ویار تکلم

آخرین مطالب

«اجازه! این اول جوش بوده، بعدش دست و پا درآورده»! و صدای کَرکننده‌ی خنده به هوا بلند شد. سر بلند کردم که ببینم چه شده. یک انگشت اشاره نزدیک به صورت‌م و بیست‌وسه گوساله‌ی خندان را دیدم که به من نگاه می‌کنند. تا شب فکر انتقام یک لحظه رهام نمی‌کرد و بالاخره تصمیم گرفتم.‌ شب، نوبت انتقام‌گرفتن من بود. درِ اتاق را بستم و خودم و خودش تنها ماندیم. من و سوزنی که باید انتقام تک‌تک آن خنده‌ها را از جوش‌هام می‌گرفت!

  • ویار تکلم

آقا! یکی بیاید معنای تجاوز را حالی جمع کثیری از نسوان این مملکت کند. طرف هفت که چه عرض کنم، هفتاد قلم آرایش به ناف خودش و صورت‌ش بسته و مانتو پوشیده به قاعده‌ای تنگ که نوسان سلولهای‌ش از زیر آن پیداست و به قاعده‌ای جلف و نازک که رنگ آن دو بند و دو قبه‌ی زیرش از هفت فرسخی هویداست. بعد به یک تماس الکی و تعارف خشک و خالی که «بیا! خونه‌مون خالیه» به طرفه‌العینی خودش را رسانده به محل و آن وقت به لطایف‌الحیلی که اهل محل و در و هم‌سایه بو نبرند وارد خانه شده وان‌گَهی هنوز هیچ‌کس تقاضای خشک و خالی نکرده بنا می‌کند به نیم‌لخت شدن! آن هم مقابل کی؟ پسرک فحل گرفته‌ای که بترکاند آستانه تحمل‌ش یک هفته است و سر هشت‌مین روز از خدا چیزی نمی‌خواهد جز این‌که ام‌شب ببیند آن خواب کذایی را! مه‌گر آن پسرک سنگ است که پنج انگشت زیر ناف‌ش سنگ نشود؟ اصلا مه‌گر سرکار علیه! کسی شما را زور کرد که بیایی؟ به خیال‌ت که این‌جا جلسه‌ی دعای ندبه است یا می‌خواهند قرآن سر بگیرند؟ اصلا گیریم که نمی‌دانسته‌ای که قرار بر هم چه برنامه‌ای است، نیم‌لخت شدن‌ت دیگر چه صیغه‌ای است؟ بیرون گرم است که حجاب نمی‌کنی توی خانه و زیر کولر هم گرم است؟ یا این‌که جناب‌تان گرم و بلکه داغ است که دنیا را داغ می‌بیند؟ حالا هم که آمده‌اید نمی گوییم دست از پا خطا نکنید، لی‌کن اقلِ انتظاری که از شما می‌رود این است که پس از اتمام جلسه‌ی کذایی بر سبیل انصاف گام برداشته و اجر عمل را با عباراتی هم‌چون به من تجاوز شد و غیر ذلک زایل ننمایید و فراموش نکنید که شما هم کم از آن جلسه فیض نبردید و کم پسرک بختبرگشته را برای ایجاد پوزی‎شن مناسب، مشرق مغرب نکردید و ...

