ویار تکلم

آخرین مطالب

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ نویسی» ثبت شده است

بدون شک دوره وبلاگ‌نویسی تمام شده است. حالا این‌که هر ننه‌قمری امروز به ناف خودش لفظ بلاگر ببندد باز هم در واقعیت تفاوتی ایجاد نمی‌کند. وبلاگ‌نویسی تمام شده است و مرده است. حضور وبلاگ‌های واقعی در بین این حجم از زردبلاگ‌ها شبیه وجود دوتا مجله‌ی چلچراغ و همشهری جوان بین انبوهی از مجله‌های راه زندگی و روزهای زندگی و خانواده سبز است. همین‌قدر توی ذوق زن. البته رکورد فروش دست همین مجلات زرد است و به همین ترتیب هیچ تعجبی ندارد اگر زردبلاگ‌ها پربازدید باشند. ولی خب این به معنای خوب بودن آن‌ها نیست.

ادعای بلاگر بودن ندارم. اگر هم بلاگر باشم ادعای خوب بودن ندارم. در عین حال نود درصد کاربران بیان را هم مطلقاً بلاگر نمی‌دانم. شاید هم بیش از نود درصد. خاطره‌ها قبلا توی دفترچه‌ها نوشته می‌شد و داخل گنجه‌ها و کمدها پنهان می‌شد و امروز در فضای بی در و پیکر مجازی منتشر می‌شود. همین! اتفاق خاصی نیفتاده. هر کسی که قیچی دست گرفت سلمان نیست. هرکسی که شورت ورزشی پوشید فوتبالیست نیست. هر کسی هم که در بیان ثبت نام کرد و یک یوزرنیم و پسورد گرفت بلاگر نیست. درکش فکر نمی‌کنم سخت باشد. نوشتن و تایپ را که کودکان هفت هشت ساله هم بلدند. همه هم صبح تا شب یک سری اتفاقات برای‌شان می‌افتد. حالا هرکس آمد و این‌ها را نوشت می‌شود بلاگر؟! نوشتن این‌ها چه هنری می‌خواهد که کسی با نوشتن‌شان با لفظ بلاگر از دیگران متمایز شود؟ وقتی یکی می‌گوید من فوتبالیستم یعنی حداقل از متوسط مردم بهتر فوتبال بازی می‌کند؛ وگرنه یک کودک پنج ساله هم توپ‌بازی را بلد است. وقتی یکی می‌گوید من خواننده‌ام یعنی صدای‌ش حداقل از متوسط جامعه بهتر است و می‌تواند به‌تر از بقیه بخواند؛ وگرنه همه که توی حمام یک دهن آواز را می‌خوانند. خب حالا این همه آدمی که در بلاگستان خودشان را بلاگر می‌دانند به پشتوانه کدام توانایی و هنری چنین عنوانی را به خودشان الصاق می‌کنند؟ هر کسی آمد و به سخیف‌ترین شکل ممکن یک سری خاطره سردستی و بی‌اهمیت که برای همه در طول روز اتفاق می‌افتد را نوشت و منتشر کرد می‌شود بلاگر؟!

واقعیت‌ش امروز دیگر آدم‌های مهمی در بلاگ‌ستان نمانده‌اند. عمده‌شان یک عده پسر تازه بلوغ و دختر شاش‌کف‌کرده دبیرستانی و بعضاً زنان متاهلی که از دعواهای‌شان با مادرشوهر و خواهرشوهرشان می‌نویسند و دختران جوانی که از تخیلات و آمال و آرزوهای‌شان برای دست‌یافتن به یک شوهر خوب‌ می‌نویسند و ایضاً این‌که ام‌روز چه خورده‌اند و چه پوشیده‌اند و چه کرده‌اند! آدم‌هایی که دفترچه خاطرات‌شان را با برگه‌ی خوداظهاری و اتاق خواب‌شان را با کوچه اشتباه گرفته‌اند. نه سلبریتی هستند که خورد و خوراک و پوشاک و کارهای روزمره‌شان اهمیتی داشته باشد و نه سواد و شعور و تحصیلات درست و حسابی دارند که دل‌خوش به تولید محتوا و آموختن از آن‌ها باشیم. یک عده  زن و دختر دورهم نشسته‌اند و بر نمط سابق که در محافل‌شان سبزی پاک می‌کردند و حرف‌های خاله‌زنکی می‌زدند حالا از چندصد کیلومتر فاصله سبزی‌های‌شان را پاک می‌کنند و همان حرف‌های مبتذل و سخیف را برای هم تعریف می‌کنند.

