ویار تکلم

آخرین مطالب

مگر روز قدس برای فریاد بر سر اسرائیل و حمایت از مردم مظلوم غزه نبود؟! مگر بنا نشد که در این یک روز عجالتا اختلافات و منازعات سیاسی و این جنگ قدرت لعنتی را بی خیال شویم و همه یک‌دل و یک‌صدا فریادهای‌مان را بر سر اسرائیل و آمریکا بکشیم؟! مگر این سخن ره‌بری نبود که: «هر یک نفری که روز قدس توی خیابان می‌آید، به سهم خود دارد به امنیت کشور و امنیت ملت و حفظ دستاوردهای انقلاب‌ش کمک می‌کند.»

امنیت کشور با تفرقه و شعار دادن علیه رئیس جمهور منتخب ملت؟! حفظ دست‌آورد های انقلاب با بنی‌صدر خواندن کسی و او را مقابل ره‌بر انقلاب قرار دادن؟!

چرا یک عده همیشه باید به اسم انقلاب و حزب‌الله کارشکنی کنند و برای نظام و ره‌بری هزینه بتراشند؟ هر کس که اندک فهمی از گفت‌مان ره‌بری و شیوه‌ی  برخورد او با روسای جمهور مختلف داشته باشد می‌داند که سیره‌ی ره‌بری سوای هرگونه اختلاف نظر فکری و سیاسی، تایید روسای جمهور منتخب ملت و تلاش برای حفظ و تثبیت جای‌گاه آن‌ها و در عین حال اتخاذ موضع نقد به جا و تجلیل به موقع از دست‌آورد های آن‌هاست. اگر به متن سخنان ره‌بری در جمع مسئولان کشور مراجعه کنیم، خواهیم دید که فضای جلسه به جز نقد‌های واضحی هم‌چون برجام و مشکلات اقتصادی تا حدود زیادی تقدیر و تایید دولت و تلاش در جهت تکریم دولت مردان بوده!(خطاب ظریف با صفاتی هم‌چون متدین و باوجدان و دارای احساس مسئولیت)

حتی اشاره ره‌بری به بنی‌صدر هم تاکید بر انسجام ملی و هشدار نسبت به تفرقه و ایجاد فضای دوقطبی در جامعه بود نه کنایه و تقابل با روحانی! حالا چه فرقی می‌کند که این تفرقه را رئیس جمهور با خط کشی مردم و برچسب زدن به آن‌ها ایجاد کند یا این که یک عده حزب‌اللهی(نما)ی جاهل با شعارهای تند و نسنجیده‌شان؟! بنی‌صدر خواندن رئیس جمهور منتخب ملت، آن‌هم با مایه گذاشتن از ره‌بری و تفسیر غلط و نابه جای سخنان او چه سرنوشتی دارد؟ آیا جز این است که این کار علاوه بر لطمه به وحدت ملی، رییس جمهور را به عنوان شخص دوم مملکت علنا مقابل شخص اول مملکت یعنی ره‌بر انقلاب قرار می‌دهد و این مسئله‌ای است که ره‌بری همیشه از آن اعراض می‌کرده و هیچ‌وقت مایل به آن نبوده؟! گویا این جماعت مرگ بر سیدحسن‌های حرم امام که به بوسیدن پیشانی سیدحسن توسط ره‌بری و بور شدن آن‌ها منجر شد را خاطرشان رفته! حتما باید ره‌بری به تفقد و دل‌جویی از روحانی بر بیاید و پیشانی روحانی را جلوی مردم ببوسد تا این جماعت سر عقل بیایند؟!

