ویار تکلم

آخرین مطالب

گفت اگه به بعضی روشعن‌فکرهای داخلی باشه حاضرن به بهونه‌ی صرفه‌جویی در مصرف آب، کمپین نماز بدون وضو رو ایجاد کنند. بگن وضو آب هدر می‌ده! یعنی بی‌شرفی تا این حد! گفت دختری که تا سه نصف شب سرش تو گوشی و تلگرامه هیچ‌وقت نمی‌تونه زنی باشه که کسی بتونه از دامن‌ش به معراج برسه. کسی بتونه از دامن‌ش اساسا آدم مهمی شه...

  • ویار تکلم

در جست‌وجوی اتفاقی‌ام در فضای مجازی برخورد کردم با پستی از روزنامه‌ی انگلیسی‌زبان تایمز که در مورد مراسم هالووین و هزینه‌های آن در سال دوهزاروشانزده نوشته بود. مثلا در بخشی از آن اشاره کرده بود که سال گذشته هزینه‌ی این مراسم تنها در آمریکا هشت‌میلیاردوچهارصدمیلیون دلار بوده و...

این رقم را که خواندم اول به آن فکر کردم که به پول خودمان چه‌قدر می‌شود که با دلاری چهارهزارتومان این‌روزها شد چیزی حدود سی‌وسه‌هزارمیلیارد تومانِ ناقابل و بی‌ارزش! بعدش هم حساب کردم با پول آن می‌شود چه تعداد فقیرِ حاشیه‌نشینِ منهتن و کنتاکی و آپالاچی و ویرجینیا و آلاباما و... را سیر کرد. بعدش هم فکر کردم با پول آن می‌شود برای چه‌تعداد از کارتن‌خواب‌های کارولینا و اوهیو و می‌سی سی‌پی و...سرپناه تهیه کرد. و بعدش هم فکر کردم با پول آن می‌شد چه کارهای دیگری کرد. و بعد هم دیدم که آن‌جا برخلافِ این‌جا هیچ کمپین نه به هالووینی تشکیل نشده و هیچ اعتراض و تمسخر و تاسفی بابت اجرای این مراسم از طرف روشن‌فکران آن‌جا شکل نگرفته. کسی آن‌جا نگران قامت خمیده‌ی رفت‌گران نبوده و کسی هم پیش‌نهاد نداده به جای هزینه برای این مراسم، فقیری را سیر کنند و ... بعدش هم یاد روشن‌فکران داخلی و جنجال‌ها و هوچی‌گری‌های‌شان بابت مراسمات مذهبی افتادم و...بعدش هم کمی برای‌شان افسوس خوردم و دیگر فکری نکردم!

  • ویار تکلم

بخش انتهایی سخن‎رانی امروز روحانی در جلسه دفاع از وزرای پیش‌نهادی کابینه‌اش در مجلس، در یک کلام فوق‌العاده بود. برای کسانی که به دنبال واقعیات برجام هستند و اتفاقا مواضع و عقاید هیچ کس دیگری را هم قبول ندارند این سخن‌رانی نکات قابل توجهی دارد. بخشی از این سخن‌رانی را بخوانید:

بعضی‌ها (آمریکایی‌ها) می‌گویند تعهدی که قبلاً با هم بستیم فعلاً قرص و محکم نباشد، متزلزل باشد و در عین حال بیاییم راجع به موضوع دیگری با هم مذاکره کنیم. این از حرف‌های خنده‌دار تاریخ است! یک کسی عهد و پیمانی می‌بندد و می‌گوید تا آخر پای پیمان خودم ایستاده‌ام و آن را اجرا می‌کنم؛ جایزه من این است که راجع به موضوع بعدی هم با هم صحبت کنیم. این حالا اندکی قابل بحث است. اما کسی که همان تعهد اول را زیر پا می‌گذارد، با زبان عمل‌ش دارد اعلام می‌کند که من اهل مذاکره نیستم.

آمریکایی‌ها دارند اعلام می‌کنند که ما اهل مذاکره و تعهد و پیمان نیستیم. ما اصول اخلاقی و بین‌المللی را نمی‌شناسیم. خب اگر کشوری در این مسیر قرار گرفت دیگر کشوری می‌تواند به او اعتماد کند؟!

