ویار تکلم

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهاب حسینی» ثبت شده است

فروشنده، فیلم بدی است و این جمله را با صراحت بیش‌تری بعد از دیدن دوباره‌ی آن به زبان آورده و می‌آورم. البته لفظ بدی که فقط مختص به فرهادی‌ست. چه بسا اگر هرکسی جز او این فیلم را می‌ساخت همین خود من بودم که به احترام‌ش بلند می‌شدم و کف می‌زدم اما در هرصورت متاسفانه این فیلم ساخته‌ی اصغر فرهادی است و نسبت به کارهای قبلی‌ش حتی گذشته، در سطح پایین‌تری قرار دارد. برای این که چند جمله بالا فقط در حد چند صفت باقی نماند، اشاره‌ی کوتاهی می‌کنم:

چندی پیش مصاحبه‌ای خواندم از قول فرهاد نجفی کارگردان سریالِ آسپرین که این روزها در شبکه‌ی نمایش خانه‌گی پخش می‌شود مبنی بر این که: «سریال‌های روز دنیا به سمت فرمول‌های ریاضی می‌روند؛ یعنی کاشت و برداشت‌ها به شکلِ ریاضی است و نه درام» واقعیت امر هم همین است. دیگر گذشت آن زمان‌هایی که در هر فیلم، خروارها اتفاق عجیب و غریب روی می‌داد برای این که قصه شکل بگیرد. امروزه حادثه شکل می‌گیرد به دلایلی و آن حادثه، خود دلیل حادثه‌ی دیگری می‌شود. همه چیز منطقی‌ست و نه الله بخت‌کی!  رعنا بعد از خون‌ریزی شدید در بیمارستان بستری می‌شود آن هم بدون این که بیمارستان به پلیس خبر دهد! پیرمردی که مشکل شدید قلبی دارد و  در اواخر فیلم با یک سیلی عماد تا دم مرگ و یا شاید تا خود مرگ می‌رود، می‌تواند استرس ورود به خانه و تجاوز و یا قصد به تجاوز به زنی آن هم در آن ساعت شلوغِ شب را تحمل کند! پیرمردی که آن قدر حواس‌جمع است که سر صبح خط موبایل‌ش را می‌سوزاند اما حواس‌ش به ماشین‌ش نیست که می‌توانست همان نصف شب و یا صبح زود برای برداشتن‌ش با کلید زاپاس برگردد. (با توجه به این که کسی چهره و ماشین‌ش را ندیده بود، این کار خطر چندانی برای‌ش نداشت)! عماد از طریق دانش‌آموزش فقط و فقط به آدرس ماشین - آن هم در مقابل یک مغازه! و نه منزل- می‌رسد. گویی در راه‌نمایی و راننده‌گی فقط آدرس سکون‌ت ماشین! و نه اسم و سن و مشخصات صاحب‌ش ثبت می‌شود! عماد قفل گوشی را می‌شکند گویا! (چون فقط در این صورت است که می‌توانسته، فهمیده باشد پیرمرد خط‌ش را سوزانده!) و گویاتر! از داخل آن گوشی هیچ چیزی پیدا نمی‌کند که هویت مرد را مشخص کند! نه عکسی (با توجه به دوربین‌دار بودن گوشی)، نه پیام‌کی، نه تماسی و نه...عمادی که آن قدر سیب‌زمینی تشریف دارند که تا آخر فیلم چیزی از اصل ماجرایی به این مهمی، از رعنا نمی‌پرسد، بدون دانستن اصل ماجرا چنان رگ غیرت‌ش باد می‌کند که خودش قیصرطور قصد انتقام ناموس‌ش را می‌گیرد! و...من سه نقطه می‌گذارم. یعنی باز هم می‌شود مثال آورد از بد بودن‌ش! اصغر فرهادی که در فیلم‌های گذشته‌اش برای مخاطب سوال ایجاد می‌کرد، اکنون فیلمی ساخته که در آن برای مخاطب سوال پیش می‌آید! آن هم سوالاتی بی‌پاسخ!

  • ویار تکلم

دوشنبه‌ی همین هفته، هشت‌مین آلبوم موسیقی محسن چاوشی منتشر شد. به نام «امیر بی‌گزند»! نامی برگرفته از عنوان سرآلبومی آن با شعری از حضرت مولانا. معجونی از عناصری که قبل از آن شاید به سختی می‌شد ممزوج شدن‌شان را با هم تصور کرد. بهروز صفاریان خبره و کارکشته در موسیقی پاپ در کنار فرشاد حسامی جویای نام در سبک راک و بهروز نقوی ناشناس در حوزه‌ی موسیقی. مولانا با شعرهای سحرانگیزش در کنار ترانه‌های یاغی علی‌اکبر یاغی‌تبار، ترانه‌های صعب الوصول حسین صفا و واژگان پدرام پاریزی تازه‌کار! اما هرچه بود این ترکیب شکل گرفت و تا به این جای کار طبق شنیده‌ها و دیده‌ها در فضای واقعی و مجازی هم مورد توجه قرار گرفته‌است. با این اوصاف باز هم به سختی می‌توان برای این البوم با سایر آلبوم های دیگر این حوزه تفاوتی قائل شد اگر و تنها اگر نام هر خواننده دیگری به جای محسن چاوشی روی کاور آن درج می‌شد. این آلبوم اگر نام محسن چاوشی را با خود یدک نمی‌کشید می‌شد شبیه آلبوم‌های سایر خواننده‌گان؛ آلبومی که هدف آن نه اضافه کردن چیزی به مارکت موسیقی که تلاش برای پر کردن سالن‌های کنسرت پس از آلبوم با ترانه‌های سطحی و تین‌ایجری! که هدف آن افزایش تعداد فالوئرهای اینستاگرام و افزایش ممبرهای تلگرام است! که هدف آن افزایش صف امضا گرفتن و سلفی‌های ده هزارتومنی در هتل شهر محل کنسرت است. که...اما اساسا این اهداف برای کسی که نه کنسرت گذاشته و نه ارتباط وسیعی با هوادارن‌ش دارد و هر چند ماه یک‌بار به زحمت یک پست را می‌شود از صفحه‌اش استخراج کرد و...محلی از اعراب ندارد! اما به راستی هدف چاوشی از انتشار آلبوم چیست؟