من نمی‌فهمم که این چه طریقه حزب‌اللهی‌گری است که فقط «آقا آقا» لقلقه‌ی زبان عده‌ای باشد و با دیدن عکس ره‌بری گوشه‌ی چشم‌ها شان را نم بگیرد و ادعای بصیرت و ذوب در ولایت‌شان گوش فلک را کر کند اما یک جو آگاهی و شناخت نسبت به ره‌بری و گفت‌مان او در میان این جماعت وجود نداشته باشد! اما ساحت ره‌بری را تا حد نیش و کنایه به این و آن و کارهای خاله زن‌کی پایین بیاورند! اما با بالا رفتن از دیوار های سفارت عربستان زمینه‌ی ناراحتی ره‌بری را فراهم کنند! اما با طومارنویسی علیه حضور زنان در ورزش‌گاه فرمان آتش به اختیار ره‌بری را لوث کنند و آن را به ابتذال بکشانند!

البته این نوشتار به معنای حق به جانب بودن روحانی نیست. اتفاقا او با خط کشی مردم به دو گروه صلح‌طلب و خشونت‌طلب و رفتارهای دوگانه و الصاق صفات زشت به منتقدان‌ش سهم بزرگی در بروز اتفاق ام‌روز داشت. اما حزب‌الله چنان که از نام‌ش پیداست باید رضای خدا و مصلحت نظام و ره‌بری را به حب و بغض شخصی و احساسات نا به جا رجحان دهد! باید بدانیم که دولت ها می‌آیند و می‌روند! مشکل این نیست که فلان رئیس جمهور دانسته و عمدا خلاف نظر ره‌بری عمل می کند! مشکل این است که جوان خوش قلب حزب‌اللهی ما ندانسته و سهوا این پازل را تکمیل کند و او هم به خلاف خواست ره‌بری عمل کند. کسی که می‌داند دارد چه‌کار می‌کند خطرناک‌تر است یا آن که نمی‌داند؟!

  • ویار تکلم

منصور نظری، مدارکی مبنی بر تخلف قضات دادگستری شهرش را تهیه و به منظور رسیدگی در اختیار قوه‌ی قضاییه قرار می‌دهد. در ابتدا یکی از قضات هم محکوم می‌شود اما بعدها بنابر دلایلی که مشخص نیست، پرونده بایگانی می‌شود و بازپرس پرونده هم از آن شعبه‌ی رسیدگی به مکان دیگری منتقل می‌شود و منصور هم به جرم دخالت در امر غیر یعنی کاری که به او ربطی نداشته بازداشت و به یک‌سال حبس و مقادیری شلاق محکوم می‌شود! بعد از شش ماه که منصور نصف بیش‌ترِ دوران محکومیت‌ش را سپری می‌کند، ناگهان و باز هم به دلایلی کاملا نامشخص قوه‌ی قضاییه از خواب بلند می‌شود. دستور بررسی این پرونده را صادر می‌کند و اصغر جهانگیر، بازرس ویژه رئیس قوه‌ی قضاییه و رئیس سازمان زندان‌های کشور را مامور رسیدگی به آن می‌کند. اصغر طی سفری به شهرکرد و بررسی پرونده و ضرب و شتم منصور در زندان شهرکرد دستور به آزادی وی می‌دهد و اعلام می‌کند حکم تبرئه منصور نظری مراحل پایانی خود را می‌گذراند و با حکم نهایی دیوان عالی کشور وی از اتهامات وارده و حکم محکومیت تبرئه خواهد شد. از تاریخ اعلام آن خبر چهل‌ودو روز می‌گذرد و نه تنها منصور آزاد نمی‌شود که هیچ، بیست ضربه شلاق دیگر هم نوش جان می‌کند...

برخلاف انتظار شما و خودم، بند بالا نه پلات یک رمان بلند است و نه سیناپس یک سریال چند ده قسمتی که متاسفانه یک روایت واقعی است. واقعی واقعی! راست‌ش خودم هم اول باورم نشد، یعنی فکر می‌کردم باز هم پای استکبار جهانی و ایادی کفر و تخیل و کمدی در میان است وگرنه الحمدلله همه‌ی مسئولین ما از بزرگ و کوچک که هیچ ریگی به کفش‌شان نیست. یعنی اصلا کفشی به پای‌شان نیست که بخواهد ریگ و مشکلی به آن باشد. برای همین هم به شما حق می‌دهم که باور نکنید اما کاش می‌شد باور نکردن من و شما واقعیت را تغییر بدهد.