آمریکایی‌ها دارند به بعضی از کشورهای شرق آسیا پیغام می‌دهند که بیایید با ما مذاکره کنید. مگر دیوانه شده‌اند که با شما مذاکره کنند؟! شما مذاکره دیروز را علناً زیر پا می‌گذارید و به مذاکره امضا شده‌ای که به تایید شورای امنیت سازمان ملل رسیده بی‌اعتنا هستید. بعد کشورها بیایند با شما مذاکره کنند؟!

حالا مشکل آن‌ها با ایران چیست؟ ایران که در بحث هسته‌ای به تعهدات خود عمل کرد. می‌گویند ایران چرا از لحاظ دفاعی و نظامی قدرت‌مند است و کشورهای منطقه به ایران احترام می‌گذارند! این مشکل کی‎ست؟ مشکل شما آمریکایی‌هاست که آمدید در منطقه امنیت و ثبات عراق و افغانستان را به هم زدید. شما با آوردن تروریست‌ها امنیت سوریه و لبنان را به هم ریختید.

ما برای دفاع از خودمان، تمامیت ارضی‌مان و ملت‌مان در ساخت و تولید و انبار کردن و در زمان لازم استفاده کردن از هر نوع سلاحی که نیاز داشته باشیم تردید نخواهیم کرد.

پ. ن: این پست به معنای فراموش کردن پروسه انعقاد برجام در داخل ایران و توهین‌های آقای روحانی به مخالفین نیست. چه این که عین همین حرف‌ها را هرکس چهار سال پیش می‌گفت به او برچسب دلواپس و بی‌سواد و بی‌شناسنامه و تندرو و کاسب تحریم می‌زدند. ولی شنیدن این سخنان از آقای روحانی را باید به فال نیک گرفت. برای آقای روحانی کاری نداشت که مثل دوره قبل از انتخابات از برجام دفاع کند و از گشایش‌های غیبی و رونق‌های نادیده آن تعریف کند و خیلی‌ها هم باور کنند. ولی خوشبختانه با گذر از رقابت‌های انتخاباتی با یک روحانی صادق‌تر رو به رو هستیم.

پ. ن ۲: همیشه هم به عقب برگشتن بد نیست. گاهی باید برگشت و اشتباهات را جبران کرد و بعضی حرف‌ها را از نو مرور کرد. این روزها مدام این جمله رهبری در ذهنم می‌پیچد :"به طرف مقابل اعتماد نکنید. خرش که از پل گذشت، بر می‌گردد به ریش شما می‌خندد!"

  • ویار تکلم

ام‌روز دو دانش‌آموز را دیدم. بهت‌زده و وارفته. بهت‌زده از خِفت شدن توی روز روشن در یکی از خیابان‌های شلوغ شهر و وارفته از سردی چاقویی که روی شریان‌های گرم خود احساس کرده بودند. جمعیتی دورشان را گرفته و تماشاگر فیلمِ سینمایی خفه‌گی بودند. یکی نگران تبلت و گوشی به سرقت رفته‌ی آن‌ها بود و غصه می‌خورد. آن‌یکی که تازه رسیده بود از بقیه ماجرا را می‌پرسید. دیگری از این پرسید که چرا فریاد نزده‌اند و دیگری خدا را شکر می‌کرد که آسیب مالی بوده و نه جانی. شخصی هم آن بین با پوزخند گفت که عوض‌ش امنیت داریم؛ کنایه به توجیه و تحمل تمام کم‌وکاستی‌ها تحتِ پرچم امنیتِ کشور. اما من همه‌اش داشتم به آینده‌ی آن دو کودک فکر می‌کردم. به تباهی و سوختنِ خاطراتی که می‌توانستند روزی از گز کردن‌ها و قدم‌زدن‌های سرخوشانه زیر صدای خش‌خش برگ‌های پاییز آن خیابان برای خودشان بسازند و لذت ببرند. به سوختن و تباهی زیباترین و خاطره‌سازترین خیابان شهر. و به روزی که بعید می‌دانم دیگر به هیچ خیابانی اعتماد داشته باشند.