و اما شاکله کلام این‌که هنوز برای راقم این سطور کاملا مشخص نیست که چرا عده ای شدیدا مُصرند هر عملی که صبغه‌ای از مسائل اروتیک را داراست به جنس ذکور نسبت دهند و فراموش کنند پدیده‌ای به نام دختر هیز را! کانه دختران همه حضرت مریم‌اند و هیچ زلیخایی در جامعه امروزی نیست! نگاهی به آمار تجاوزات به عنف در ایران نشان می‌دهد که این شاخصه به طور متوسط چیزی در حدود 1400 مورد در سال را به خود اختصاص داده که اگر با یک سخت‌گیری غیر معقول فرض کنیم که از هر هفت مورد تجاوز تنها یک مورد به مراجع ذیربط اطلاع داده می‌شود یعنی در بدترین حالت در سال حدود 10000 تجاوز به عنف در ایران اتفاق می‌افتد که این عدد اولا در مقایسه با آمار متوسط سالانه 250000 فقره تجاوز زوری در ایالات متحده عدد ناچیزی است، ثانیا در مقابلِ جمعیتِ مردانِ ایران که علی‌الدوام توسط جمعیت فمنیست داخلی و خارجی آماج حملات رادیکالی و غیرمنصفانه گشته و به صفاتی هم‌چون هیزچشمی و هیزدستی و ...موصوف می‌شوند درصد اندکی است و ثالثا در برابر روابط جنسی غیر زوری و مرضی‌الطرفینی که سالانه در ایران اتفاق می‌افتد عدد قلیلی است. با این تفاصیل آیا بانوان ایرانی نمی‌خواهند به همان اندازه که روسری های‌شان را عقب برده‌اند، کلاه‌شان را نیز بالاتر بگذارند و ببینند که قصور تنها از یک جنس خاص نیست و همه مقصریم؟ آیا نمی‌خواهند بپذیرند که اگر پسران یوسف نبی نیستند، دختران هم چندان رنگ و بویی از مریم بنت عمران را ندارند؟ به هر تقدیر هر کس می تواند هر تصوری از خود داشته باشد و قصور خود را نادیده بگیرد. بانوان ایرانی نیز می توانند کما فی‌السابق خود را اسوه حیا و ایستاده بر قلل عفت تصور کنند و عامل تمام نابهنجاری‌ها را فقط مردان بدانند ولی‌کن ای کاش می‌شد واقعیت را با تصور و توهم تغییر داد و چشم‌پوشی کرد از روابط مرضی‌الطرفین و غیر زوری که رقمی چندین و چند برابر روابط یک‌طرفه و تجاوزات را به خود اختصاص داده‌است.

  • ویار تکلم

آن‌قدر که بعضی افراد روی بازی تیم ملی فوتبال ایران با کره جنوبی در روز تاسوعا یا به عبارتی درست‌تر شب عاشورا مانور داده‌اند، کم نمانده‌است شاهد جنگی داخلی هم باشیم! البته من منکر نیستم که افضل این بود، بازی در روزهای دیگر انجام می‌شد اما با این حال بازی در این روز را هم اَشر! نمی‌دانم. اولا: این شرایط از چند سال قبل که ایام عزاداری فاطمیه با عید نوروز مصادف شد، سخت‌تر نیست. اگر برای این بازی صدهزار نفر و یا فوق‌ش سی میلیون نفر به صورت مستقیم و غیر مستقیم آن هم فقط نود دقیقه و یا فوق‌ش نصف روز  با آن روبه‌رو باشند، آن ایام نه چند میلیون که یک ملت و نه چند ساعت که چند روز با آن روبه‌رو بودند. نتیجه‌ی آن چه شد؟ آیا آن باعث شد که دین و دین‌داری در ایران ضربه بخورد یا این که آب از آب تکان نخورد؟ به تعبیر بزرگان خود مردم می‌دانند چه کنند و به حدی از بلوغ دینی رسیده‌اند که این وقایع و وقایع از این دست را مدیریت کنند. ثانیا: اصلا فرض کنیم که بازی روز تاسوعا برگزار شده، ایران تیم حریف را به توپ بسته و یکی بعد از دیگری گل است که به ناف چشم بادامی‌ها می‌بندد! و همه تماشاگران هم از شادی سر از پا نمی‌شناسند. آیا به معنی این است که عاشورا و شهادت امام حسین را دشمن شده اند؟ و یا حتی خفیف‌تر، فراموش کرده‌اند؟ شبیه این است که اگر من روزی روزگاری لب‌خند بزنم به این معنا برداشت شود که مثلا مرگ فلان عزیزم را فراموش کرده‌ام! البته که در واقعیت این‌طور نیست، خاصه برای بزرگانی هم چون امام حسین (ع) و یاران‌ش. ثالثا: حتی اگر به فرض محال همه‌ی آن صد هزار نفری که احتمالا به ورزش‌گاه می‌روند راهم  ضد محرم و عاشورا و بقیه شعائر دینی بدانیم آیا واقعا حیات و ممات قیام بزرگی چون امام حسین (ع) به دست شادی یا شادی نکردن صد هزار نفر است که این چنین فریاد وا اسلاما سر داده‌اند؟ مهم است. قبول. اما قطعا تعیین‌کننده نیست. آیا جامعه بزرگ ما حتی صد هزار نفر مخالف دین ندارد که تحمل رفتار مثلا صد هزار نفر ضد آن را نداشته‌باشد؟ رابعا: فرض کنید خدایی ناکرده یکی از نزدیکان شما فوت کند. آیا باز هم دل و دماغ فوتبال دیدن را دارید؟ مسلما خیر. و این یعنی اگر حتی همه‌ی هفتادوپنج میلیون نفر هم برای بازی فوتبالی شادی کنند باز هم بیش‌ترین کوتاهی متوجه مسئولین امری‌ست که در شناساندن حماسه‌ی حسینی به ما کوتاهی کرده‌اند که نتوانسته‌اند این واقعه‌ی بزرگ را در حد فوت نزدیکان هم تبیین کنند و نگران باشند که کسی حرمت محرم را به اندازه فوت نزدیکان هم نگه ندارد! من برای دل‌سوزی و هشدارهای علما و بزرگان نظام ارزش بسیاری قائل‌م و به نظرم بخشی از وظیفه‌شان همین هشداردادن‌های به‌جاست اما به نظرم نباید آن را تا حد یک بحران ملی بالا ببرند! یا مثلا من دغدغه‌های مداحان محترم را هم درک می‌کنم اما نسبت دادن موردی که چند سال است تاریخ آن مشخص شده و فدراسیون هم می‌توانسته همان زمان نسبت به جابه‌جایی‌ش درخواست دهد به چیزی که از آن به عنوان توطئه‌ی استکبار جهانی یاد می‌شود و قرار است کل عاشورا و اعتقادات مردم را نشانه بگیرد و تشابه‌گیری آن با وقایع سال هشتادوهشت به جز این که لب‌خند ملیحی را گوشه‌ی لب‌ها کند هیچ کاربرد دیگری ندارد. باور دارم استکبار و دشمنی آمریکا با ما وجود دارد. باور دارم غربی‌ها برای فرهنگ و دین ما برنامه‌ریزی کرده اند. باور دارم...اما باور ندارم آن‌ها برای لااقل این مسابقه‌ی فوتبال چنین برنامه‌ای داشته‌باشند! 