سلام بر عدالت! آن‌گاه که جونیور با هزار گناه کرده آزاد است و زندگی می‌کند و لابه‌لای زندگی‌اش اگر حوصله‌اش سر رفت سری به هتل زندان هم می‌زند و آن‌گاه که منصور به جرم انجام هیچ گناهی زندانی است!

  • ویار تکلم

راست‌ش به جماعت شبه‌روشن‌فکر و انتلکت خرده نمی‌گیرم که چرا فریب یک فیلم یک دقیقه و پنجاه‌وسه ثانیه‌ای گنگ و چند برگه کاغذ را خوردند و حرف‌های کارگردان‌ها و تاریخ‌نگارها و سایر کسانی که در بطن ماجرا بودند را باور نکردند، چرا که اولا بالاخره در ایران باور قلبی به رسانه‌های خارجی و تنفر از رسانه‌های داخلی هم در کنار سیگار و موی بلند و ناخن دراز و صادق هدایت و کافکا از لوازم روشن‌فکری است. دوما کی برود این‌همه راه را!؛ خبر را بشنوی، دید انتقادی به آن داشته باشی، به منابع مختلف رجوع کنی، مطالعات فراوان داشته باشی، فکر کنی، تجزیه و تحلیل کنی و در آخر به نتیجه‌ی درست برسی! فلذا همین بغل، دستِ چپ!

اما حق دارم به صداوسیما خرده گیرم و از آن‌ها بپرسم چه به روزگار مهم‌ترین و به‌ترین رسانه‌ی ارتباطی آورده‌اند که بخش اعظم گوشی‌به‌دست‌ها و وب‌گردها ترجیح می‌دهند خبرها و اتفاقات را از مجاری‌ای که در عنادشان با کشور هیچ شکی نیست پی‌گیری کنند و باورش داشته باشند اما اعتقادی به خبرهای داخلی نداشته باشند! یا نه تنها در مقابل حریف‌های چغر خارجی که حتی مقابل خبرگزاری‌های داخلی هم بازنده هستند؟ مگر نه این‌که صداوسیما با آن همه دفتر و دست‌ک باید منبع اصلی و قابل اعتماد مردم کشور برای اخبار باشد؟ اصلا آخرین باری که رسانه‌ی ملی توانست راجع به موضوعی موج‌سازی کند را کسی یادش می‌آید؟

شاید عده‌ای این استدلال را بیاورند که تله‌ویزیون قدیمی شده و این طبیعی است که جای‌ش را به رسانه‌های مدرن‌تر و تازه‌نفس‌تر بدهد. شاید این دلیلی بی‌راهی برای رشد سایر رسانه‌ها نباشد اما قطعا دلیل محکمی برای بازنده بودن نیست. به نظرم باید دلیل اصلی را نه در جای دیگر که در روی‌کردهای خود صداوسیما جست‌وجو کرد. خداوکیلی چه‌وطور می‌شود به صداوسیمایی که دو شرط اصلی سرعت و انصاف در ارائه اخبار را در بسیاری از مواقع رعایت نمی‌کند اعتماد کرد؟ حالا مشکلاتی چون عدم پوشش گسترده‌ی وقایع و عدم اولویت‌بندی صحیح اخبار و... (قطعا ذکر همه‌ی مثال‌های ادعاهای فوق نه در چند صد کلمه که در صد کتاب هم نمی‌گنجد اما محض نمونه به چند مورد اشاره می‌کنم: تاخیر چند ساعته در پوشش خبرهای مربوط به حادثه‌ی تروریستی تهران که عملا فضا را جولان شبکه‌های معاند بازگذاشت، اخبار بسیار قدیمی و غیرمنصفانه و بعضا دروغ شبیه خبری تجاوز گروهی به خانم خبرنگار ایرانی مقیم لندن که عینا همین خبر را چند سال پیش تکرار کرده بودند، بماند آن‌که اساسا مسئله‌ی تجاوز – فارغ از درست یا غلط‌ بودن‌ش – چه امتیاز مهمی است که دست‌مایه‌ی تحقیر کسی باشد؟ خبرهای مکرر از وضع بی‌خانمان‌های انگلستان به هدف نشان دادن جامعه‌ی روبه اضمحلال آن. پوشش خبری تاخیر آتش‌نشان‌های فلان ایالت آمریکا در نجات یک گربه از روی درخت به هدف نشان دادن بی‌عرضه‌گی آن‌ها و...)