خدا شاهد است بعضی اوقات تایم صبح تا شب‌م آن‌چنان پر می‌شود که مجبورم تا نزدیک صبح بیدار باشم تا به کارهای‌م برسم و آن‌وقت باید در بلاگ‌ستان میان کسانی بنویسم که نوشته‌های خاله‌زنکی صد تا وبلاگ دیگر را دنبال می‌کنند و می‌خوانند و نظر می‌گذارند و مدعی هستند که لابه‌لای چنین خزعبلاتی درس زندگی هم می‌آموزند. این دیگر اوج سخیف بودن نیست که درس زندگی را به جای کافکا و داستایوفسکی و تولستوی و چخوف و سارتر از دعوای عروس و مادرشوهر یک زن یاد بگیری که ته آرزوی‌ش این است که چطور به خواهر شوهر و مادر شوهرش ضرب شست نشان بدهد؟ اگر این اوج بی‌کاری و ابتذال و سخیف بودن نیست پس چیست؟

متاسفانه فضای وبلاگ‌نویسی به قدری سخیف و مبتذل شده ‌که هرگونه قلم‌زنی در آن توهین به شعور نویسنده است. سن زیادی ندارم ولی اشراف خوبی به دنیای وبلاگ و وبلاگ‌نویسی دارم. حداقل هشت سال است که لاینقطع می‌نویسم‌. در طول این سه‌سالی هم که در بیان می‌نویسم هرسال جزو وبلاگ‌های برتر بوده‌ام با این‌که هیچ‌گاه نه در وبلاگ‌های دیگر دوره افتاده‌ام به نظر دادن و نه حتی یک نفر را دنبال کرده‌ام به این امید که او هم دنبال کند. می‌خواهم بگویم ناآشنا به این فضا نیستم و الا وبلاگ برتر بودن در بیان  و میان این همه وبلاگ سخیف و خاله‌زنکی هیچ افتخاری ندارد. نه زمانی که وبلاگم روزانه دو سه هزار بازدید داشت خوش‌حال می‌شدم و نه زمانی که چهار بار پشت سر هم فیلتر شد ناراحت. چرا باید ناراحت و خوش‌حال می‌شدم؟ برای که می‌نوشتم و مخاطب‌م که بود؟ هربار بعد از فیلتر شدن برمی‌گشتم و دوباره شروع به نوشتن می‌کردم چون تعلق خاطر داشتم به این فضا و امید داشتم به احیای بلاگستان. امیدی که ظاهراً واهی بود.

من مرد وبلاگ بودم و هستم. آخر چه‌جور می‌توانم دل بکنم از فضایی که سنگ‌بنای فهم سیاسی و اجتماعی‌ام را در سال‌های پر التهاب نوجوانی گذاشته است؟ چه‌جور می‌توانم دل بکنم از بلاگستان در حالی که همین چند خطی که به قلم الکن می‌نویسم را وام‌دار نفس کشیدن در این فضا و یادگرفتن از بزرگان وبلاگ‌نویسی هستم؟ چه جور می‌توانم تاثیر وبلاگ را نادیده بگیرم وقتی در دوره‌ای به عینه می‌دیدم که وبلاگ‌ها می‌توانند بر تصمیم مقامات عالی نظام تاثیر بگذارند و شبکه‌های داخلی و خارجی را وادار به پاسخ‌گویی کنند؟ من بلاگستانی را دیده‌ام که در آن محمدعلی ابطحی شخصاً زیر پست یکی از بلاگران نظر می‌گذارد و بحث وبلاگی می‌کند. بلاگستانی را دیده‌ام که بی‌بی‌سی فارسی چهارچشمی مراقب مطالب‌ش است تا با دست‌پاچگی پاسخ مطالب‌ش را بدهد. آن بلاگستان امروز کجا رفته؟

باز هم تکرار می‌کنم که اصلاً ادعایی ندارم که بلاگر خوبی هستم. هیچ‌وقت هم چنین ادعایی نداشتم و ندارم. ولی با اطمینان می‌گویم که اگر چیزی به دنیای وبلاگ‌نویسی اضافه نکرده‌ام ضرری هم به آن نزده‌ام. هیچ‌گاه از چارچوب‌های وبلاگ خارج نشده‌ام. زرد ننوشته‌ام، نمی‌نویسم و نخواهم نوشت، با آن‌که به اقتضای رشته تحصیلی‌ام می‌توانستم از فضای بیمارستان و رشته و دانش‌گاه‌م بنویسم و در این فضای سراسر ابتذال به‌به و چه‌چه بگیرم و لایک بخورم. ولی الحمدالله در طول زندگی به قدر کافی تعریف و تمجید شنیده‌ام و برخلاف  کاربران بلاگ‌ستان چنین عقده‌هایی ندارم.