در این جا مایل‌م برای جلوگیری از زیاده‌گویی فقط به سر آلبومی این آلبوم (امیر بی‌گزند)  بپردازم. برخلاف رویه‌ی اکثر خواننده‌گان که نام به زعم خود محبوب‌ترین قطعه احتمالی خود را که معمولا بیس‌دار و تیج‌ایجری و به اصطلاح ماشین‌خور است  را روی آلبوم خود می‌گذارند، محسن چاوشی نام خودش را روی آلبوم می‌گذارد! قطعه‌ای بر آمده از خودش که با تارو پودش تنیده شده و خودش را توصیف می‌کند. توصیفی به‌تر از هزار کلمه مصاحبه و شو مجازی! به غیر از اولین آلبوم‌ش که یک جورهایی به واسطه‌ی مجاز شدن در آن ترس موج می‌زد و یک ترانه تلخ ساده است  باقی ترک هایی که هم نام آلبوم هستند موید همین ادعایند. از ژاکت و ترس از فقر و نداری‌های دوران کودکی گرفته تا پرچم سفید و خاطرات تلخ و وحشت‌ناک بمب‌باران های زمان جنگ و حتی پاروی بی‌قایق که از نامردی‌ها و نامرادی‌هایی که در طول مسیرش با آن رو به رو شده گله می‌کند. اما قصه‌ی امیر بی‌گزند با همه قبلی‌ها فرق دارد و این فرق را زمانی که نام‌ش از چنگیز به امیر بی‌گزند تغییر کرد نمود پیدا کرد. تغییر نام آلبوم از چنگیز به امیر بی‌گزند یعنی تغییر خود و راهِ چاوشی؛ از راه چنگیز به راه امیر! از راهی خسته و شاکی از ناملایمات زندگی و وارونگی چرخ گردون تا راهی به سمت کسی که او را از آسیب‌های خودی و غیرخودی محفوظ نگه می‌دارد! از راه چنگیزی که حتی بمب‌های خنثی شده از حمله دشمنان‌ش هم روی او اثر می‌کند و او را به تعبیری آش و لاش می‌کند تا راهی به سمت امیری که حتی از آسیب جان می‌دهد! از راه چنگیزی افسرده و وحشی که دید سیاهی دارد و هر مقابلی را دشمن می‌پندارد تا راه امیری که او را از هرچه قیل و قال است می‌بُرد و او را  با طرب و سماع سوی امیر بی‌گزندش می‌بَرد! انتخاب نام چنگیز برای این آلبوم یک حرکت درجا بود. به این معنا که او از آلبوم پاروی بی‌قایق تا به حال تغییری نداشته و مدام در حال شِکوه و گلایه از سختی‌هاست که البته این نام‌گذاری صورت نگرفت و در مقابل انتخاب نام امیر بی‌گزند یک حرکت رو به جلو و کمال بود. به معنای توجه کامل به محبوب و بریدن از اغیار! یک عشق‌بازی خالص و خصوصی با حضرت معشوق! بدون هیچ رنگی از جذبه‌های زمینی!  و این تغییر اصلا یک‌باره اتفاق نیفتاده است. کافی است مقایسه کنید آن چاوشی را که با یک گفته‌ی ابراهیم حاتمی کیا طغیان می‌کند با این چاوشی که در مقابل آماج حملات این چند وقت اخیر از جانب داریوش مهرجویی، مجتبی کبیری، حسام الدین سراج، اسماعیل امینی و...سکوت کرده تا با امیر یکی‌شدگی چاوشی را درک کنید!

چهل ساله‌گی سن مبعوث شدن است. سن تکامل! سنی که آن‌جا تازه تکلیف‌ت با جهان‌ت مشخص می‌شود و انسان تازه می‌فهمد که از دنیا چه می‌خواهد. می‌فهمد که آیا حق‌ش را از دنیا گرفته یا دنیا حق‌ش را از او گرفته! سنی که یکی مثل شهاب حسینی را می‌سازد. کسی که در یکی از بالاترین جشنواره‌های جهانی سینما بدون خوف و اضظراب از هجمه‌های بعدش جایزه‌اش را تقدیم امام عصر (عج) کند و این همان عشق‌بازی دونفره‌ی خالصانه و خصوصی است. ... و حالا محسن چاوشی در حوالی قله  چهل ساله‌گی قرار گرفته. قله تکامل. قله‌ای که می‌شود با فتح‌ش پرچم خودش را آن جا بکارد و نام‌ش را جاودانه کند. برای محسن چاوشی مسیر زیادی باقی نمانده. فقط کافی است بدون توجه به سنگ‌ریزه‌های مسیر به حرکت خود ادامه دهد و مسیرش را گم نکند. همین!

*بازتاب همین مطلب در هفته‎نامه‎ی هم‎شهری جوان

*بازتاب همین مطلب در سایت فرارو

*بازتاب همین مطلب در سایت جیم

  • ویار تکلم