ای‌کاش صداوسیما روزی متوجه شود که ناراحتی مردم از پوشش اخبار مربوط به اشتباهات مسئولان کشور، سیلی زدن مامور شهرداری به فلان دست‌فروش، خطای فلان مامور راه‌نمایی و راننده‌گی و...بسیاری از این دست اخبار در مقابل اعتمادی که از قبل آن به دست می‌آید هیچ است و سودش فراوان! هم برای خودش، و هم برای کشور و مردم!

  • ویار تکلم

مردی ساندویچ خوش‌مزه‌ای را در پارکِ نزدیک خانه‌اش به دست گرفته بود و با ولع تمام می‌خورد و هر چند دقیقه یک‌بار با جرعه‌ای نوش‌آبه، لذت‌ش را دوچندان می‌کرد. اما چیزی وجود داشت که او را اذیت می‌کرد؛ از بوی آن گربه‌های ول‌گردی دور او جمع شده بودند و در طلب سهمی. مرد که از این حضور، کلافه و ترسیده بود فکری به خاطرش رسید. تکه ای از ساندویچ را جدا کرد و آن را به دورترین نقطه‌ی ممکن پرتاب کرد تا از این طریق گربه‌ها را به خاطر طمع‌شان هم که شده از خودش دور کند. گربه‌ها به خاطر تکه گوشت مدتی دور شدند اما مدت زیادی نگذشت که آن‌ها بعد از اتمام خوردن، با جرئت و جسارت بیش‌تری برای سهم‌خواهی بیش‌تر جلو آمدند. مرد دیگر کاملا از طرف گربه‌ها محاصره شده بود. دیگر نه صدای «پیشده»‌ی مرد کارساز بود و نه خواهش‌های او و این بدیهی بود؛ چون گربه‌ها زبان کلمات را نمی‌فهمیدند. ناگهان پیرمردی که از دور شاهد ماجرا بود، سنگی بلند کرد. نتیجه مشخص بود؛ گربه‌ها پا به فرار گذاشتند. چرا؟ چون گربه‌ها زبان سنگ را می‌فهمیدند!

مهم نیست الان باز هم عده‌ای پیدا شوند که برای تروریست‌ها دل‌بسوزاند! مهم نیست الان باز هم عده‌ای پیدا شوند و مخالف این اقدام به قول خودشان ملتهب کننده‌ی منطقه باشند. مهم نیست که الان داعشی‌های وطنی هم ترسیده باشند. مهم این نیست که عده‌ای از این اقدام برداشت جنگ‌طلبانه کنند. مهم این نیست که بی‌بی‌سی این حمله را حمله به سوریه و نه داعش تیتر بزند. مهم این نیست که الان عده‌ای نگران برجام و تحریم‌های بیش‌تر باشند. مهم این نیست که الان عده‌ای نگران سواحل کالیفرنیا و کازینوهای لاس‌وگاس و گرین‌کارت‌های‌شان باشند و... مهم این است که بعد از مدت‌ها این اولین پیامِ قابلِ فهمِ ایران به آمریکا و اسرائیل و عربستان و سایر متحدان‌شان بود؛ می‌دانید، آخر گربه‌ها زبانِ ایمیل و لب‌خند و کنایه را نمی‌فهمند!