به هر تقدیر عمر وب‌لاگ‌نویسی تمام شده و دارد روز به روز به قهقرا می‌رود. چه کسی مثل من در آن بنویسد و چه ننویسد. پس علی‌رغم میل باطنی‌ام وب‌لاگ‌نویسی را رها می‌کنم و به کانال می‌روم که اقلا از دور شاهد زرد شدن و مردن بلاگ‌ستان جوان باشم. بلاگ‌ستانی که قرار بود رسانه متخصصان و اهل قلم باشد، ولی به لطف خاله‌زنک‌های مجازی و بستری که بیان فراهم کرد به چنین سرنوشت تاسف‌آوری دچار شد.

  • ویار تکلم
مینا از امکانی بی‌نصیب مانده که خیلی آسان نصیب دختر اهوازی شده است. همه برای دیدن عکس‌های جشن نام‌زدی اهوازی می‌روند. آرایش عروس عالی است. دسته‌گل‌ش هم حرف ندارد. ولی داماد کمی چاق است.
باید به خودت برسی، و الا این‌جوری شکل لورل و هاردی می‌شوید‌.
خوش به حالت دیگر به این‌جا نمی‌آیی.
باید حواست به مادرشوهرت باشد، اگر دیدی زیاد دخالت می‌کند کارت شناسایی‌ات را نشان‌ش بده.
برای ما هم دعاکن. دست راست‌ت را روی سر ما بکش...
ترلان مثل مرده‌ی آماده‌ای زیر پتوی آن‌کادرش خزیده است. فیرزوه غلغلک‌ش می‌دهد. "بچه آبادانی، دل‌ت نمی‌خواست جای این تهرانی بودی؟ عروسی و شوهر و این حرف‌ها."...

* این چند خط از "ترلان" فریبا وفی را به عنوان یک متن شاخص ادبی این‌جا نیاوردم که اساساً این اراجیف متن متوسط هم محسوب نمی‌شوند تا چه رسد به شاخص. حرفم این است که وقتی دغدغه‌ها و طرز نوشتار یک رمان‌نویس زن ایرانی که قاعدتاً عنصر نخبه و دغدغه‌مند جامعه زنان محسوب می‌شود این‌طور است دیگر از زن عوام چه انتظاری می‌توان داشت؟ رمان‌نویس که این‌طور بنویسد انصافاً انتظار بی‌جایی است که سطح شعور باقی زنان از دعوای عروس و مادرشوهر و خواهرشوهر و رنگ مو و لاک ناخن و امروز چه خوردم و چه پوشیدم فراتر برود.
  • ویار تکلم

خیانتی که بیان با شعار "رسانه متخصصان و اهل قلم" به قلم و وبلاگ و وبلاگ‌نویسی کرد، ابراهیم‌خان کلانتر به لطفعلی و زندها نکرد.

۱۴ تیر، روز قلم و نویسندگی را به سلمان جریری اولین بلاگر ایرانی، حسین درخشان پدر وبلاگ‌نویسی فارسی و امید حسینی بلاگر برتر جهانی، تسلیت و تعزیت عرض می‌کنم!

  • ویار تکلم

بلاگستان چه بود؟ (کلیک)

بلاگستان چه شد؟ (کلیک)

گاهی اوقات فکر می‌کنم من چقدر احمق‌م که وقتم را در همچین فضای مزخرف و مبتذلی تلف می‌کنم. اگرچه امکان ندارد روزی بیش از یک ربع تا نیم ساعت برای وبلاگ وقت بگذارم، ولی فکر می‌کنم همین وقت کم هم دیگر ارزشش را ندارد. خاصه الان که دیگر آخرین بلاگرهای واقعی هم دارند قلم‌شان را آویزان می‌کنند و مجال را هرچه بیش‌تر برای خاله خان‌باجی‌ها باز می‌کنند.

احساس تنهایی می‌کنم جناب امانی! از همه وقت بیش‌تر. کاش شما یکی لااقل برای دل‌خوشی ما می‌ماندی. کاش...

  • ویار تکلم

این که کسی بپذیرد از نظر تربیت خانوادگی ایراداتی دارد و خانواده‌اش به هر علتی از قبیل فقر فرهنگی، کم‌سوادی، مشکلات اقتصادی و..‌. نتوانسته‌اند در کودکی و نوجوانی به خواسته‌ها و نیازها‌یش پاسخ مناسب بدهند، کار سختی است. اما پذیرش آن لازم است، چون از واقعیات نمی‌شود فرار کرد.

سرازیر شدن حجم بی‌سابقه‌ای از دختران و بانوان برای پرزنت خود در فضای مجازی و استفاده از آن برای واگویه کردن مسائل شخصی و فردی از نشانه‌های چنین کم‌‌بودهایی است.

