ویار تکلم

کانال وب‌بلاگ در تلگرام:
https://t.me/zaerezari

آخرین مطالب

خفه‌گی

شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۸ ب.ظ

ام‌روز دو دانش‌آموز را دیدم. بهت‌زده و وارفته. بهت‌زده از خِفت شدن توی روز روشن در یکی از خیابان‌های شلوغ شهر و وارفته از سردی چاقویی که روی شریان‌های گرم خود احساس کرده بودند. جمعیتی دورشان را گرفته و تماشاگر فیلمِ سینمایی خفه‌گی بودند. یکی نگران تبلت و گوشی به سرقت رفته‌ی آن‌ها بود و غصه می‌خورد. آن‌یکی که تازه رسیده بود از بقیه ماجرا را می‌پرسید. دیگری از این پرسید که چرا فریاد نزده‌اند و دیگری خدا را شکر می‌کرد که آسیب مالی بوده و نه جانی. شخصی هم آن بین با پوزخند گفت که عوض‌ش امنیت داریم؛ کنایه به توجیه و تحمل تمام کم‌وکاستی‌ها تحتِ پرچم امنیتِ کشور. اما من همه‌اش داشتم به آینده‌ی آن دو کودک فکر می‌کردم. به تباهی و سوختنِ خاطراتی که می‌توانستند روزی از گز کردن‌ها و قدم‌زدن‌های سرخوشانه زیر صدای خش‌خش برگ‌های پاییز آن خیابان برای خودشان بسازند و لذت ببرند. به سوختن و تباهی زیباترین و خاطره‌سازترین خیابان شهر. و به روزی که بعید می‌دانم دیگر به هیچ خیابانی اعتماد داشته باشند.

  • ویار تکلم

نظرات (۵)

  • س _ پور اسد
  • پاییزِ سالِ بعد
  • با خواندن این پست ،بعدازظهر روز جمعه ای که تو پیاده رو گوشی و ساعت مو ازم دزدیدن یادآوری شد،حس اون تا دانش آموز رو از عبور دوباره اون مسیر درک میکنم .
  • پاییزِ سالِ بعد
  • با خواندن این پست ،بعدازظهر روز جمعه ای که تو پیاده رو گوشی و ساعت مو ازم دزدیدن یادآوری شد،حس اون تا دانش آموز رو از عبور دوباره اون مسیر درک میکنم .
  • هانیه شالباف
  • جمله‌ی آخر رو هی دارم تکرار می‌کنم...
    دزدها زیاد شدند! دزد های کت و شلواری،نه جیب برهای پایین شهر!  تا بوده جیب بر هم بوده. دزدهای کت و شلواری رو کجای دلمون بزاریم که همه ما رو خفت کردن؟!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">