  • ویار تکلم

با تشکر از آقای مهدی جهان‌دار که با شعر «فتنه شاید...» دقیقا کاری کرد که رسانه‌های ضد انقلاب و کانال‌های حرام‌خوار مجبور باشند آب رو بریزند همون‌جایی که می‌سوزه و نشان داد که کار فرهنگی و انقلابی نه رگ گردن متورم می‌خواهد و نه صدای کلفت.

با تشکر از آقای مکارم شیرازی که بعد از مشخص شدن سطح سواد کلاسیک آقای روحانی، سطح سواد حوزوی‌شان را هم اعلام کردند: «یک صفحه از نهج البلاغه را دیده و بقیه را ندیده است!» و نیز به خاطر موضع‌گیری به‌موقع، صریح و شفاف‌شان. امید است این عکس‌العمل‌های درست و درجای درست به همین‌جا ختم نشود.

با تشکر از آقای حسن فتحی که درآمد خود از شهرزاد دو را به دکتر شریعتی تقدیم کردند. فقط ای‌کاش آقای فتحی از پول حلال خودشان حاتم‌بخشی می‌کردند، نه با پول شبهه‌ناکی که هنوز تکلیف آن مشخص نشده.

با تشکر از خانم بهاره ره‌نما که در تعریف جدیدی را از دین و مذهب ارائه دادند. یعنی در عین این‌که تئاتری با نمادهای هم‌جنس‌گرایانه روی صحنه می‌برد، دم از مذهب هم می‌زند! شبیه به رونالدینیو که به سمتی نگاه می‌کرد و به سمت دیگر پاس می‌داد.

با تشکر از امیر جعفری، باران کوثری، لیلی رشیدی، به‌ترین بازی‌گران و تحلیل‌گران جهان و تمام که‌کشان‌ها؛ به خاطر این که الان صدایی از آن‌ها بابت تحریم‌های جدید بلند نمی‌شود! ما بی‌صبرانه منتظر تحلیل‌های فنی و دقیق آن‌ها هستیم.

با تشکر از دوستی که گفت: تروریست‌ها در ایران دو سرنوشت دارند؛ یا توسط نیروهای کشور مثل سگ کشته خواهند شد و یا زندانی می‌شوند و باران و مه‌ناز و ترانه و سایر سلبریتی‌ها برای‌شان هشتگِ سیو می‌زنند!

و با تشکر از سایر بسته‌گان

  • ویار تکلم


آدم اگر کمی و تنها کمی وجدان داشته باشد، حتی کمی آتش در آن‌ور دنیا هم برای روشن شدن و فهمیدن‌ش کافی است و اگر نداشته باشد، آتش که سهل است، تمام کائنات هم برای تفهمیم‌ش دست‌دردست هم بدهند باز هم نمی‌فهمد! فقط کمی وجدان می‌خواهد و بس. هم شرط لازم است و هم شرط کافی؛ یعنی حتی:

آن مجری مشهور ورزشی که بعد از فاجعه‌ی پلاس‌کو گفت اگر هرجای دنیا این اتفاق می‌افتاد کلی مسئول استعفا می‌کرد، هم اگر وجدان داشته باشد می‌فهمد که نخیر! این‌جوری‌ها هم نیست. در انگلستان -که اتوپیای خیلی‌ها هست- هم ساخت‌مانی آتش گرفت و آب از آب تکان نخورد و هیچ مسئولی نه معذرت‌خواهی کرد و نه استعفا داد.

آن حزب‌السبزی که زیر عَلَم متوهم‌نیوزها و کانال‌های حرام‌خوار سینه می‌زند هم اگر وجدان داشته باشد می‌فهمد نخیر! این‌جوری‌ها هم نیست. در انگلستان ساخت‌مانی آتش گرفت و هیچ هلی‌کوپتری به پرواز در نیامد و هیچ نردبانی بی‌انتهایی هم وجود نداشت.