مثلا دختری در خانواده دائما از جانب فرزندان پسر و دیگر اعضای خانواده مورد بی‌مهری قرار گرفته حقوق‌ش نادیده و علیه او خشونت صورت می‌گیرد. در چنین شرایطی چه ملجائی بهتر از فضای مجازی که هیچ‌کس دیگری را نمی‌شناسد و با خیال راحت می‌شود عقده‌ها را گشود؟ درست مثل کودکی که بعد از دعوا شدن توسط والدین به عروسک‌ش پناه می‌برد و به این وسیله خودش را تسکین می‌دهد.

در همین بیان تعداد وبلاگ‌هایی که توسط دختران اداره(!) می‌شود و چنین روی‌کردهایی دارد شاید بیش از ده برابر دیگر وبلاگ‌ها باشد. این که عمه فلان آدم در فلان روز و ساعت منزل‌شان بوده و چنین کاری کرده و چنان حرفی زده و پسرش گوگولی مگولی بوده واقعا به دیگران چه ربطی دارد؟ یا این‌که فلان آدم امروز چه خورده و چه پوشیده و در دانشگاه یا خانه چه کرده و کی را دیده و با چه کسی حرف زده و حرف‌ش چه بوده چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد؟

بیانی که قرار بود رسانه متخصصان اهل قلم باشد امروز تبدیل شده به محافل سبزی پاک کردن زن و دخترهای بیست سال پیش! متاسفانه تحصیل کردگی دختران هم در سطح فکر و دغدغه‌های آن‌ها تاثیر چندانی نداشته و فقط شیوه‌های این خاله‌زنک‌بازی تغییر کرده. حرف زدن از مسائل بی‌اهمیت و زرد و بازگو کردن زنانگی‌ها پربسامدترین موضوعاتی است که در بیان مطرح می‌شود. تهش که از این گفتگو‌های خاله‌زنکی خسته شوند درباره سختی‌های جانکاه(!) پریود می‌نویسند و یک لگدی هم به حجاب می‌پرانند. این اوج هنرنمایی و دغدغه‌هایی است که به لطف رسانه متخصصان اهل قلم از بانوان و دختران می‌بینیم.

  • ویار تکلم

بلاگستان را نبینید که این روزها این‌قدر سوت و کور شده. روزگاری برای خودش کسی بود و کیا و بیایی داشت و بلاگ‌رهای درجه اولی توی آن توپ می‌زدند! بلاگ‌رهایی که نه خواب زده بودند و نه منفعل و نه ترسو. یعنی نه از حوادث اطراف‌شان بی خبر بودند و نه در برابر آن‌ها خنثی و نه ترس از ابراز مانع از بیان نظرات‌ش می‌شد. به وقت‌ش در برابر مسائل و حوادث سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به حرف می‌آمدند و عقایدشان را ابراز می‌کردند و از آن دفاع. هرچند هم گاهی برای عقایدشان هم بهایی می‌دادند. مثلا وب‌لاگ دانش‌طلب، سردبیرخودم، تورجان، زهرا اچ بی و...اصلا  نقطه شروع بسیاری از موج‌های اجتماعی و چالش‌هایی  که این روزها در تله‌گرام و اینستاگرام زرد شده‌اند، همین بلاگستان بود. آن هم نه چالش‌های مسخره‌ای مثل چالش اسکرین‌شات از صفحه‌ی اول موبایل و چالش گذاشتن عکس سیاه و سفید و عکس کارت ملی خود! چالش‌هایی مهم! چه چالش جالب و زیبایی مثل نامه‌ای به حضرت مسیح که چند سال پیش، دم عید کریسمس مسیحی‌ها صورت گرفت و تا مدت‌ها ادامه داشت و چه چالش زننده و مشمئزکننده‌ی تن‌نویسی زنان! بله دقیقا با همین عبارت بدون هیچ کلمه‌ای اضافه و کم: تن‌نویسی زنان! که هدف خود را نوشتن از تجربیات و خاطرات و واقعیاتی؟! که برای دنیای مردانه هراس‌ناک است واهمه‌ناک! قرار داده‌بود. البته بماند آن که اساسا پرداختن به این مسئله چه هراسی می‌توانست در دل‌های مردها بیندازد به جز خوراک متنی برای خواننده‌گان داستان‌های مستهجن! بگذریم. بلاگستان فشرده‌ی شده‌ی دنیایی بود که در آن زندگی می‌کردیم با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌هاش. هرکس می‌خواست که بداند در دنیا و یا لااقل در کشور خودش چه می‌گذرد فقط کافی بود نگاهی به بلاگستان بیندازد. نه مثل حالا که اولا خیلی‌ها از واقعیت گریزانند و ثانیا اگر هم دنبال آن باشند فکر می‌کنند امثال وحید آنلاین و آمد نیوز آن راه‌بری هستند که آن ها را به واقعیت موجود می‌رساند. از این‌ها گذشته، حتی ورود به بلاگستان هم برای خودش آدابی نانوشته داشت. خواندن، خواندن، خواندن و اگر توانستن نوشتن نه این که نوشتن، نوشتن، نوشتن و بعد از آن باز هم نخواندن! و...