  • ویار تکلم

مواضع آمریکا مثل بسیاری از مواضع جمهوری اسلامی آنقدر باری به هر جهت نیست که با عوض شدن روسای جمهور تغییر کند. همه‌ی روسای جمهور ایالات متحده در مسائل کلی مانند دفاع از اسرائیل و سیاست خارجی با هم متفق و هم‌سو هستند. چرا که سیاست‌های آن‌ها تابع مواردی است که تخطی از آن‌ها به معنای محو شدن از عالم سیاست است. کاندیداتوریِ یک سیاست‌مدار مخالف اسرائیل در آن‌جا محال است.

آن‌جا  تکلیف‌ش با دوست و دشمن کاملاً مشخص است و مثل این‌جا نیست که یکی حزب‌الله لبنان را بکوبد و دیگری در مقام دفاع بر بیاید. آن‌ها همه پشت سر اسرائیل ایستاده‌اند!

آن‌جا مثل ایران نیست که یک بار رئیس جمهوری با عبای شکلاتی بیاید و کل تاسیسات هسته‌ای مملکت را تعلیق کند و هزار و یک‌جور تعهد بدهد و بعد رئیس جمهور بعدی به لطایف‌الحیلی زیر تعهدات بزند و تاسیسات را احیا کند و بعد رئیس جمهور دیگری با ریش متالیک بیاید و دوباره درِ همه چیز را گل بگیرد! 

آن‌جا مثل این‌جا نیست که رئیس جمهورش تا وقتی که در خوش‌خوشان پیروزی گفت‌مان سازش و مذاکره به سر می‌برد حسابی نیروهای مسلح و قدرت دفاعی کشور خودش را بکوبد و بعد که فهمید همه‌اش توهم بوده و گفت‌مان قهرمانان دیپلماسی‌اش مفت نمی‌‌ارزد رنگ عوض کند و دست‌مال‌کش نیرو‌های مسلح شود. انگار نه انگار که این‌ها همان دولت تفنگ به دست و مخل انعقاد برجام هستند!

شکست کلینتون در انتخابات و پیروزی ترامپ بر او تنها یک دلیل‌ش چرخش قدرت بین احزاب و عدم اعتماد دوباره به دموکرات‌ها بود. کلینتونِ دموکرات و هم‌فکر اوباما نمی‌توانست بازی‌گر مناسبی برای شوآف تهدید به لغو برجام و مجبور کردن ایران به مذاکره مجدد و برجام‌های بعدی باشد. به‌ترین گزینه ترامپ ابله‌نما بود!

آن‌جا (و اصلا در عالم بی در و پیکر سیاست) همه‌چیز با سنجه‌ی منفعت و مراودات سیاسی و اجتماعی وزن می‌شود و کسی به خاطر قرب الهی و انسانیت و این قبیل مسائل که اساسا در عالم سیاست به شوخی می‌ماند به کشور متحد و دوست و هم‌پیمان‌ش پشت نمی‌کند که سنگ کشورهای دیگر خاصه ایران را به سینه بزند.

دولت و ملت آمریکا در هرچه که با هم مخالف باشند در یک چیز توافق مسلم دارند. این‌که اصلی‌ترین دشمن آن‌ها ایران است. آن‌ها هرچه را که فراموش بکنند خاطره‌ی‌ گروگان‌های سفارت را فراموش نمی‌کنند. آن‌جا نفرت از ایران و ایرانی موج می‌زند فقط مردم‌ش توانایی تجمع و فریاد زدن نفرت‌شان را ندارند.

سرِ گروگان‌گرفتن تفنگ‌داران آمریکایی تا چند هفته فضای شهر  به خصوص دانش‌گاه به شدت برای ایرانی‌ها ناآرام بود. آن‌ها مردم ایران را از حکومت ایران جدا نمی‌دانند.

