغ و جوانی ورزش حرفه‌ای را شروع کرده‌اند و به موفقیت هم رسیده‌اند.(مثلا دایی فوتبال حرفه‌ای را بعد از بیست سالگی و در دوره دانش‌جویی آغاز کرد!)

شاید در ایران چنین رشته پایه و مادری که از نظر علمی در کنار دو و میدانی مفیدترین ورزش‌هاست چندان هوادار نداشته باشد، اما در کشورهایی مثل چین این ورزش از محبوب‌ترین ورزش‌ها محسوب می‌شود و میلیون‌ها دانش‌آموز کودک و نوجوان در مدارس، ژیمناستیک پایه را آموزش می‌بینند. هزاران مرد و زن قهرمان ژیمناستیک از امروز به دنبال تمرین کردن حرکت "کیخای ۵" هستند تا در مسابقات بتوانند امتیازهای بالاتری کسب کنند. اسم کیخا با حرکت‌های‌ش بارها در المپیک‌های آتی از زبان گزارش‌گران ورزشی شنیده خواهد شد و میلیون‌ها نفر در سراسر جهان، ایران را با نام کیخا خواهند شناخت در حالی‌که ما نه غیرت ملی‌مان گل می‌کند، نه غرور سراسر وجودمان را می‌گیرد، نه اشک شوق گوشه چشم‌هامان را تر می‌کند، نه ایران ایران می‌گوییم و نه با بوق و شیپور داخل خیابان می‌ریزیم و بزن و برقص راه می‌اندازیم.

بله. این‌جا ایران است. ملت جوگیرها! ملتی که وقتی پای "جو" وسط باشد برای شکست‌ها‌ش هم جشن می‌گیرد و داخل خیابان می‌ریزد و شادی می‌کند، ولی موفقیت‌های واقعی‌اش را نمی‌بیند و درک نمی‌کند.

مهم نیست که با یکی از ضعیف‌ترین اسپانیاهای تاریخ هم‌گروه بودیم که بحران تعویض سرمربی را یک روز قبل از جام جهانی از سر گذرانده بود و در چهار مسابقه‌ای که در این دوره انجام داد هیچ کدام از حریفان‌ش غیر از ایران را نتوانست شکست دهد، مهم نیست در بازی با مراکش نود دقیقه تن و بدن‌مان می‌لرزید و تحت فشار بودیم تا آن‌جا که عادل از دقیقه بیست بارها آرزوی اتمام بازی را می‌کرد و از کند گذشتن زمان بازی شکایت می‌کرد، مهم نیست که بعد از در هم شکستن دفاع اتوبوسی‌مان به وسیله شوت‌های از راه دور و گل خوردن از پرتغال بازی‌کنان‌مان آن‌قدر عصبی و ناامید بودند که نزدیک بود آبروریزی دیگری شبیه به دعوای بداوی و رحمان رضایی را در زمین رقم بزنند، مهم این است که امروز ژست غرور و خوش‌حالی از نتایج این تیم روی بورس است و لایک‌خور ملسی دارد. یک غرور و جوگیری فاقد منطق که هیچ دلیل عقلایی پشت آن نیست. از آن ور هم مهم نیست که امثال کیخا بیخ گوش‌مان بدون هیچ گونه ادعا و چشم‌داشتی خروار خروار افتخارات جهانی برای کشورمان کسب می‌کنند و قله‌های دست نیافتنی ورزش جهان را فتح می‌کنند، مهم نیست که این قهرمانان واقعی یک تنه و تحت سخت‌ترین شرایط اسم ایران را جهانی می‌کنند، بلکه مهم این است که امروز باد به کدام سمت می‌وزد و موج چه چیزی راه افتاده که ملت هم سوار آن شوند. ملتی که با یک مدال برنز کیمیا علیزاده به سرعت کلاس‌های تکواندو‌اش از بانوان سفیدپوش پر می‌شود و با موفقیت‌های تیم ولاسکو در سال ۲۰۱۲ مدارس والیبال‌ش به علت نبود جا از پذیرش نوآموزان عذرخواهی می‌کند.

همین جوگرفتگی‌های بی حساب و کتاب ملت است که باعث می‌شود بازی‌کنان تیم ملی که برای شکست‌های‌شان هم پاداش‌های نجومی می‌گیرند، نیامده و گرد راه از تن نتکانده هر جا می‌روند طلب‌کارانه تقاضای پاداش و حقوق اضافه و معافیت از خدمت سربازی کنند و یا مثل آزمون با کوچک‌ترین انتقادی فاز قهر بردارند و دم از خداحافظی بزنند.

در چنین شرایطی که قوه تعقل و تفکر به وسیله جو عمومی توده مردم به انزوا رفته، روز به روز زیاده‌خواه‌ها زیاده‌خواه‌تر می‌شوند و کیخاها فراموش‌تر. در چنین کشوری سرنوشت محتوم قهرمانان واقعی این است که خارج از مرزها خیلی بیش‌تر از ملت خودشان شناخته شوند و سال‌های افتخار و قهرمانی‌شان را در میان مردمی بگذرانند که حتی غیرت و غرور ملی‌شان هم تابع جوگیری است. مردمی که پیروزی‌های قهرمانان واقعی‌شان را در بالاترین سطوح جهانی و بین المللی نمی‌بینند اما برای قهرمانان فیک و قلابی که تنها دستاوردشان مفتضحانه نباختن و حذف در مرحله مقدماتی است جشن شادی می‌گیرند و داخل خیابان‌ها و میادین شهر می‌ریزند و از خوش‌حالی سر از پا نمی‌شناسند.


*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

خیانتی که بیان با شعار "رسانه متخصصان و اهل قلم" به قلم و وبلاگ و وبلاگ‌نویسی کرد، ابراهیم‌خان کلانتر به لطفعلی و زندها نکرد.

۱۴ تیر، روز قلم و نویسندگی را به سلمان جریری اولین بلاگر ایرانی، حسین درخشان پدر وبلاگ‌نویسی فارسی و امید حسینی بلاگر برتر جهانی، تسلیت و تعزیت عرض می‌کنم!

  • ویار تکلم