حالا مدت‌هاست از آن دوران گذشته. و خوب یا بد تکنولوژی‌های جدید و مشغله‌های جدید جای آن دغدغه‌ها را گرفته. قدیمی‌ها یا دیگر نمی‌نویسند و یا لااقل در وبلاگ نمی‌نویسند و آن‌هایی که تازه‌گی‌ها می‌نویسند هم خوب نمی‌نویسند! اما این گذشت زمان باعث نشده که آن آشنایی وب‌لاگی و آن خاطرات شیرین را فراموش کنم.

این‌ها را گفتم تا برسم به قولی که مدت‌ها پیش داده بودم. آن هم معرفی وب‌لاگ‌های خوبی که می‌شناسم و روزگاری با آن‌ها سپری کرده‌ام. حالا هم الوعده وفا! این شما و این هم معرفی چندتا از وب‌لاگ‌های خوب:

امید حسینی (آهستان): اگر از من بخواهند که به‌ترین وبلاگ را انتخاب کنم بی معطلی می‌گویم وب‌لاگ آهستان و اگر بگویند به‌ترین وب‌لاگ‌نویس را اسم ببر فورا می‌گویم امید  حسینی. حسینی قلم روانی دارد و عالی می‌نویسد. اطلاعات زیادی از احزاب و گروه‌های سیاسی و تاریخ انقلاب دارد که به راحتی و در مواقع لزوم از کشوی طبقه‌بندی ذهن‌ش بیرون می‌کشد. و از همه مهم‌تر دید تازه‌ای به وقایع و حوادث روزگار دارد. همیشه سعی کرده طرف حق را بگیرد ولو این که به ضررش باشد که گاهی هم بوده و...و از همه این ها مهم تر خار بزرگی بود بر چشم سایت‌ها و شبکه های معاند. به طوری که آن سال‌ها، خاصه سال هشتادوهشت و وقایع‌ش، چهار چشمی مطالب وب‌لاگ‌ش را می‌پاییدند که بعد از هر مطلب دست‌پاچه و ناشیانه علیه آن بپردازند و یا ماست‌مالی ش کنند و...و فقط همین که خود من هنوز که هنوز است هرازگاهی به وب‌لاگ‌ش سر می‌زنم و متن‌هاش را چند باره می‌خوانم و لذت می‌برم.

حسین درخشان (سردبیر خودم): وقتی کسی نمی‌دانست اینترنت چیست او یکی از اولین وب‌لاگ‌های فارسی ایران را داشت و وقتی هر بلاگ‌ری برای روزانه‌ی صد بازدید با دم‌ش گردو می‌شکست وب‌لاگ او روزانه بالغ بر بیست هزار بازدیدکننده داشت و برای همین همم به حق او را پدر وب‌لاگ‌نویسی ایران می‌دانند. درخشان در ابتدا اشتباهاتی هم داشت. اشتباهاتی در حد تطهیر کامل اسرائیل و قصدش برای سفر به آن‌جا و انعکاس واقعیت‌هاش در مقابل به زعم خودش تبلیغات وارونه‌ی ایران علیه آن جا. اما بعدها برگشت. هم از راه‌ش و هم به ایران. آن قدر برگشت که حتی سایت بالاترین که در ابتدا ادعای بی‌طرفی را سرلوحه کارش قرار داده بود هم نمی‌توانست، متن‌های اورا تحمل داشته‌باشد و نه تنها متن‌هاش را ثبت نمی‌کرد که حتی بعد از مدتی لینک ارجاع به سایت‌ش را مسدود کرد! هرچند متاسفانه این بازگشت هم برای او چند سال زندان را به دنبال داشت و او را تا حدی از دنیای مجازی دور کرد.

توضیح اضافی اینکه لینک معرفی شده آدرس جدیدترین خانهی درخشان است. خانهی قبلیش ابتدا فیلتر شد و بعدش آرشیوش...