فقط مردم ایران‌ند که با توریست‌ها و مهمانان خارجی خیلی دوستانه و با محبت برخورد می‌کنند. نمی‌دانم از محبت‌شان است یا از احساس حقارتی که در طی قرون گذشته به جامعه ایرانی تزریق شده! هر چه که هست  آن‌ها هر خارجی را به چشم یک انسان پست و پایین‌تر نگاه می‌کنند. حتی به سیاه‌پوستان و سرخ‌پوستانی که چندصد سال است ساکن و مالک آن‌جا هستند. حالا ایرانی‌ها که جای خود دارند!

در مکان‌های غیر رسمی و خارج از دانش‌گاه و محیط‌های اداری از اسم انگلیسی استفاده می‌کنم. آن‌جا خارجی بودن و خاصه ایرانی بودن بهای سنگینی دارد. به رغم این‌جا که کافی است لب تَر کنی که اهل اروپا یا آمریکایی تا یک ارتش آدم برای ابراز محبت و مودت به تو از سر و کول هم بالا بروند و...

پ ن: دی‌روز دوست هم‌اتاقی‌م آمده بود خواب‌گاه! از شاگردان ممتاز سمپاد شهرشان بوده و سال چهارم از تجربی تغییر رشته داده و رفته پی علاقه‌اش علوم انسانی! با رتبه‌ی دو رقمی کنکور از دانش‌گاه برکلی پذیرش گرفته و با پدر پزشک و مادرش بن‌کن کرده‌اند به آمریکا. ام‌سال سال آخر تحصیل در علوم سیاسی را می‌گذراند. اشراف او به اخبار و وقایع داخلی و تحلیل و رصد آن‌ها نشان می‌داد که علاقه‌اش را درست شناخته! شنیدن این حرف‌ها از زبان او برای‌م خیلی جالب بود.

 

  • ویار تکلم

چند شب پیش با دوستی به دیدن تئاتر پچ‌پچه‌های پشتِ خطِ نبرد رفتم. اگر بخواهم آن را در سه کلمه خلاصه کنم می‌نویسم: زیاده‌گو، پراکنده اما قابلِ تحمل!

راست‌ش در آن به جز این‌که یکی از هنرمندانی که مهمانِ خندوانه بود را آن‌جا دیدم، با دوست‌دختر/ زید/ معشوقه/ رفیقه و یا هر عنوانی دیگری‌اش! که تیپ و ظاهر بسیار جلب‌کننده‌ای داشت و دوست‌م گفت که هنرمندان هرقدر که هنر و زیبایی هنری را بشناسند و درک کنند در تشخیص زیبایی زن هیچ سررشته‌ای ندارند. اتفاق قابل ذکری نیفتاد! برای همین هم ترجیح می‌دهم به جای گفتن از این تئاتر، در مورد حاشیه‌های‌ش بنویسم، حاشیه‌های‌ش یعنی گفته‌های راننده‌ی اسنپی که در راه ما را به مقصد رساند:

یک) قبلنا برای این‌که به گناه نیفتیم باید سرمان پایین می‌بود و پایین را نگاه می‌کردیم اما الان اوضاع جوری شده که نگاه به پایین بیش‌تر منکراتی است. فعلا که نگاه به آسمان پاک است، حالا تا بعد ببینیم چی می‌شود. شاید آسمان هم روزی منکراتی شود!

دو) آن‌قدری که پسرها نگران بالا رفتنِ تی‌شرت‌شان از پُشت هستند، نگرانِ افشای هیچ راز شخصی زندگی‌شان نیستند! خُب کمی بلندتر بخر آن لامصب را!

سه) آدم وضعیت ظاهری برخی‌ها را که می‌بیند که چهارشنبه‌ها با لباس سفید بیرون می‌آیند فکر می‌کند نکند ام‌روز چهارشنبه‌های سیاه باشد و نه سفید! باور بفرمایید با یک شال سفید کسی خوش‌گل نمی‌شود. زشت هستید!

چهار) (باخنده) چند شب پیش که به صورت آزاد مسافرکشی می‌کردم به مسافری برخوردم که پسری بود با آرایش! زیرابرو برداشته بود. ناراحت شدم از این کارش. از لج‌ش من هم نامردی نکردم و به‌ش شماره دادم! به‌ش برخورد و وسط راه پیاده شد.