  • ویار تکلم

شاید هنوز که هنوز است، محمد خپله، محرم را افسانه می‌دانست و ما را افسانه‌دوست. شاید هنوز که هنوز است ما که سیاه می‌پوشیدیم باید منتظر متلک‌هاش می‌ماندیم و به اُمل بودن متهم می‌شدیم. شاید هنوز که هنوز است او شبِ عاشورا با آهنگ‌های شش و هشت- مثل اکثر شب‌های دیگر- قر می‌داد و شاید هنوز که هنوز است خیلی چیزهای دیگر! اگر و تنها اگر آن شب، بازی جرئت و حقیقت او را یک شب، میهمانِ محرم نکرده‌بود!

  • ویار تکلم

هم‌بازی بودیم. هم‌بازی کودکی‌ها. از دکتر و بیماربازی گرفته تا زن و شوهربازی. دکتر و بیماربازی را من از دکتر محله‌مان یاد گرفته‌بودم که صدای خنده‌اش با بیمار، فضای اتاق عایق‌ش را پُر کرده بود و اعتقاد داشت، بودن من آن‌جا مهم نیست. چون چیزی نمی‌فهمم و زن و شوهربازی را هم او یاد گرفته‌بود. وقتی که نصفِ شبی، گوش‌هاش را به در اتاقِ خواب چسبانده‌بود. بازی‌های ما ادامه داشت تا آخرین سکانس‌ش. جایی که نه من با دیدن‌ش دیگر می‌خندیدم و نه او با دیدن‌م. هر دو سرخ می‌شدیم. هردو بزرگ شده‌بودیم.

  • ویار تکلم

سوال جغرافیای چند سال آینده: مهم‌ترین جاذبه‌ی گردش‌گری تهران را نام ببرید.
پاسخ: دختر!
  • ویار تکلم

گفتم دست‌ت را به من بده. گفت حرام است! گفتم کسی که این را حرام کرده، بودنِ تو در کنار من را هم حرام کرده. دست‌ش را آورد. یاد پروفایل وب‌لاگ‌ش افتادم که جلوی علایق‌ش نوشتهبود: اول خدا. دوم خدا. سوم خدا!

  • ویار تکلم

+ بابا! بیا بازی کنیم.