کبری آسوپار (یک وجب دل): تعارف که ندارم. من کسی را که از روی نوشته‌هاش بتوان تمام جزئیات بدن‌ش را در ذهن ترسیم کرد را شاید زن بدانم اما قطعا خانم نمی‌دانم. برای همین هم دوست دارم با تعهد خاصی این عبارت را هم به ابتدای بند اضافه کنم؛ خانم کبری آسوپار. خانم آسوپار از معدود وب‌لاگ‌نویسی‌های خانمی‌ست که مدت‌هاست از پوسته و حصار تنگ جنسیت خارج شده و انسانی می‌نویسد. سیاست رنگ بیش‌تر نوشته‌های این روزهاش شده که مخلوط تلخ آن با لطافت قلم زنانه‌اش آن را خواندنی کرده. راستی با آن که حوزه تخصصی او سیاست است اما شعر هم می‌گوید...

زهرا حسینبابایی (زهرا اچ بی): وقتی زنی بخواهد توهمات را کنار بزند و دید واقعی داشته باشد باید هم منتظر باشد که از طرف هم جنسان‌ش فحش بشنود و مسخره شود. تهدید شود و حتی وب‌لاگ‌ش چند باری مورد حمله هکرها واقع شود و یک‌باری هم هک شود... و خانم زهرا حسین بابایی آن را خواست. وب‌لاگ زهرا اچ بی کلاس درسی هست برای وب‌لاگ‌نویسان خانمی که یاد بگیرند می‌شود نوشت. خوب نوشت و بازدیدکننده هم داشت. هنوز هم یادم نرفته چه گونه یک تنه مقابل آن موج زشت تن‌نویسی قرار گرفت و با نوشته‌اش خیل حامیان این موج را سوزاند!

توضیح اضافی اینکه لینک معرفی شده وبلاگ قدیمی و اولیهی ایشان میباشد. وبلاگ جدیدش با همین نام و دامنهی دات کام تا مدتها پیش موجود بود اما حالا به دلایل نامعلومی موجود نیست!

رجب‌علی محبی (دردهای خاکستری): خواننده و نویسنده ثابت آن روزهای اوج و طلایی مجله هم‌شهری جوان که محال است هم‌شهری خوان‌های قدیمی او را نشناسند و اغراق نکرده‌ام اگر بگویم شهرت کنونی او از نصف بیش‌تر نویسنده‌های تازه‌ی این مجله بیش‌تر است. استخوان خرد کرده‌ی دنیای مجازی که نزدیک به ده‌سال تقریبا روزانه می‌نویسد و انصافا شیرین هم می‌نویسد. مهارت‌ش در نوشتن کاریکلماتور هم که حکم خامه‌ی روی شیرینی‌ش را دارد. عجالتا یکی از کاریکلماتورهاش را این‌جا بخوانید: روسیه، روسیه است!

محمدرضا امانی (قناری معدن): از آن وب­‎لاگ‎­هایی بود که اتفاقی آن را پیدا کردم اما پیدا کردن همان و طرف‎­دار شدن همان! بار اولی هم که چند پست­‎ش را خواندم حدس می‎­زدم که قطعا نباید تازه‎­کار باشد برای همین هم به کمک آرشیو دات اُ آر جی وب‎­لاگ قدیمی‎­ش در بلاگ­‎فا را پیدا کردم و آرشیو­ش را چند روزه بلعیدم! درضمن امانی چند وقتی می‎­شود که ستون یادداشت هفته‎­نامه‎­ی هم‎­شهری جوان را قبضه کرده­‎است.

این لیست به مرور تکمیل می‌شود.

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم

وبلاگم را جلوی چشمهام باز کرد و گفت: بخونش! از جسارت و طرز نگاهش خوشم میاد! ای‌کاش کمی شبیهش میبودی!