پنج) قبلنا سه نوع جنسیت داشتیم؛ پسر، دختر، مخنث! الان شده چهارتا؛ دختر، مخنث، پسری که در آینده مرد می‌شود، پسری که در آینده شبیه دخترها می‌شود!

  • ویار تکلم

هارون، وزیر و برادر موسی کلیم الله و به‌ترینِ بنی‌اسرائیل پس از او، در برابر شرک و گوساله پرستی قوم‌ش به آن‌ها گفت: "شما بدین گوساله به آزمایش درافتاده‌اید، ولی بدانید که پروردگار شما یقیناً خدای رحمان است. پس از من (که جانشین به حق موسی در میان‌تان هستم) پیروی کنید و اطاعت فرمان من کنید." بنی‌اسرائیل نپذیرفتند تا آن‌گاه که خدا موسی را از ماوقع آگاه کرد و او شتابان به میان قوم خود بازگشت. چون وضع را دید به سراغ هارون رفت و به شدت او را به باد مواخذه گرفت: "چرا هنگامی که گمراهی ایشان را دیدی جلوشان را نگرفتی؟" پاسخ هارون موسی را قانع کرد. کاملا قانع!: "ای برادر! موی سر و رویم را نگیر! من از آن ترسیدم که (به واسطه ارشاد بی‌موقع‌م) میان بنی اسراییل تفرقه و چنددستگی ایجاد شود و تو بگویی که چرا سفارش من به اتحاد قوم را مراقبت نکردی!"

این حکایت قرآنی سوای نکات ظریفی که دارد -مثل نزاکت و ادب هارون در برابر قوم‌ش و ارشاد آن‌ها با متانت و زبان نرم- دربردارنده یک پیام و نتیجه کلی است. اتحاد جامعه اسلامی حتی به قیمت شرک عده‌ای نباید تحت‌الشعاع قرار بگیرد!

حال یک سوال ساده! چرا عده‌ای با هرزه و عیاش خواندن برخی هموطنان‌مان به خاطر چند دانه تار موی بیرون افتاده یا کنسرت موسیقی یا مسائلی از این دست دائم بر کوسِ جدایی و تفرقه میان مردم می‌کوبند؟! چرا این افراد با ادبیات زننده و موهن‌شان مردم را از روحانیت و دین، به عنوان یکی از مهم‌ترین ارکان وحدت مردم دل‌چرکین می‌کنند؟! مگر این مردم همان مردمی نیستند که در تشییع پیکر شهدای‌شان حماسه‌های چند میلیونی به پا می‌کنند؟! مگر این مردم همان مردمی نیستند که در انتخابات‌ها مشارکت‌های هفتاد هشتاد درصدی رقم می‌زنند و برای نظام آبرو می‌خرند؟! مگر این مردم به قانون و دین و مذهب این مملکت تمکین نکرده‌اند؟! پس چرا باید با آن‌ها از تریبون رسمی حاکمیت این‌گونه برخورد شود؟! آیا نیاز جامعه امروز ما به وحدت کم‌تر از جامعه آن روز بنی‌اسرائیل است؟! یا این‌که گناه بدحجابی و کنسرت از شرک و گوساله‌پرستی بزرگ‌تر است؟!

پس ای برادرِ عزیزِ خطیبی که هرزه و هرزگی و هرز رفتن واژگان مورد علاقه‌ات هستند و به هر مناسبتی آن را خرج هم‌وطنان و هم مذهبان‌ت می‌کنی! بنشین و اندکی با خودت و کلام خدا خلوت کن! ببین چه تناسبی است میان "ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه" و "فقولا له قولا لینا" و دایره واژگانی مرکب از "هرزه و عیاش و لاابالی و فاسق و فاجر"! که نه تو از هارون و موسی نسبت به دین خدا دغدغه‌مندتری و نه این مردم از سامری و فرعون بدترند و نه گناه بدحجابی و کنسرت از شرک و گوساله‌پرستی بزرگ‌تر!