آن لاش‌خورِ سیاسی‌ای که منتظر است تا اتفاقی بیفتد و از بقایای آن سفره‌ای برای خود پهن کند هم اگر کمی وجدان داشته باشد می‌فهمد که اتفاق افتادنی است و لازم نیست حتما دست‌های پشت‌پرده‌ای برای وقوع آن در در کار باشد و آن‌جاهایی که سپاه و جلیلی هم ندارد، باز هم از این اتفاق‌ها می‌افتد.

آن جوان‌ک ساده و خام گوشی به دستِ توئیترباز هم اگر کمی وجدان داشته باشد، علوم دوره‌ی ابتدایی یادش می‌آید و می‌فهمد که شرط آتش؛ سوخت و اکسیژن و گرماست و نه مثلا موشک‌های سِری و مافوق صوت و نور و که‌کشان! و توهم!

خداوند ابن یمین را رحمت کند که گفت: «آن‌کس که نداند و نداند که نداند/ در جهلِ مرکب ابدالدهر بماند»

  • ویار تکلم

حاجی بخشنده بود؛ همان اول خودش را جمع‌وجور کرد که جا برای من پشت تاکسی باز شود. حاجی خوش‌مشرب بود؛ زود گرم صحبت شد و سفره‌ی دل‌ش را برای‌م پهن کرد تا مسافت کوتاه‌تر شود. حاجی شجاع بود؛ کلی خاطره و رشادت از عملیات‌های خیبر و رمضان و قدس و کربلا گفت. حاجی شوخ‌طبع بود؛ گفت: «سختی ماه رمضون، یک هفته‌ی اول از نظر جسمی‌ه، یک هفته‌ی آخر از نظر روحی‌ه. اون وسطاش‌م، هم از نظر روحی‌ه و هم از نظر جسمی!» گفت: « لذت تو اسلام دو دسته‌ست: یا حرام‌ه یا برای بدن ضرر داره!». حاجی دریادل بود؛ قسم خورد اگر جنگ بشود، خودش اول نفری باشد که تفنگ...حاجی درد داشت، حاجی زخم داشت. حاجی بغض داشت، حاجی اشک داشت...حاجی حسرت داشت؛ گفت: «ای‌کاش می‌تونستم قبل از فوتِ حاج خانُم، یک‌بار هم که شده دست‌هاش رو بگیرم». حاجی دوتا دست‌هاش، کف نداشت...

  • ویار تکلم

از غروب که آهنگ؟ کبیر بنیامین بهادری را شنیدم، تا همین حالا تمام سلول‌های خاکستری ذهن‌م را آماده باش درآوردم که بتوانم واژه‌ای در خور برای‌ش پیدا کنم و آن‌جور که شایسته است توصیف‌ش کنم: جاهلانه، مبتذل، مستهجن، وقیحانه، بی‌شرمانه یا...

مشکل این نیست که دعایی به هم‌راهی ادوات موسیقی خوانده شده‌است. لااقل مشکل اصلی این نیست. کما این‌که بوده‌اند خواننده‌گان دیگری که آثار قابل قبولی از همین دست و با هم‌راهی ادوات موسیقی را تولید کرده اند. (مثلا اذانِ مهدی یراحی). مشکل دقیقا با نوع خوانش و نوع سازهای استفاده شده در آن است؛ یک ملودی کودکانه و سبک به هم‌راه خوانشی کودکانه‌تر و سبک‌تر و کودکانه‌ترین و سبک‌ترین نوع موسیقی!

شاید عده‌ای این سوال برای‌شان پیش بیاید که خب چه اشکالی دارد؟ بنده‌ای دوست دارد این‌گونه خدای‌ش را بخواند و با او رازونیاز کند و ما چرا در احوالات شخصی دیگران دخالت می‌کنیم؟ باشد قبول. قبول که این یک رازونیاز شخصی. اما اگر واقعا این یک خوانش شخصی است، پس اساسا چه نیازی به انتشار آن بود؟ خود آقای بهادری هرروز آن را در خلوت خود و برای خودشان پخش می‌کردند و با آن احیانا اشکی می‌ریختند و به ملکوت می‌رفتند!