  • ویار تکلم

اصولا اهل افتخارکردن به چیزی نیستم. یعنی بیش‌تر دوست دارم به‌م افتخار شود (این که چقدر موفق بودهام نمی‌دانم) تا این که به چیزی افتخار کنم. خاصه افتخار به چیزهایی که خودم در به وجود آمدن آن نقشی نداشته‌ام. پرانتز باز، این افتخار نکردن‌م به دلیل نداشتن‌شان نیست که در دنیایی که عده‌ای حتی مقادیری گوشت! برآمده‌ی جلو و عقب را مایه‌ی افتخار می‌دانند، بدبخت‌ترین آدم‌ها هم لااقل چیزکی برای افتخارکردن دارند، پرانتز بسته. حتی بر خلاف انتظار بسیاری به جنسیت‌م هم افتخار نمی‌کردم. نمی‌کردم. برای گذشته‌ای بود که زیاد در جریان وب‌لاگ و وب‌لاگ‌نویسی و فمینیسم و دنیا علیه زنان نبودم. دروغ چرا؟ الان کَمَ‌کی به جنسیت‌م افتخار می‌کنم. به این که ما مردان مثل بعضی زنان، برای‌مان مهم نیست که جنس مخالف در مورد جنسیت‌مان چه نظری می‌دهند. یعنی نقدهاشان را می‌خوانیم اما هیچ‌وقت نمی‌گوییم زنان حق ندارند از ما حرف بزنند چرا که آن‌ها مرد نیستید! هیچ وقت قصد مظلوم‌نمایی الکی نداریم که عده‌ای بیش‌تر پای بدبختی‌های‌مان اشک بریزند و ما را اسوه‌ی غم و اندوه و بدبختی بدانند. هیچ‌وقت جنسیت‌مان را مصادره نمی‌کنیم که هیچ‌کس حق ندارد از ما حرف بزند الا خودمان و شمای جنس مخالف حق اظهار نظر در مورد ما را ندارید چرا که مرد نیستید. چرا که مثلا نمی‌توانید درک کنید، ضربه‌ای که به یک وجب زیر ناف ما می‌خورد چه درد و رنج و مشقتی! را به هم‌راه دارد. چرا که نمی‌دانید نصف شب بیدارشدن و احتیاج به حمام و غلت زدن توی رخت‌خواب برای خشک‌شدن یعنی چه و هزار دلیل مسخره‌ی دیگر! مطلبی در نقدمان و حتی در ردمان نوشته می‌شود آن را به تمام مردان دنیا تعمیم نمی‌دهیم و درصدد انتقام‌جویی بر نمی‌آییم. این که اگر جنس مخالفی برای چند ثانیه ما را نگاه کند، توهم قصدِ بد داشتن‌ش را نداریم. این که هم جنس و رفیق‌مان اگر روزی در حق‌مان بدی کرد و مثلا به خاطر دختری، کارش را به پای دیگر هم‌جنسان‌مان نمی‌گذاریم و تیتر نمی‌زنیم مردان علیه مردان و...نه تنها این‌ها که حتی زیاد در بند گزارش لحظه به لحظه از زندگی خصوصی خود و نحوه به آغوش کشید شدن‌مان توسط عشق خود و توصیفِ صدای فنر تخت‌خواب نیستیم. برای ما نوشتنِ فراجنسی و انسانی مهم‌تر است. نوشته‌ای با چشمانِ باز و ناظر بر آن‌چه که در دنیا و کشور و اطراف‌مان می‌گذرد.  پرانتز باز، ما یعنی وب‌لاگ‌نویس‌های خوب و نه خودم که هیچ‌گاه خودم را در دسته‌ی خوب‌ها قرار نمی‌دهم، پرانتز بسته.

وب‌لاگ‌های زیادی را خوانده‌ام که نویسنده‌شان را جماعت نسوان تشکیل داده. با تمام احترامی که برای هرکدام از این نویسنده‌ها قائل‌م چرا به جز تک و توکی که آن هم فرض بر وجود و ندیدن‌ش می‌گذارم، هیچ وب‌لاگ‌نویس تاپِ زنی وجود ندارد؟  تاپ یعنی در حدِ آهستانِ امید حسینی، در حدِ سردبیر: خودمِ حسین درخشان، در حدِ تورجانِ علی‌اصغر فتحی و حتی نه در حد این‌ها که چند پله پایین‌تر و در حدِ کسانی که دیدی فراتر از جنسیت‌شان دارند و مثل اکثر وب‌لاگ‌نویس‌های زنی که دم به دقیقه در مورد اپیلاسیونِ جدیدی که تازه انجام داده‌اند و مزایا و معایب آن، رنگ کردن موی سر خود و پسندیده‌شدن توسط دوست‌پسر خود، نوشتن در مورد عادت ماهیانه و گذاشتنِ عکس نیمچانه! از خود و هم‌سرشان؟!، نوشتن از این که چرا به موهای آن زیر می‌گویند موهای شرم‌گاه! (به جانِ خودم، اصلا کور شوم اگر دروغ بگویم!)...نمی‌نویسند.  خب البته وب‌لاگ‌نویس‌های زن هم برای این نوشتن‌های جنسی و گوشتی و چاله‌چوله‌ای! دلایل خاص خودشان را دارند که بیش‌تر حول این دو دلیل می‌چرخد: جامعه‌ی مردسالاری که آن‌ها را از ابتدایی‌ترین حق خود منع کرده و آن‌ها فقط و فقط مجبورند و حتی رسالت دارند تا رفع کل ظلم‌ها در جهان فقط از خودشان بنویسند و دلیل دوم این که وب‌لاگ یک محیط شخصی است که هرکسی حق دارد آن چه را دوست دارد، بنویسد. من استدلال اول را شبیه پزشکی می‌دانم که درمان سرماخوردگی ساده را به درمانِ سرطان متاستاز داده ارجح می‌داند. پرداختن به کم اهمیت و عدم توجه به با اهمیت. به نظر آن‌ها بیداری و هوش‌یاری دیگر زنان در رهایی آن‌ها از ظلم موثرتر است یا نوشتن در مورد روز ملی چاکِ سینه؟ به نظر آن‌ها آگاهی بخشیدن و دادن راهِ حل برای حل این مشکلات موثرتر است یا نوشتن از نوار به‌داشتی؟! بیان مشکلات و مسائل فراشخصی مهم‌تر است یا تخیل و توهم و افسانه‌سرایی؟ و استدلال دوم را هم قبول دارم. که هرکسی هرچه را خوش است، بنویسد. مثلا اگر فقط و فقط خواستار آغوش هستند از آن بنویسند. اگر فقط و فقط دوست‌دار سکس با کاندوم هستند، از آن بنویسند. اگر فقط و فقط برای داشتن شوهر ذوق می‌کنند و دوست دارند مسائل تخت‌خوابی‌شان را فریاد بزنند از آن بنویسند. حرفی نیست اما وقتی خود این نویسنده‌ها هم مایل به نشان‌دادن تصویر جنسی از خود هستند، انتظارِ عدم نگاه جنسی به آن‌ها خارج از عقل و وجدان است. چرا که  مس را طلا دیدن اگر از سر سفاهت و دیوانه‌گی نباشد قطعا از سر کوری است. پرانتز باز، من به هیچ وجه با نوشتن از عشق- خاصه اگر عشق پاکی باشد- و مسائل جنسی هیچ مشکلی ندارم و حتی موافق آن هم در مواقع آگاهی بخشی هستم. حتی با عاشقانه نوشتن‌های داستان‌گون هم مشکلی ندارم. کما این که خودم هم گاهی می‌نویسم اما اکثرِ نزدیک به همه‌ی وب‌لاگ‌های زن‌نویس! را این نوع وب‌لاگ‌ها تشکیل می‌دهند و چیزی که دیده نمی‌شود نوشته‌های دغدغه‌مند هستند. ولو در حد داشتن سکس محافظت نشده و یا شده!، پرانتز بسته.