*عبارات قرآنی ترجمه آیات ۹۰ تا ۹۴ سوره مبارکه طه

  • ویار تکلم

به نظرتان وزیر خارجه‌ای که به زبان انگلیسی مسلط باشد و بتواند آن را مثل بلبل مکالمه کند و سوای این به قواعد زبان بدن در جلسات دیپلماتیک اشراف داشته باشد و بلد باشد کی باید پای‌ش را روی پای دیگر بیاندازد و کی باید لبخند بزند و کی باید آستین‌ش را بالا بزند و کی چهار زانو بنشیند و کی دو زانو بنشیند و کی طاق باز بخوابد و... با وزرای خارجه دیگر فرقی می‌کند؟! به نظر من که هیچ فرقی نمی‌کند وقتی به رغم ادعای دانستن این‌ها باز هم برجام‌ش دوقلو می‌زاید و بعد از چندین ماه مذاکره پوست خیاری هم کف دست‌ش نمی‌گذارند و در برابر هر اعتراض به نقض برجام و فشار ایمیلی! انگشت شست پای چپ‌شان را نشان‌ش می‌دهند. حالا هر چقدر می‌خواهند در داخل نوشابه برای‌ش باز کنند و قهرمان دیپلماسی به ناف‌ش ببندند و مدال افتخار به کت‌ش سنجاق کنند. باز هم فرقی نمی‌کند!

  • ویار تکلم

نمی‌دانم شما دقت کرده‌اید یا نه اما من که دقت کرده‌ام؛ به این که تنها جایی که در آن ایام محرم، تمام هیئت‌های‌ش با سروصدا باعث آزار و اذیت هم‌سایه‌ها می‌شوند و در آن هرکسی حتما یک مریض دارد که درست شبِ عزاداری به خاطر سروصدا حال‌ش بدتر شده و در آن قطعا هرکسی یک مورد سراغ دارد که یک نفر درون ماشین آمبولانس انتقال بیمار، پشت دسته‌های عزاداری مُرده و هزار و یک مورد از همین دست، فضای مجازی است و بس!

  • ویار تکلم

دست کردم توی کیفِ پول‌م و تنها پول موجود در آن که یک سکه‌ی بیست‌وپنج تومانی بود را درآوردم و انداختم توی صندوق صدقات و دست‌م را برای اولین تاکسی عبوری بلند کردم که دربست! به این ترفند که دمِ درِ خواب‌گاه زنگ بزنم و رضا بیاید برای نجات‌م از دست کرایه! راننده پسر جوانی بود. گفت: «نام‌زدم می‌دونست که من فقط روی دو کارش حساس‌م. هروقت که باهم دعوا می‌کردیم اون برای این‌که لج‌م رو در بیاره فوری اون دوکار رو انجام می‌داد. من همه‌ش حرص می‌خوردم و می‌رفتم معذرت‌خواهی و منت‌کشی» گفت: «یه روز به خودم اومدم و دیدم که دیگه از این کاراش حرص نمی‌خورم، دیدم که دیگه کاراش برام عادی شده، برای همین هم گذاشتم کنار. هم خودشُ، هم خاطرات‌شُ، برای همیشه» گفت: «اشتباهِ دخترا این‌ه که نمی‌دونن کجا باید ناز کنن و کجا نباید! کجاها کم باید ناز کنن کجاها زیاد. و معمولا جای این دوتا رو با هم عوض می‌کنن» گفت: «مردها برای این‌که بتونن با زن‌ها زندگی کنن باید نقش بازی کنن، هرکی بازی‌گر به‌تری باشه زندگی به‌تری داره. روز مرگ زندگی وقتیه که مرد بخواد خودش باشه.» گفت: «من‌م یه روز تصمیم گرفتم که خودم باشم.». گفت: «اینُ که می‌گم آویزه‌ی گوش‌ت کن که...» که تکان شدیدی کلام‌ش را قطع کرد. ماشینِ پشتِ سری، ماشین ما را در آغوش گرفته بود...با بدنی کوفته از ماشین پیاده شدم. در حالی که راننده با دو دست توی سرش می‌زد و به ماشین‌ش نگاه می‌کرد.

  • ویار تکلم