- چه بازی پسرم؟

+ من فرار می‌کنم تو بیا منُ بگیر!

- به نظرم نقاشی‌بازی به‌تره. نظر تو چیه پسرم؟

  • ویار تکلم

دست کرد توی جیب شلوارش و در این حین شروع کرد به ایراد خطبه در اهم‌یت کمک به فقرا که نباید آن ها را فراموش کرد! از اسکناس‌های مچاله‌شده‌ای که بیرون کشید، چندتاش را با نوک انگشتانِ دستِ راست روی کفِ دستِ چپ سوا کرد و بعد آن‌ها را گرفت سمت زنی که با صدای سوزناکی تقاضای کمک برای درمان بیماری‌ش می‌کرد که اگر پول نباشد به زودی می‌میرد. اشتیاق‌ش را که دیدم نکردم که بگویم این زن سه سال است که هر روز همین‌ها را می‌گوید.

  • ویار تکلم

تهمینه حدادی را از مدت‌ها قبل می‌شناسم. حتی قبل‌تر از این که خرمالوی سیاه و آلما توکلِ مستعارش را بشناسم. از ضمیمه‌ی پنج‌شنبه‌های روزنامه‌ی هم‌شهری که نام‌ش دوچرخه بود و نیز از فعالیت‌هایی که برای کودک و نوجوان انجام می‌داد. برای همین هم از او و نوشته‌هاش خاطرات زیادی دارم و به پاس همین خاطرات، برای‌ش احترام ویژه‌ای قائل‌م. حدادی قلم خوبی دارد و البته دغدغه‌هایی خوب‌تر. قلمی به خوبی این که می‌تواند هر مسئله فردی را تا حد یک مطلب خواندنیِ عمومی بالا ببرد (که گاهی همین هم پاشنه آشیل نوشته‌هاش می‌شود که در ادامه اشاره می‌کنم) و نیز به خوبی این که او را یکی از معدود وب‌لاگ‌نویس‌هایی می‌دانم که به جرئت می‌توان به او صفت بلاگ‌ر را نسبت داد. و دغدغه‌هایی از جنسِ جامعه. دغدغه‌هایی از جنس انسان‌یت. دغدغه‌هایی از جنسِ برابری زن و مرد. (البته در تعریف برابری با او زاویه دارم!)  اما با همه این تفاسیر نه او را بَری از اشتباه می‌دانم و نه غیر قابل انتقاد. اتفاقا عقیده دارم او دارای اشکالات عمده‌ای نیز هست که مانع تاثیرگذاری عمیق‌تر نوشته‌هاش می‌شود. برای همین هم مایل‌م این‌جا به چند مورد از اشتباهات و انتقادهایی که به او وارد هست، اشاره کنم.