 البته واقعیت‌ش این است که باز هم زنان وب‌لاگ‌نویس می‌توانند همین رویه را ادامه دهند و فقط از صحنه‌های حمام و دست‌شویی و تخت‌خواب‌شان بنویسند. چون نه با نوشتن‌شان چیزی به دنیا اضافه می‌شود و نه با ننوشتن‌شان چیزی از آن کم. بگذارید آن‌ها هنوز سرگرم داستان‌سرایی! باشند و سرشان را زیر برف کنند. ما هم داستان‌هاشان را می‌خوانیم، خسته‌گی به در می‌کنیم و گه‌گاهی هم می‌خندیم. راست‌ش هنوز هم به جنسیت‌م افتخار نمی‌کنم اما قطعا به این افتخار می‌کنم که یک وب‌لاگ‌نویس زنِ ایرانی و حتی بیش‌تر، یک فعال حقوق زنِ ایرانی نیستم!

  • ویار تکلم

بلاگ‌رها تنهاترین آدم‌های روی کُره‌ی زمین هستند. هرقدر هم در متن‌هاشان نشان دهند همه چیز آرام است و آن‌ها چه‌قدر خوشحال هستند! هیچ‌وقت، هیچ‌کس، لذتِ قدم‌زدن‌های دو‌نفره را با یک‌جا نشستنِ تنها گوشه‌ی اتاق، لذتِ لمسِ دست‌های گرم و نرم را با لمسِ دکمه‌های سرد و سختِ کی‌بُرد، لذتِ فروبردن سر در یقه‌ی کاپشن برای رهایی از سرمایی که به خاطرش به جان خریده‌ای را با پوشیدنِ لباسِ نازکِ خانه، لذتِ شنیدنِ گرم‌ترین کلمات را با خواندنِ کلماتِ سرد و خشک و بی‌روح، لذتِ نفس‌کشیدنِ بوی عطر تن را با بوی سی‌پی‌یویِ داغ‌شده و لذتِ درکِ حضور را با تخیلِ وجود عوض نمی‌کند. هیچ‌وقت، هیچ‌کس!

  • ویار تکلم

اگر قرار باشد روزی عاشق شوم، قطعا عاشق دختری خواهم‌شد که وب‌لاگ داشته‌باشد! دختری که  هرچند وقت یک‌بار وب‌لاگ‌ش را هم عوض کند. تا من مجبور شوم آن‌قدر لیست وب‌لاگ‌های به روز شده را زیرو رو کنم که آن را دوباره پیدا کنم. و در همین تغییرات، آخرش زیر یکی از پست‌هاش بنویسم دوست‌ت دارم و تا همیشه منتظر تایید شدن‌ش بمانم!

  • ویار تکلم