و شاید این سوال هم پیش بیاید حالا تاثیر این آهنگ اصلا چه هست که این‌قدر شلوغ‌ش کرده‌اند و نباید زیاد سخت گرفت؟ ذهنیت! تاثیرش، تغییر ذهنیتی است که از این دعا داریم و سال‌هاست با آن خو گرفته‌ایم. خاصه تغییر روی نسل طرف‌دار آقای خواننده که اکثرا تین‌ایجر محسوب می‌شوند. تصور کنید شب‌های قدر و دعای جوشن کبیر را. و فکر کنیم لحظه‌ی رسیدن به فراز سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ... ذهنیتی که در آن به جای نوای محزون مداح، نوای شاد و موزیکال این دعا نشسته باشد، دیگر هیچ تاثیر روحانی روی آن نخواهد گذاشت. اشک ریختن و توبه کردن، پیش‌کش!

حالا چه باید کرد؟ برخورد مسئولین امر و مردم باید چه‌گونه باشد؟ یک راه‌ش این است باز هم همانند موارد مشابه؛ صفر و صدی! یا ندیدن سابقه و نشنیدن دلایل او، تشکیل کمپین و گروه برای محکومیت او و حتی زندان و هول‌دادن او به سمت درهای خروج. (قضیه‌ی محسن نام‌جو را به خاطر بیاورید. اشتباه بزرگ او را یک قاری با پی‌گیری بیش از حد خود و محکومیت او تکمیل کرد! حالا نام‌جو کجاست و چه می‌خواند؟) و یا هم شتر دیدی ندیدی طور! اما من راه سومی را می‌پسندم. تنبیه رئوفانه، آن‌هم تنها در چارچوب هنرش!

  • ویار تکلم

بعد از استفاده‌ی ره‌بر از لفظ #آتش_به_اختیار، چنان شور و شعف و شادی در جماعت حزب‌الله پدید آمد که گویا به آن‌ها ترفیع درجه داده‌اند و یا حتی مجوز آزادی مطلق و مصونیت قضایی! (با تاکید روی کلمه‌ی گویا. آخر کانال‌های حرام‌خوار و متوهم‌نیوزها واقعا فکر می‌کنند به راستی آتش به اختیار یعنی اسلحه! طفل‌کی‌ها!). در حالی‌که جا دارد، این جماعت بشینند و ساعتی با خود و خدای‌شان خلوت کننده و به این بیندیشند که چه خطا و اشتباهی کرده‌اند و کجا را بی‌راهه رفته‌اند که مستوجب دریافت این عبارت شده‌اند. این عبارت شادی ندارد. غم دارد. غصه دارد...

اساسا حزب‌الله و حزب‌اللهی اصیل یعنی پیش‌رو. یعنی پیش‌گام. یعنی افق نگاه‌ش مترها و کیلومترها دورتر و نه تا نوک بینی‌اش. یعنی موج‌ساز و نه موج‌سوار. یعنی بدون تعارف و رودربایستی در نقد و اشاره به کاستی‌ها. یعنی به بالادستی‌اش نگاه نکند و منتظر دستور او نباشد. یعنی بله قربان‌گو نباشد. یعنی دغدغه‌اش مسائل پیش پا افتاده و متبذل نباشد. یعنی تنها سلاح‌ش فریاد و تورم رگ گردن نباشد. یعنی کارش تنها و تنها شعار و حرف نباشد. مه‌گر می‌شود کسی این ویژه‌گی‌ها را نداشته باشد و حزب‌اللهی باشد؟ و آیا این موارد چیزی به جز آتش به اختیار بودن است؟