دسته‌بندی کردن انسان‌ها: البته که لفظِ دسته‌بندی به خودی خود چیز بدی نیست و گاهی همین دسته‌بندی‌ها هم لازم است (مثل دسته‌بندی کودک و نوجوان) اما دسته‌بندی‌های حدادی شبیه به دسته‌بندی‌های برچسبمانند است. مردهای هوس‌باز! زن‌های توسری‌خور! دخترهای ترسو! هیچ زنی نباید برای شوهرش فداکاری کند و حتی در کانال های هم‌سرداری! عضو شود، چون برچسب می‌خورد زنان علیه زنان! هیچ مردی حق ندارد چشم‌هاش را بیش از چند ثانیه روی هیچ جنس مونثی نگه دارد چرا که برچسب می‌خورد هیز! هیچ دو دختری نباید برای رسیدن به پسری با هم دعوا کنند چون برچسب می‌خورند زنان علیه زنان و... درواقع این رفتارها و بسیار دیگری از رفتارهایی که حدادی آن‌ها را زنان علیه زنان و یا هر برچسب دیگری می‌پندارد، رفتارهایی بسیار طبیعی برای اشخاصی به آن سن و سال هستند. یعنی اگر دختری در آن سن باشد و دنبال عشقی نباشد که همه وجودش را نثارش کند باید به سالم بودن‌ش شک کرد! پسری در اوج دوران بلوغ با دیدن دختری بزک کرده اگر احساسی در وجودش به وجود نیاید، قطعا بیمار است و... با این وجود حتی اگر این‌گونه هم نمی‌بود باز هم انسان بسیار پیچیده‌تر از آن است که به صرف یک حرکتِ ظاهری بشود آن را در دسته‌های این چنینی طبقه‌بندی کرد. آن هم بدون توجه به خصوصیات و تفاوت‌های فیزیولوژیکی، اجتماعی و خانواده‌گی...! این ویژه‌گی‌ها و شناخت آن‌ها امروزه آن‌قدر مهم شده که در دنیای طب هم هیچ طبیب و روان‌شناسی بدون دانستن آن‌ها نباید تجویز و راه‌کار دهد. آن وقت حدادی دنبال تجویز یک‌سان برای همه جنس مونث است. حدادی از یک دختر نوجوانی که در مسائل عشقی غوطه ور شده و سرتاپای خون‌ش! را هورمون عشق (اکسی توسین) فراگرفته توقع رفتارهای یک زن جا افتاده و بی‌توجه به جنس ذکور را دارد و از یک زن جا افتاده انتظار رفتارهایی نوجوانانه! در غیر این صورت باید انتظار برچسب خوردن را داشته‌باشند. در دنیای حدادی که برپای برچسب‌زنی‌ست تعجبی ندارد اگر به زودی شاهد این دسته‌بندی هم باشیم: زن‌هایی که بعد از ساعت دوازده شب مسواک می‌زنند یا نظافت را رعایت نمی‌کنند یا زنانی شکم‌و هستند که تا آن ساعت مشغول خوردن بوده‌اند! و من هم، نام این دسته را می‌گذارم زنان علیه نظافت! راستی چندی قبل در دانش‌گاه، جشنی دانش‌جویی برگزار شد که یک بخش از آن بازی‌گری بود. دخترها باید بین چند موقعیتِ پیش‌نهادی یکی را انتخاب و بازی می‌کردند. یکی از چهار موقعیت پیش‌نهادی، موقعیت خواست‌گاری شدن بود. هر پنج شرکت کننده اتفاقا همین موقعیت خواست‌گاری را انتخاب کردند و اتفاقاتر! هم خوب بازی کردند. گویا قبل‌ها این را بسیار با خود تمرین کرده‌بودند و...حدادی چندتا متن زنان علیه زنان می‌تواند از این اتفاق بیرون بیاورد؟!

اشتباهات استراتژی‌ک: حدادی چه بخواهد چه نخواهد سر دم‌دار و ره‌بر خیلِ کثیری از زنان و دختران وب‌لاگ‌نویس است. به عبارتی خیلی‌ها هستند که از او  خط می‌گیرند و حرف او را حجت می‌پندارند و پست‌هاش را بازنشر می‌کنند. این هم به خودی خود مورد بدی نیست چه بسا جای تبریک هم دارد. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که حدادی از این ره‌بریت درست استفاده نمی‌کند. ره‌بری‌تی که باید یک گام از هواداران‌ش جلوتر باشد و چیزهایی که آن‌ها در آینه  نمی‌بینند را او در خشت خام ببیند، گاهی از طرفداران‌ش عقب می‌ماند! مثلا گاهی شده به خاطر متنی فاقد اهمیت و پوچ چنان برآشفته می‌شود که پست پشت پست وب‌لاگ‌ش را دو دستی تقدیم آن می‌کند و تنها باعث شهرت صاحب آن متن پوچ می‌شود و لاغیر! اما در مقابل گاهی در مقابل متن‌هایی که نیاز به روشن‌گری و پاسخ دارد، منفعلانه راه بی‌خیالی در پیش می‌گیرد. شتر دیدی ندیدی طور! باید قبول کرد در دنیایی که منطق و استدلال حرف اول را می‌زند و همه ما ادعای فرهنگ داریم و تحصیل‌کرده هستیم پست اینستاگرامی و وب‌لاگی برای دستور آتش! و حمله، دیگر محلی از اعراب ندارد. مه‌گر نه؟