این که آتش به اختیار بودن را یک آپشن و امتیاز ویژه بدانیم جز آن‌که خود را از واقعیت جدا کرده‌ایم هیچ تاثیر دیگری ندارد. در واقع این عبارت نه یک امتیاز ویژه که یک تلنگر است به جماعتی که مدت‌هاست از هدف و میان‌گین خود دور شده‌اند تا دوباره در مسیر اصلی خود قرار بگیرند. شاید بتوان این‌گونه گفت که آتش به اختیار بودن، شرط لازم برای قدم گذاشتن در راه است نه شرط کافی! در کتاب هنر شفاف اندیشیدن از خطای ذهنی صحبت شده که بی‌شباهت به این ماجرا نیست: نقل به مضمون مثلا فرض کنید روزی قیمت کالایی با یک جهش ناگهانی دوبرابر شود و هفته‌ی بعد، قیمت‌ش ده درصد پایین بیاید. غالب مردم از این کاهش ده درصدی خوش‌حال شده و به سمت خرید آن کالا متمایل می‌شوند. در حالی که دارند همان کالا را با نود درصد افزایش قیمت نسبت به هفته‌ی گذشته می‌خرند!

تصمیم داشتم این بند از نوشته کمی طولانی‌تر باشد اما دیدم خودِ اصل ماجرا کاربردش از ده‌ها سطر توضیح و تفسیر و جمله بیش‌تر است: سایت رجانیوز به عنوان یکی از سایت‌های اصلی مدعی پیروی ولایت و  خط حزب‌الله، عمل کمک به فقرا و ایتام را با عبارت آتش به اختیار بودن توصیف کرده! دقت کنید کمک به فقرا و ایتام را. چنین تفکری که برای کمک به فقرا و ایتام منتظر دستور بوده نهایت رشد و تکامل‌ش پاره کردن بنرهای فلان فیلم مسئله‌دار می‌شود و نه بیش‌تر! و صحبت از رسیدن به مسائلی چون بانک‌داری ربوی و ازدواج سفید و تن‌فروشی ...بیش‌تر شبیه به یک رویای شیرین است تا واقعیت!

با دوست‌م راجع به این عبارت صحبت می‌کردیم. گفت: «ببین این جماعت چه‌قدر از اصل و اصالت دور افتاده‌اند و به چه روزی افتاده‌اند ره‌بر به صراحت به آن‌ها تشر می‌زند که به خودتان بیایید! اگر مسئولان در خواب‌اند شما بیدار باشید! هوش‌یار باشید!»

نه از سر مزاح که کاملا جدی پیش‌نهاد می‌کنم، برای همه‌ی جماعت مدعی یک دوره کلاس شهید آوینی شناسی و شهید چمران شناسی بگذارند و هرکس در آن قبول شد اجازه فعالیت تحت پرچم حزب‌الله را داشته باشد!

  • ویار تکلم

این روزها دارم کتاب آشنایی با صادق هدایت به روایت مصطفی فرزانه را (به هم‌راه چند کتاب دیگر) می‌خوانم. با این‌که خودم طرف‌دار آثار صادق هدایت هستم و همه‌ی آثارش را به جز تک و توکی خوانده و در مجموع دوست داشته‌ام اما هر خط و هر جمله‌ای که از این کتاب را می‌خوانم و با او بیش‌تر آشنا می‌شوم این سوال در ذهن‌م پُررنگ‌تر می‌شود که اساسا چرا کسی که کوچک‌ترین ارزش و شانی برای فرهنگ و تمدن ایران و ایرانی قائل نیست و این مسئله را به کرات در کتاب‌های‌ش فریاد زده، باید این‌چنین محبوب جماعت روشن‌فکر و میهن‌پرست داخلی باشد و هرکس پُز کتاب‌های خوانده شده‌اش را بدهد و کلی جشن‌واره‌ی فرهنگی و ادبی به نام‌ش شکل بگیرد؟ این که کسی را به خاطر هنرش (فارغ از عقیده‌اش) تحسین کنیم یک مسئله قابل حل است و این‌که افکار و عقیده‌ی این‌چنینی‌ش را نمادِ روشن‌فکری ایرانی بدانیم، یک مسئله‌ی غیرقابل حل! واقعا چرا؟!

بعدا در مورد این کتاب، هدایت، آثار و زنده‌گی‌ش به طور مفصل خواهم نوشت.

  • ویار تکلم