انتقادناپذیری: خودم هم می‌دانم که انتقادناپذیری صفت سنگینی‌ست و شاید به‌تر می‌بود از عنوان کم‌انتقادپذیری! استفاده می‌کردم خاصه برای حدادی که می‌دانم دنیای وبلاگی‌ش با خود واقعی‌ش متفاوت است اما این واقعیت تلخی‌ست که حدادی دنیای مجازی با انتقاد میانه‌ی خوبی ندارد. نظرات وب‌لا‌گ‌ش را می‌بندد و به کسی هم در اینستاگرام‌ش اجازه صحبت راجع به آن را نمی‌دهد. می‌ماند یک ایمیل که آن هم آنقدر مخفی‌ست که بعید است کسی از آن خبر داشته‌باشد. هرچند امیدوارم همه این‌ها به خاطر مشغله‌ی زیاد باشد اما حدادی در همان یک باری هم که اخیرا می‌خواست پاسخ انتقادی را بدهد، من را ناامید کرد. پیدا کردن گاف در سوال که آن هم شاید ناخواسته و به علت تایپ آنی باشد به جای پاسخ دادن به محتوای اصلی سوال که کاملا واضح است، مصداق پیدا کردن سن همان پرتقال فروشی‌ست که حدادی در پاسخ به آن سوال داده بود. در هیچ مکتب مباحثه‌ای! این رسم پاسخ‌دهی منطقی نیست خانم حدادی!

بزرگ‌نمایی و اغراق: در ابتدای متن‌م اشاره کردم که یکی از هنرهای حدادی آراستن وقایع شخصی به کلمات، به صورتی که برای همه خواندنی باشد، است. اما گاهی همین هنر شبیه شمشیر دو لبه‌ای می‌شود که به جان نوشته می‌افتد. مثلا قضیه تاکسی‌سواری بانوان که در آن حتما یک بدمن هم وجود دارد که سعی در مالاندن خود به خانم قهرمان قصه را دارد! من منکر عدم این اتفاق نیستم و همه مردان را هم پاک و منزه از خطا نمی‌دانم اما با خودمان رو راست باشیم. تعدد این اتفاق چه‌قدر است؟ اگر خانم حدادی می‌گوید زیاد من می‌گویم کم! آن قدر کم که در این چند سال که با تاکسی بسیاری از مسیرهای مهم تهران را بارها طی کرده‌ام حتی یک مورد مشکوک هم ندیده‌ام چه برسد به اتفاق! اما من بنا را بر کم می‌گذارم و نه عدم! اگر خانم حدادی فقط دیده‌ها و شنیده‌های خود را بیان می‌کند من دیده‌ها و شنیده‌های خود و دوستان نسبتا زیادم را بیان می‌کنم که از لحاظ آماری هم تکلیف را مشخص می‌کند! از این‌ها گذشته آیا واقعا مردهای ما این قدر گاگول تشریف دارند که لذتی که با پرداخت حداقلی پول می‌توانند کسب کنند را رها کنند و به یک برخورد، آن هم عمدتا روی دیواری به نام شلوار جین! دل‌خوش کنند؟ و آب‌روی خود را پای یک تماس نصفه نیمه بگذارند؟ باز کردن بیش از حدِ پا و خودخواهی برای تصرف جای بیش‌تر را شاید بشود جوری توجیه کرد اما هوس‌رانی در تاکسی را نه! (در این مورد قبل‌ترها به‌طور مفصل نوشته‌بودم که به گویا مذاق دوستان خوش نیامد و زحمت گزارش را کشیدند و با کمک مسئولین فیلتر شدم!)

موارد دیگری هم می‌شد به این متن اضافه کنم. ازجمله این که جایی نقل قولی از ایشان خواندم نقل به مضمون که گفته‌بودند گاهی از تندروی‌ها و بی‌انصافی‌هایی که در متن ها‌م انجام می‌دهم، دل‌گیر می‌شوم که چون آن مصاحبه را نتوانستم پیدا کنم و مستدل‌ش کنم حمل بر اشتباه خود می‌گذارم و از نوشتن این مورد مهم پرهیز میکنم. یا می‌شد به بعضی از متن‌هاش به صورت تکی و خاص انتقادی وارد کرد که ترجیح دادم فقط در این متن به موارد پر تکرار اشاره کنم. با این اوصاف باز هم تکرار می‌کنم که هنوز که هنوز است حدادی را یکی از برترین وب‌لاگ‌نویسان و از نویسنده‌گان مورد علاقه خود می‌دانم. به امید روزی که همه‌ی نویسنده‌گان، اعتقادهاشان را بنویسند نه صرفا خوش‌آمد دیگران را!

  • ویار تکلم